ارسالها: 14491
#341
Posted: 12 Aug 2014 16:24
♤♤♤♤♤
من که لکنت نداشتم ...
زبانی مادری "شیرفهمم" می شد ...
مثلا به پروانه ای که می نشست کنار پنجره
می گفتم : لبخند تو ،
یا وقت هایی که چای دم می کشید ...
می فهمیدم...
قرارمان پابرجاست،
موهایت که آشفته می شد ...
بی هوا و با باد
بید مجنون از حسادت ...
صدایم می کردیواشکی،
نمی دانم چه شد ...
که نگاهت " تَر" شد،
حواسم را پراند سمت یک باران،
و غبیت که زد ...
من واژه ای نیافتم برای ترجمان این هجمه ...
و هنوز هم نیست در زبان مادریم،
" رفتی رفتی" های مکرر مرا ...
تو بگذارش ...
به حساب لکنت زبانم ...
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#342
Posted: 12 Aug 2014 16:28
♤♤♤♤♤
سرک که می کشم میان آرزوهایم ...
هیچ نمانده دیگر ...!
جز کمی "من" ...
بهتر است کوتاه بیایم ...
تا بیش از این " ته" نکشیده ام ...
♤♤♤♤♤
از وقتی که نیستی ...
یک نفر هست ...
و جایت خالی که نیست هیچ ...
خیلی هم شبیه توست،
قدش بلند است،
عطر تو را می دهد،
ساده می پوشد مثل تو،
تمام رویاهای مرا " ازبر " است،
هیچ وقت پشتش به من نیست
و با اینکه جنس اش از "پرواز " است و " پَر" ...
مثل تو نیست ...
که زمین گیرم کند ...
و خودش بال بال بزند ...
برای رفتنی ...
از وقتی تو نیستی ...!
"بالشت" ام ...
کسی شده برای خودش ...
و برای من هم ...
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#343
Posted: 12 Aug 2014 16:31
♤♤♤♤♤
کفش دوزکی ...
برای دلبری از یک " تمشک" ...
تمام خال های "سیاه" اش را تکاند ...
چه می دانست...
که تمشک ها ...
"بوته" گیرند ...
♤♤♤♤♤
مادرم ...
خرید که می رفت،
زنبیل و دست هایش ...
پر می شد از تکه های رنگین کمان،
و من تنها پسری بودم ...
که دکمه های لباسم ...
و بند کفش هایم...
هفت رنگ داشت،
یک روز که زنبیل مامان پاره شد...!
هفت رنگ محله را برداشت،
و بچه های مدرسه ...
دیگر غبطه نمی خوردند که من ...
تنها پسر رنگین کمانی کلاسمان بودم،
با این فرق که ...
همیشه کلاه بلندی روی سرم بود ...
تا کسی موهای رنگی ام را نبیند،
مادرم عادت داشت ...
وقت رفتن...
با نوازشی بدرقه ام کند،
تا کوله پشتی و من ...
بخندیم تا خود کلاس ...
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#344
Posted: 12 Aug 2014 16:33
♤♤♤♤♤
همیشه وقت رفتن ...
پای یک چمدان در میان است،
که بیخود و بی جهت...
پُرش می کنیم از خاطرات و قاب عکس،
من که جیب هایم کافی است،
همین که از "شعور" ...
لبریزشان کردم ...
میزنم به چند کوچه بیخیالی ...
و هر کسی که سراغت را از من گرفت ...!
یک مشت ...
از همان های که در جیبم هست ...
تعارفش می کنم ...
.
♤♤♤♤♤
ناراحت مباش ...
واژه هایم " آبی" شده ....
دفترم خیس ...
و شعرهایم شناور میان "رود" ،
تا چشم به روی حباب ها ببندی،
من و تو به دریا می رسیم ...
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#345
Posted: 12 Aug 2014 16:35
♤♤♤♤♤
یک قدم بیشتر نمانده بود تا باران ...
که چتر کنار دستی ام ...
باز شد از التهاب یک نمناک ...
درست همان وقت بود ..!
که گم شدی ...
میان تمام آدمهای چتر بدست شهر...
کاش تندتر از باران می دویدم
♤♤♤♤♤
همۀ خانواده ی ما ...
با اصل و نسب بودند،
پدربزرگم ..
یک اسطوره بود ...
هفت پشتش برمی گشت ...
به یک "جنم" مردانه،
پدرم ...
هیچوقت نخندید،
چند بار از اسب افتاد ...
ولی از " اصل" ...
تا توانست سواری گرفت
مادرم هم یک نجیب زاده بود،
می گفت چند سال است ...
که عطر "رازقی" های وحشی ...
از مادرانمان دست بدست می شود،
"جنم" به برادر وسطی رسید،
"اصل" به کوچکتر،
"رازقی" هم طبق سنت همیشگی ...
سهم خواهرم شد ...
ما خانواده ی با اصل و نسبی بودیم...
و من به مادر بزرگم رفته ام ...
چند وقتی هست که مرده .
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#346
Posted: 12 Aug 2014 21:57
♤♤♤♤♤
با یک " گل " بهار نمی شود ...
و می شود ...
کافی ایست یکبار ...
" گل " گیره سرت را ببندی ...
آنوقت تمام اردبیهشت ...
کز می کند همانجایی که باید باشد ...
♤♤♤♤♤
شاید اگر مُردیم ...
یک روز بهم برسیم ...
کاش معشوقه ات،
هزاران سال زنده باشد ...
♤♤♤♤♤
ناراحت مباش ...
اینجا نه از فرتوت حوصله خبری هست،
نه از انزوای یک داغ جا مانده،
اینجا ...
درست همین جا میان آغوشت،
دریا چه آرامتر است از همیشه ...
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#347
Posted: 12 Aug 2014 21:58
♤♤♤♤♤
دل ها همه سرد ...
خنده ها، جای خودش داده به درد ،
احساس چه بی مقدار است ...
و کمی آنورتر...
خاطره ها بی قاب است ،
ذوق و شوق رخت فرو بسته به کوچ ...
و غبار یک غم ...
مثل یک گرد نشسته بر رخ،
حوصله جای ندارد وسط فکر همه آدمها،
و بجای احول...
همگی حال بگیرند از هم،
راستی ای جانا!
آن طرف نیست کسی در عوض مصرع شعر،
یک سبد رایحۀ باور باران بدهد،
یا بجای " تمجید" ...
برگ بگیرد از باد،
بزند زرد به موهایِ "چنار"...
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#348
Posted: 12 Aug 2014 21:59
♤♤♤♤♤
آنقدر "پیله" کردم به خواستنت،
که "عشق" ...
پروانه ای شد برای خودش،
پرید ...
پرواز کرد ...
و تو هنوز در این فکری ...!
که می شود آیا ... !؟
از آن پیله ی جا مانده از جانم ...
حریری ساخت چین چین ...
یا گل سری " ابریشمین" ...
برای موهای ِ دیگری ...
♤♤♤♤♤
" سه کَس را شنیدم که غیبت رواست ..."1
"معشوقه" ات ...
"لبخند"ی که برایش میزنی...
و "شعور"ی که ندارمش هنوز ...
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#349
Posted: 12 Aug 2014 22:00
♤♤♤♤♤
من یکبار در خاطرم ...
"پیر" شده بودم،
تو پیشم بودی هنوز،
و ما بلندتر از همیشه ...
یکدیگر را ...
چه "جانم" ی صدا می کردیم،
من یکبار در خاطرم ...
چقدر "پیر"ی به ما می آمد ...
♤♤♤♤♤
حریر خیالت را ...
چند وقتی ایست ...
شال گردنش کرده ام
و تو حالا ...
از "رگ گردن "
به من نزدیکتری ...
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#350
Posted: 12 Aug 2014 22:01
♤♤♤♤♤
تو اگر باشی "بانـــو" ...
قرص "ماه" را می بندمش گوشه ی تراس ...
لباس سیاه را از تن "شب" در میاورم
و یک پیراهن ِ پولکین ...
می پوشانمش پر از" تارا" ...
تو اگر باشی "بانـــو" ...
به درخت "چنار" می گویم شما،
نسترن ها را "خاتون" صدا می کنم،
و یک آقا ...
می نویسم پشت اسم "باد" ،
تو اگر باشی "بانـــو" ...
سفره ای پهن می کنم ...
روی باور تمام لاله های عباسی
و کمی هم سنجد ...
آویزش می کنم به گوش های درخت،
تو اگر باشی "بانـــو" ...
"باران" که خواست ببارد
کوچه ای پا نخورده جور می کنم ،
برای قدم رنجه کردنت،
تا خود رنگین کمان
تو اگر باشی "بانـــو"...
دو ماهی سرخ ...
می اندازم به جان دامن آبی رنگت،
تا هر بار که چین اش دادی ...
برقصند با یاد نهنگ های چند اقیانوس آنورتر
کاش باشی "بانـــو" ...
که اگر باشی ...
شعر هایم را ...
می تکانم از خیال های خاکستریم،
و آنقدر زیاد ...
که هوا پر شود از عاشقانه هایمان
و هر کس که نفس کشید،
حالی اش بشود ...
که هستی "بانـــو" ...
و هستم "بانـــو" ...
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟