ارسالها: 14491
#351
Posted: 12 Aug 2014 22:03
♤♤♤♤♤
و قد که می کشی،
آنطرف تر کسی فکر می کند باز ...
بوسه ای در کار است،
چه می دانند که تو،
قصدَت...
کوتاه نیامدن است،
از من ...
.
♤♤♤♤♤
خاطِرَت را ...
چون "شاه توت" های افتاده بر کف پیاده رو ...
دوست دارم
فوتش که می کنی ...
از اولش هم خوشمزه تر است،
و جایش سرخ ...
چند وقتی هست ...
که مانده روی لبانم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#352
Posted: 12 Aug 2014 22:03
♤♤♤♤♤
هر چه فکر می کنم ...
تازه می فهم که دردِ "بی کسی"
خیلی بهتر است ...
از دردِ " باکسی بودن" ،
مثل من ...
که کسی هست همیشه کنارم
و اصلا نیست که نیست
♤♤♤♤♤
نخ که می دهی ...
پلک ِخاطراتم را ...
کوک میزنم به یک قرار
و ساعت ...
جا مانده از کوک
و تیک نمی زند
تا نکند اشتباهی
بپَراند مرا ..
از دوختن ِخیال باتو بودن
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#353
Posted: 12 Aug 2014 22:04
♤♤♤♤♤
تابستان که می شد
فصل آفتابگردان ها...
و روستای ما آنقدر طلائی می شد
که " زنبور " ...
تمام مزرعه را برمیداشت،
و من به این فکر می کردم ...
که اگر هر کدامشان ...
یک تخمه ی آفتاب گردان با خودش ببرد ...
پدربزرگ دیگر چیزی ندارد برای فروش
آفتاب گردانها که چیده می شد
روستا دلش می گرفت ...
که باز رنگش را باخته،
و آفتاب ...
می رفت به فکر
که دیگر ...
گلی نمانده تا برایش دلبری کند ...
آنوقت ها ...
من زبان آفتاب ...
خوب "حالی" اَم می شد،
.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#354
Posted: 12 Aug 2014 22:06
♤♤♤♤♤
و من ...
قطاری هستم ...
که راهش را گم کرده
سرم سوت می کشد
و از دود سیگارم پیداست
که چه آتشی
بر جانم زدی
♤♤♤♤♤
بــــودن یا نبـــودن ...!
به واقع مسئله به این سختی ها هم نیست ...
من بودم ...
تو بودی ...
من ماندم ...
تو هم ...
من خواستم ...
و تو ...!؟
به تمام عاشقانه های شکسپیر " قسم" ...
مسئله ساده تر از این حرف هاست ...
نخواستی "بانو" ...
.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#355
Posted: 12 Aug 2014 22:10
♤♤♤♤♤
می خواهی ...
نمی خواهی ...
می آیی ...
نمی آیی ...
می مانی ...
نمی مانی...
میروی ...
نمی روی ...
و اصلا مهم نیست
که آخرین گلبرگ "بابونه" ی چیده در دستانم،
کدام یک باشد،
به دلم برات شده ...
عاشقانه هایت همیشگی ایست،
بهتر است بیش از این بابونه را " پَر پَر" اش نکنم ...
.
♤♤♤♤♤
مثل امتحان های آخر " خــــرداد" می مانی ...
و من دو دلم
از اینکه قبول می کنی مرا ...
و یا باز باید بیافتم بخاطرت ...
تو باش ...
من و " خواستنم "
تجدید می شویم
روزی هزار بار
برایت ...
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#356
Posted: 12 Aug 2014 22:13
♤♤♤♤♤
خدا زن بود ...
من این را زمانی فهمیدم
که "روسری ات"
روی بند رخت ...
برای "اطلسی " هایِ باغچه
می بارید
و آنورتر
مردانی خوش خیال
فکر می کردند
که از دعای "باران" شان
گلوی شهر
تَر شده باز ...
♤♤♤♤♤
تو اگر باشی "بانــــو " ...
اسم دخترم را می گذارم "باران"
تراس خانه را میکِشم سمت ماه
و بجای صحبت های عامیانه ...
با شعر صدایت می کنم هر بامداد
و بی سبب نیست
مادرم که آواز می خواند ...
باران می بارید
و ترانه ها خیسِ خیس
می نشستند به روی پیشانی ِ ماه
"بانــــو " / "بـــاران" / "مـــــاه" و "شعر"
و خدا ...
چه خوب همه چیز را به هم چفت کرده است ...
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#357
Posted: 12 Aug 2014 22:15
♤♤♤♤♤
بچه که بودم
فکر می کردم
" سواد " ...
در روستای ما خیلی زیاد است
آنقدر زیاد ...
که به حیوانات روستا هم سرایت کرده است،
تمام گاوها و چهار پایان را ...
وقتی ولشان می کردی به امان خدا
دوباره برمی گشتند به خانه ی خودشان
درست مثل کبوتر های "صمد"
هیچ کس گم نمیشد
راه بلد بودند زبان بسته ها ،
پدربزرگ می گفت ...
آدم هر چه بیشتر درس بخواند
فهمیده تر می شود
راست می گفت ...
وقتی خروس ها و اردک ها به هم می رسیدند
کلی احوال پرسی می کردند ...
معلوم بود ...
ادب را خوب می فهمند ...
پدر بزرگ خودش ...
چهار کلاس بیشتر سواد نداشت،
و هر بار که "بی بی" را می دید،
از روی بیسوادی ...
اسمش را
"عزیزم" صدا می کرد ...
من همان وقتها بود که فهمیدم
عاشق ها ...
باسوادترند
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#358
Posted: 13 Aug 2014 05:17
♤♤♤♤♤
شعر و شاعری را بی خیال
اینبار که به دنیا آمدم ...
گره ی روسری ات می شوم
من هی ...
و به هر بهانه ای
خودم را وا می کنم از سرت
و تو محکمتر از قبل ...
گره ام میزنی پیش خودت
♤♤♤♤♤
یبار باد اومد و موهاشو ریخت توی صورتش ...
من شروع کردم به "مرتب" کردنش ...
چندتاش بردم پشت گوشش
چندتاشو زیر روسریش
چند تا شم گذاشتم روی پیشونیش بمونه و با همون باد برقصه ...
این لذت بخش ترین کار تو کل زندگیم بود
یاد بچگی هام افتادم
مامان خودشو کشت یبارم اتاقمو "مرتب" نکردم
" مرتب کردن "...
هم میتونه بهترین لذت زندگی باشه ...
و هم بدترینش
عجبیب دلم ی مرتب کردن سیر میخواد
ولی الان نه اون اتاق بچگی ها هست
نه اون موهای نامرتب ...
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#359
Posted: 13 Aug 2014 05:18
♤♤♤♤♤
وقتی که خواهرم آواز خوان ...
موهای عروسکانش را "شانه " میزد !
و بابا ...
چهار "شانه" ترین مردِ روی زمین بود
همان وقت هایی که مامان
یواشکی و دور از چشمان یک تقدیر نانجیب
ما را می سپرد ...
به فرشته ی سمتِ راستی "شانه" اش ...
و من ...
سرم درد که می گیرد هنوز ...
باز پای یک "شانه" در میان است ...
"شانه" هایت ...
آخ "شانه" ات
راستی دندانه هایش تمام شکسته است
خواستی برایت "می بافم" اش
.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#360
Posted: 13 Aug 2014 05:19
♤♤♤♤♤
بعد از "مو" هایت میان باغ
بعد از "روسری" ات به روی بند
و حالا برگ برگ ِ شعرهایم ...
مگر " خاطِرَِت " ...
چه دشمنی با "خواستنم " داشت !
که هست و نیستم را ...
اینطور به "باد" داد
.
♤♤♤♤♤
یکی بیاید ...
به این فعل رفتن
زبان حالی اش کند
که هر چه می کشیم
از رفتن است ...
رفتن و
رفتن
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟