ارسالها: 14491
#361
Posted: 13 Aug 2014 05:20
♤♤♤♤♤
مامانم یه دامن گل گلی داشت
پارچشو از سوریه واسش آورده بودن
خودش دوخته بود
یه روز بالاخره پوشیدش ...
هی رفت و هی اومد
آخرش بابام یه نگا بهش کرد و خندید
رفت درش آوُرد
گفتم مامان ... بابا که خوشش اومد
با یه صدای آروم که بابام نَشنُفِه گفت،
خندش از ته دل نبود ...
نگهش میدارم واسه خواهرت تا روزی که ...
دیروز اتفاقی
تو خرت و پرتای یه چمدان قدیمی، تو زیر زمین دیدمِش
گُلاش از نگاه بابام خشک شده بود ...
ولی هنوز عطر دستهای مادرمو میداد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#362
Posted: 13 Aug 2014 05:30
♤♤♤♤♤
کاش قانون "درد"
مثل انرژی بود
بقا داشت
مثلا از شخصی مثل تو
می رسید به کسی مثل من
تا تمام یک "درد و بلایت به جانم" را ...
بلند تر از هر چیزی ...
قد می دادمش به آسمان
♤♤♤♤♤
باز تقویم روی میز ...
"تیر" اش را نشانه گرفت
و یک شلیک ...
به خاطراتی گرم و دوست داشتنی
" گیلاس های باغچه ی همسایه ..."
"بستی های ِیخ بسته روی گاری یک دستفروش ..."
و یا " شیطنت های کودکی میان جوی آب "
شاید بخاطر همین است ...
که "سرم" ...
"خودم" ...
و "قبلم " ...
هر سه "تیـــــر" می کشیم
بخاطر ندینت در "تیر" ماهی که باز ...
داغ شلیکش به سینه ام مانده
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#363
Posted: 13 Aug 2014 05:32
♤♤♤♤♤
مثل یک کاغذ مچالۀ خط خطی شده،
افتاده ام کنار سطل ...
که پُر از افکار مخدوش یک نویسنده است ...
صدای "ریتم" بازیافت می آید،
چه مسخره شده،
سمفونی نُهم "بتهوون" ،
و کاش مرا باخود ببرد آن مردِ نارنجی پوش،
افسوس ...
و محال است دوباره ...
همان درختی شوم که برگهایش ...
کوچه باغ را فرش می کند در پاییز ...
و شاید در "باز یافتم" اینبار ...
پاکتی شوم در دست یک پدر،
که میوه های درونش...
طعم ِ غرور میدهند زیاد ...
و یا یک نامه ...
پست شده به دنیای تو ...
پُر از حرف های خوب ...
پُر از چاق سلامتی و احوال،
کاش در "باز یافتم"...
برگِ فالی شوم در دستِ دختری...
که ذهنش...
پر شده از جزو ه های "تردید" و "التماس"،
و به یُمن تفأل "حافظ" و " مرغکِ عشق" ...
کیفش را می بخشد به کنکور سختِ زمان،
و شاید جدولی شوم مملو از تقاطع ِکلمات،
و خالی کنم از درد ...
افکار مردی را که گریستن نمی داند،
من حالا حتی راضی ام،
که کودکی بی اهمیت به چروکهای افتاده بر جانم،
فرفره ام کند از کنار سطل ...
و بافوتش...
برقصاند مرا تا مرز یک وسوسۀ آبی رنگ
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#364
Posted: 13 Aug 2014 05:33
♤♤♤♤♤
و "تیـــــر"...
تنها ماهی است که گرمی اش ...
تنت را به یاد من میاندازد
آنقدر داغ ...
که از حرارتش ...
دست و پاهایم را گم کرده ام
درست مثل خرچنگی ...
که از ترس ندیدنت به یک چشم بستن،
"کج راهی" ...
عادتش شده
♤♤♤♤♤
بیایید خودمون رو بازیافت کنیم ...
شاید به درد بخوریم
نه اینکه خودمون رو عوض کنیم، نه
اونی بشیم که لایقش ایم
و از بودنمون احساس غروری قشنگ کنیم ...
اونی بشیم که هیچ وقت از بودنمون
احساس پوچی نکنیم ...
من اگه بازیافت شدم ...
نویسنده ، شاعر و یا کارمند نمی شم
عاشق می شم ...
یه عاشق بی شیله پیله ...
شایدم مثل شعرم
گره ی روسری شدم
شما چی ؟
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#365
Posted: 13 Aug 2014 05:34
♤♤♤♤♤
در من مردی است که سالهاست ...
قلبش را ...
لابه لای یک شعر کهنه جا گذاشته است
و هر بار که زنی ...
از کنار پنجره اش به یک انتظار خیره می شود
دفتر شعرم می تپد
و یک ترانه ی عاشقانه ...
تمام کوچه را مرور می کند
♤♤♤♤♤
گاهی به دروغ ...
"گریه" کن
این شعرها عجیب ...
به گردنت حق دارند
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#366
Posted: 13 Aug 2014 05:35
♤♤♤♤♤
و هر بار که به یک شروع تازه فکر می کنم ...
کودک درونم...
به احمقانه ترین شکل ممکن
همه را به درد سر میاندازد ...
باید فکری کرد به حال این طفلک مادر مرده
که از بس سایه ی ای نبود بالای سرش ...
حالا به هر چیز که می بیند،
سنگی میاندازد
دیروز دلش را شکستم
و دلش را ...
و دلش را ...
و غرورم را ...
و خدا امروز را بخیر کند ...
کاش اینقدر...
پدر پیرش را نمی رنجاند
این کودک خیر ندیده ی درون
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#367
Posted: 13 Aug 2014 05:38
♤♤♤♤♤
بچه که بودم ...
پیش خودم گاهی می گفتم ... "خدایا " ...
این همه اسمهای زیبا داری
و هر کسی تو را به یک اسم صدا میکند ...
از دست آدمها خسته نمی شوی !
مثلا در خانه ما ..
بابا اینقدر به فکر نان بود که بلند بلند ... یا " رزاق " صدایت می کرد
مامان از بس که ماه بود به فکر خودش نبود ...
بخاطر ما ... یا " غفار " یا " غفار" اش قطع نمیشد ...
خواهرم یکی یک دانه بود ...و کمی هم لوس ... حتی برای خدا ...
یا " لطیف " را خوب بلد بود ...
گاهی هم یواشکی برای اینکه کسی صدایش را نشود به تو می گفت یا " جمیل " ...
برادرم به زور تو می نازید ... یا "قوی "
و من همچنان بیش از بیش دوستت دارم ای بهترین دوست من ... ای"ودود"
بار الهــــــی ...
همانطور که "ستار" بودی برای گناهان یواشکی ام ...
تا می توانی "رحمن" ام باش و ... ببخش که "قادر" تویی ...
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#368
Posted: 13 Aug 2014 05:39
♤♤♤♤♤
پنجره
نفسی کشید عمیق ...
از ته اتاق،
کتری دَم داد ...
بلند تر از مسیح حتی،
ماه ...
قرص آرام بخشی شد ...
برای شب ناله های فانوس،
باد آرام گرفت،
ستاره خندید،
ترس ...
صورتش سرخ شد از شرم ...
کابوس ...
چند پاره شد،
و یک سکوت ناراضی ...
جا ماند زیر شر شر باران،
باور کردنی نیست ...
یک بوسه از تو ...
و این همه معجزه !...
" پیامبران" که همه " مَرد " بودند !!!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#369
Posted: 13 Aug 2014 05:39
♤♤♤♤♤
آدم ها دو دسته اند ...
یک دسته تمام "دنیا "
یک دسته " تـــو "
و ریاضی ...
درس شیرینی است
وقتی هایی که من ...
تساوی این دو دسته می شوم
♤♤♤♤♤
چقدر شبیهِ هم اید
صدایتان،
نگاهتان،
و حتی قدم که بر می دارید
با این تفاوت که رفتنت...
بلند تر از "بــــــاران" بود
پایان
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 12859
#370
Posted: 3 Nov 2016 08:00
شعری عاشقانه از استاد شهریار
Make the REST of your life, the BEST of your life