ارسالها: 14491
#41
Posted: 22 Aug 2013 18:51
سنگسار
می گویند زیر چادر این زن ها بچه ها و رستوران ها راه می روند ...
می گویند پوست ها و دالان ها مهتاب و مرمرند ...
اینها همه دروغ می خندند
را به سنگسار می بردند « فاجعه » چادر که به هوا می رفت یک
در گورکنان متعادل
گریه ی گاری ها را ... هو !
یعنی اگر دیوارها نباشند هیچ وسوسه ای امید پیشروی نخواهد بود ؟
اما اگر زیر خشت ها کسی مانده باشد ...
زنده زنده ...
زنی ....
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#42
Posted: 22 Aug 2013 18:52
دیوانه
دلم می خواهد یک نفر به من بگوید دیوانه
آن وقت من به این بهانه همه ی آدم ها را قورت دهم
و با خود به کهکشان پیشرفته تری ببرم
نفس های مطبوع ... آه !
زمین چه دور ایستاده است !
شاش خورشید انگار به زردی زده !
( شاید اینها که مرا بسته اند به چیزی شبیه تخت
حرکت های تکامل اند ! )
من دور نیستم
آنها شبیه من از بام می افتند
شبیه من از تخت می ترسند
من دور نیستم
دور نیستم
هرگز
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#43
Posted: 22 Aug 2013 18:55
آنیموس
شب در هزارتوی من اجساد شما
بر هزاران صلیب مسافر برق می زدند
و زیباترین تان پیرمردی که از انتهای کاروان
به بهت مغرورم نزدیکتر می شد !
او لاشه ی قداست تان بود ...
من از شما دورم
با شما جفت نخواهم شد
آنیموس غمگین می شود
انیموس عاشق من است
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#44
Posted: 22 Aug 2013 18:57
لنگی
ای زشتی من !
تو تنها تقصیر خدایم بودی
و گرنه پیامبری داوطلب می شدم
کودک
من خدا را بیش از آنچه فکر کنید دوست دارم
اما هر وقت با کسی قهر می شوم
پشتم را می کنم
و هرچه واقعیت را درباره اش می گویم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#45
Posted: 22 Aug 2013 18:57
قلاده
اگر با من ازدواج کردی
برایم لباسی بخر نازک
که از پشت آن برهنگی تو دیده شود
و دستمال گردنی
که اخلاق دست های تو را داشته باشد
و کفش اسپورتی که
به مغز تو متصل باشد !
ولی قلاده را فراموش نکن
چهره ی صادق تری دارد !
تجسم
من یک عنصر نیستم
مجموعه ی لحظاتی هستم که عناصر حیات دچار جنون آنی بوده اند
من یک عنصر نیستم
زبانی هستم که پیشنهاد می کنم با آن سخن بگویید
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#46
Posted: 22 Aug 2013 19:02
زبان ادامه
از آداب با من حرف نزن
اینها دایره هایی ست که من هم می توانم بکشم !
اما دیگر نه دایره زبان مشترک است نه مثلث !
می خواهم خطوطی رو به افق رسم کنم
و بگویم تا هرجا که می خواهید ادامه شان دهید
شاید نوه هایمان روزی روبروی جهنم نشستند
تا طرحی کلاسیک از مناظرش بکشند
و شاید برای شوخی با خدا روزی
کاریکاتورش
به شکل دایره هایی
در روزنامه ها چاپ شد !
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#47
Posted: 22 Aug 2013 19:03
اختیار
لیوانی آب برای خدا می برم
و می گویم آن همه خون
و آن همه عبادت
که پبش ازین برایت آورده اند
هیچ تفاوتی با این لیوان ندارد
( هیچ کدام ازینها به دردت نمی خورد )
اما آیا هنگامی که در ما می دمیدی
ما هم چیزی طلب کرده بودیم که نیازش نداشتیم ؟!
می توانی بخواهی مرگ را برایت بیاورم
اما هنوز نه تو خواسته ای
نه من اراده کرده ام
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#48
Posted: 22 Aug 2013 19:05
لوله
همیشه دهانی برای پذیرفتنت داشته ایم
و همیشه دهانی برای انکارت
تو فقط ازین دریچه ها می گذری
حقیقت همیشه از پاکی به پلشتی می گراید
تا آزاد باشد
دوباره پیغمبر
آن مرد روسپی دوباره می خواست ادعای پیغمبری کند !
فکر می کرد می تواند همه ی زن های دنیا را فتح کند !
حاشا که در مادگی جهان فرو بلعیده می شد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#49
Posted: 22 Aug 2013 19:08
رشد
خدایی که در آستینم بزرگ می شد
با پیراهن تازه ام نساخت
افتاد روی خاک
من بی خدا نشدم
خدای تازه ای در آستین پا گرفته است
زیباتر از مرگ
مرگ آمد
روبرویم در آینه نشست
چشم گشودم
دیدم : هیچ !
جهان که لایتناهی می شد
روبرویم در آینه نشست
چشم گشودم
دیدم : هیچ
زیباتر ازینها زندگی بود که هر لحظه با من بود
گفتم نه مرگ شایسته ی آنست که با او بیاید
نه لایتناهی که به او بپیوندد
چشم گشودم
: همه ی من بود
و من همه ی او نبودم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#50
Posted: 22 Aug 2013 19:09
در سردخانه
پس از زلزله لا شه ها را جمع می کرد
پوست شان را دور می انداخت و
ماهیچه ها را می فروخت
زنی را دیدم آن روزها
که با گوشت بازوی همسرش در شکم
و تکه هایی لای دندان هایش
به دنبال او می گشت
در سردخانه
بیمارستان
و هرجایی که می توانست فرکش را بکند
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟