ارسالها: 14491
#1,001
Posted: 2 Mar 2014 15:42
تمام عمر را از بهر چشمانت غـــــــــــزل گفتم
بیا امشب بزرگی کن تو با این مرد,سازش کن
برای بار آخر , دســــــــــــتهایم را نوازش کن
دگر عالیجناب مــــــرگ خطم را نمی خواند
بیا ای آبروی عشق ,یک بارم تو خواهـــش کن
کنون که شیشه عمرم شکستی,از تومی خواهم
که شرح حال عشقم را به نامردان گزارش کـن
قلم در زیر باران دوچشـــم خونفشان ,غَش کرد
بیا امشب غـــزل های خرابم را , نگــارش کن
اگرچه خوب می دانم که مشـکوکی به عشق من
ولی یک بار بنشین و غزلهایم شــــــمارش کن
تمام عمر را از بهر چشمانت غـــــــــــزل گفتم
تو هم بی معرفت یکبار, یک لبخندِ بی غِش کن
نمی خواهم به ناکامی رخ ازاین دار بر بــــندم
بیا من بی تو ناکامم , صــرف از آزمایش کن
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,002
Posted: 2 Mar 2014 15:50
ندانستم گناه عاشقی اینقدر سنگین است
کسی هر گز نمی داند عــــــــــلاج و چاره ِ دردم
نه پای رفتنم باقی, نه آن رویی که برگـــردم
طلســــــــمم کرده چشمان سیاهت کاش می دیدی
زدست عشق تو اکنون, به روز خویــــش آوردم
قسم خوردم که عشقم با تو در تاریخ می ماند
به پای این قسم مُردم , نمیرم سخـت نامردم
شدم انگشت نما از بس غزل گفتم زدرد و غم
گواه مدعایم را ببین در چـــهره ی زردم
نفس در سینه ام از پای افتاده است مه بانو
بیا آغوش گرمت را گره زن بر تن ِ سردم
ندانستم گناه عاشقی اینـــــقدر سنگین است
ببخشایم اگر عاشق شــــدم , بسیار بد کردم
قمار عاشــــــــــــقی را باختم در بازی چشمت
تو بردی این قمار و من غزل بانو , کم آوردم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,003
Posted: 2 Mar 2014 16:04
وفای غصه را نازم ، که از تو مهربانـــــــــتر بود
چو قــــــــــــــرص ماه را فارغ زبند روسری کردی
نه با یکدل که با صد دل ، دلم را مشــــــــتری کردی
به سامانم شرر انداختی روزی که فهــــــــــــــــــمیدم
به انگشتت زدست ناکسان ، انگشــــــــــــتری کردی
چو نیت داشتی روزی مـــــــــرا در غم رها سازی
چرا نامت میان سینه ی من ،محــــــــضری کردی ؟
شب و روزم گذشت و مهر تو افزون و افزونــــــتر
ولی صد حیف عشقم را ، نگاهی ســرسری کردی
به روی گونه هایم نم نم باران غم ، دیـــــــــــدی
شنیدی هق هقم اما تو رقـــــص بندری کردی
قسم خــــــــوردی که تا دنیا بچرخد یار من باشی
زعشق من نمک خوردی و مــــیل دیگری کردی
وفای غصه را نازم ، که از تو مهربانـــــــــتر بود
به حقم دلبری ها کرده ، تونادلـــــــبری کردی
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,004
Posted: 2 Mar 2014 16:08
هر بیت این غزل که نوشتم ، گریســـــتم
آنکس که سنگ عشق ، به کرسی نهاده است
زلف ترا به دســـــت خودش تاب داده است
هرگز گمان مبــــــر که نفس می کشم هنوز
تیغ اجل رســــــیده مرا آب داده است
روزی که دیده ام به تماشای گـــل نشست
دیدم زمان شکــست و زمین ایستاده است
اکنون ، تمام دلخوشی ام رفتـــــــه از برم
سیمای این فرشته من ، فوق العاده است
هر بیت این غزل که نوشتم ، گریســـــتم
دنیا چنین فلک زده هر گز ، نــزاده است
بانوی شعرها و غــــــــــــزلهای من ، بیا
بی تو تمام عشق ، بلااســــــــتفاده است
روزی که فال عشقِ تو بر ســــینه ام زدند
گفتند که عشق با غمت همخانواده است
با رخش خوش رکاب ز چنگم رمید و رفت
لـــیلا نگفت که عاشق بیدل ، پیاده است
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,005
Posted: 2 Mar 2014 16:12
نفس را مرگ برد اما ، نشد تعـــــــــطیل عشق ِ تو
منم هم درد ِ آن مــــــرغ ِ غزلخوان ِ شبانگاهی
نمانده در بساط عاشـــــــــــــــقی هایم ، بـجز آهی
به پای دلبری ها باختم عمر ِ گرانســـــــــــــــــنگم
دگرای چرخ غارتگر، تو از جانم چه می خـواهی
میان ِ شهرِ مجنونان عاشق ، شـــــــــهره ِ شهرم
نیازی نیست کامل کردن ِ فرم نــــــــــــظر خواهی
اگر نامت غزل بانو زشـــــــــــــعر خویش بر گیرم
یقین دارم نمی ارزد ، غزلهایم به یک شــــــــاهی
چه باکم روزگارم را به یغما برده تاریــــــــــــــکی
که بر بام بلند شب ، تو رخشان تر زصـــــد ماهی
کجا فرهاد بتواند به گـــــــــــــــــــرد من رسد آخر
که نائل گشته مجنونت ، به مـــــــــرز آیت اللهی
بنامت کرده ام ششدانگ دل در دفــــــــــــــتر شعرم
محال است در وفاداری کنم یک لحظه کـــــوتاهی
قمار زندگی را باختم ، امــــــــــــــــــــا نی ام نادم
که نشنیدم به غیر عشق ، از دل حـرف بی راهی
نفس را مرگ برد اما ، نشد تعـــــــــطیل عشق ِ تو
بخوان اشعار و یادی کن ، ازاین فرهاد گــهگاهی
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,006
Posted: 2 Mar 2014 16:13
غزل باران کنید تابوت مــــــرگم را به خطِ خوش
به روی خلعت ی مــرگم ، بپاشید عطر لیلا را
خبرید سازید از مــــرگم ، نسیم و باد صحرا را
غزل باران کنید تابوت مــــــرگم را به خطِ خوش
که شاید حس کند یوســــف ، اندوه ی زلیخا را
کشیدم خط بطلان بر عروض و وزن در شــعرم
پرستش می کنم در شاعری ،عمریست نیما را
توآن ماه دل آرایی که پنهان در دل ابــــــــــری
در آور از حجاب ِ روسری ، ســیمای رعنا را
اجل بیهوده بنشستی که بی اذنش نمی مــــــــیرم
کجا بی بوسه ی لیلا ، کِشم از زندگی پــــــا را
چه می شدچرخ دنیا می شکست و بچه می ماندیم
و هی تکرار می کردیم ، جشن خاله ســارا را
تو قصد کوچ داری و مرا تاب تـــــحمل نیست
برای ماندنم ، ایثار کن ، خــــــــــال مســیحا را
به روی سنگ قبرم حـــــک کنید، آرامــگاه عشق
که مفقود الاثر باقی نمانم ، صبح عــــــــقبی را
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,007
Posted: 2 Mar 2014 16:15
منـــــــــــــحی ی ِ قامتم ، لیلا مدرج کرد و رفت
دیدی آخر شعر هم با طبع من ، لج کرد و رفت
دلــــخوشی آهسته راه خویش را کج کرد و رفت
غم میان خط کسری ی محبت ، رخـــــــــــــنه کرد
صورت این کسر را مــــــــنهای مخرج کرد و رفت
خواســـــــــــــتم تا در رکاب عشق او حاجی شوم
بی خبر از حال ِدل، ترک ی من و حـج کرد و رفت
گفتمش از کینه های عاشــــــــــــــــقی پرهیز کن
روســــفید افسانه های اوس و خزرج کرد و رفت
چرخ گیتی بر مرادم ، گردشی بســــــــــــــیار داشت
دل شکست و قامتم را نیز مــــــــــعوج کرد و رفت
گرچه فرهاد است ، مــــقیاس ِ مصیبت های عشق
منـــــــــــــحی ی ِ قامتم ، لیلا مدرج کرد و رفت
ناز شصت دلبری نازم که در تــــــــــــــوران عشق
خویشتن را شهره و هم شـــــآن تورج کرد و رفت
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,008
Posted: 2 Mar 2014 16:18
بیا تا کم کنم رو از ، بساط کاخ کیکاووس
شب است و راهب دل می زند بر سینه ی ناقوس
درآ ای مدعی در عشق ، از افسانه ی کابـــوس
مزن لاف محبت ، خیره شو در عشق ِ فـــــــرهادی
که با ناخن کَند کوه و تو ماندی در خـــم افسوس
چنان شــــــیدای لیلا شو که انگشت در دهان ماند
زعشقت کوهکن فرهاد و خواهد رخصت ِ پابوس
تنم لرزید و چشمانم سرود آهــــــــنگ بـــــــاران را
شـــــــدم بازیچه ی سیل و خروش خشم اقیانوس
بریده قاضی ِ تقدیر لــــــــــــــیلا بر تنم حـــــــکمی
که با شم تا نفس جاریست ،در خال لبت محبوس
به گیــــــــسوی پریشان تو سوگند، با تو می مانم
مران ازخویش مجنون را،که باشدحاصلش معکوس
صدای پای خورشید است می پیچد به گوش شــب
ترا می آورد با صد هزاران عشوه ی مخـــــصوص
بیا تا داســـــــــــــــــتان عشق نافـــــــرجام نگـذارم
بیا تا کـــــم کنم رو از ، بساط کاخ کیــــــــــکاووس
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,009
Posted: 2 Mar 2014 16:25
بزن تا بنگری با گردش سـازت ، چه رقاصم !!!
بزن چرخ فــــــــــلک ساز مخالف را به احساسم
بزن تا بنگری با گردش ســـــــازت ، چه رقاصم !!!
به تن مالیده ام پیه تمــــــــــــــــام درد و افسون را
وصـــــــــــــــیت کرده ام عاشق بمانند خیل وراثم
چه ازغم خوانی و شا دی ، ندارد هیچ توفـــــــیری
که من زندانی بی قید و شرط چـــــــرخ دستاستم
شهیر شهر مستانم به افسون و می و ســـــــــاغر
مگر نشیده ای هرگز نـــــــــــــــــوای ایها الناسم؟
الا ای ناخدای عشق ، دســـــــــــــــتم را رها کردی
شنا کردن ندانستم ، تو پنداری که غــــــــــــواصم
منم مجنون تر از مجنون و صد فرهاد شــــــــاگردم
کجا پیدا کنی عشقی ، تو در میزان و مقیــــــــاسم
قــــــــــــــــمار عاشفی را من نمی بازم به نااهلان
به عشق ناب می بخشم تمام ارث و میـــــــــــراثم
دلی دارم زمرد گونه و از عشـــــــــــــــــق مالا مال
ولی افسوس پوشانده است چرخ دون، به کرباسم
اجل نگذاشت گل چینم من از باغ لـــــــب سرخت
بیا حالا که محــــــــــــتاج کمی الحمد و اخـــلاصم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,010
Posted: 2 Mar 2014 16:38
دست به دامان زن کولی و رمال شوم
گل لبــــــــــخند بیفشان ، که خوش اقبال شوم
با نسیم خوش لبــــــــخند تو , خوشحال شوم
بنشیند اجــــــــــــــل آسوده ، که جانش ندهم
تا به مـــــــــــــــهر لب عنّاب تو ابطال شوم
می و ساغـــــــــــــرهمه ارزانی رندان هوس
بگذارید که سیراب از آن خــــــــــــــال شوم
همه گفتند بسی دام تنـــــــــــــــیده است مرو
دوست دارم که به جادوی تو اغفــــال شوم
تا بیابم خبری از تو که غیبـــــت زده است
دست به دامان زن کولی و رمــــــــال شوم
فرصتی نیست, غزل نیمه تمام هست هنوز
بوسه ای مرهمتی کن ، که سبکــــبال شوم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟