انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 108 از 114:  « پیشین  1  ...  107  108  109  ...  113  114  پسین »

غزل سرا شاعران معاصر (لیست شاعران در صفحه نخست)


زن

 
يادباد
یاد باد آن که تو را در دل کس راه نبود
کسی از عشق من و حسن تو آگاه نبود

شورش روح من و جلوه ی زیبایی تو
صحبتی داشت ولی شهره در افواه نبود

یاد از آن بی خبری ها که در آغوش وصال
با تو بودم من و کس را به میان راه نبود

یادباد آن شب شیرین که میان من و او
پرده یی جز سر گیسوی شبانگاه نبود

لب او بر لب من بود و به حسرت می گفت
کاشکی عمر وصال این همه کوتاه نبود

خاص من بود سراپای وجودش که هنوز
آگه از حسن جهان گیر خود آن ماه نبود

دوست می داشت مرا آن گل و دانم که هنوز
دوست می داشت گرم دشمن بدخواه نبود

خورد دستی به در خانه و دل با من گفت
اوست،آرام من و توست،ولی آه نبود
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
آرزودارم
آرزو دارم که باز آن روی زیبا را ببینم
آن رخ و آن چشم و آن بالای رعنا را ببینم

نقش رویای مرا،در چشم مشتاقم بخوانی
تا در آن چشمان جادو،نقش رویا را ببینم

قصه ها گفتم به سودای تو،با هم صحبتانت
تا نهان از چشم ها،آن روی زیبا را ببینم

پیش پای خویش را آسان نمی بینم کجایی
ای چراغ زندگی،تا عرش اعلی را ببینم

با من وحشی،نمی دانم چه کردی کاین زمان من
بهر دیدار تو،خواهم جمله دنیا را ببینم

دیدن روی تو ام بس نیست،کی باشد که یک دم
ای سراپایم فدایت،آن سراپا را ببینم

رخصتم ده تا نهان از مردمان آیم به سویت
وان اشارت های گرم عشرت افزا را ببینم

بر من،ای آیینه منظر،یک نفس امروز بگذر
تا در آن آیینه،ای گل،نقش فردا را ببینم

در دو چشم آسمانی رنگت،ای موجود عرشی
لحظه یی بگذار تا من،آسمان ها را ببینم
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
نمى آيد به دست
در جهان ما دلی روشن نمی آید به دست
یک گل خندان درین گلشن نمی آید به دست

در دل تاریک دریا جستجو کن ای رفیق
گوهر اندر چشمه ی روشن نمی آید به دست

دست اگر دست من و دامان اگر دامان اوست
می رود این دست و آن دامن نمی آید به دست

خوش کمر بستند یاران از پی یغما ولی
رزق موری هم درین خرمن نمی آید به دست

انتظار مردمی از خصم آهن دل خطاست
نرمی از پیکان رویین تن نمی آید به دست

این طبیعت چیزها با بی زبانی گفته لیک
قصه یی روشن ازین الکن نمی آید به دست

روزن اندیشه تنگ و چهره ی آفاق،تار
پرتوی از راه این روزن نمی آید به دست

مرگ پاینده ست و ما فانی و سامان حیات
در ره این سیل بنیان کن نمی آید به دست
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
دل ديوانه من
بی تو عطر زندگی بیرون شد از کاشانه ی من
در کدامین گلشنی ای نازنین پروانه ی من

از طریق عقل بیرون برده کار عشق ما را
یا دل دیوانه ی تو،یا دل دیوانه ی من

ای چراغ زندگی تا سایه از من واگرفتی
می گریزد نور ماه از سایه ی ویرانه ی من

تلخ و شیرین داستان ها خوانده ای،ای یار و اکنون
یا بگو افسانه ی خود یا بخوان افسانه ی من

روح من تاریک شد ای نور چشم زندگانی
ساعتی بازآ که روشن گردد از نو خانه ی من

خنده یی مستانه می سوزد،دل دردآشنا را
در تو تاثیری ندارد،گریه ی مستانه ی من
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
جان سوز
بسوخت جان من آن لعبتی که جان من است
زد آتشم به دل آن کس که دل ستان من است

حکایتی عجب است این به کس نشاید گفت
که خصم جان من است آن کسی که جان من است

چگونه خوانمت ای گل به آشیانه ی خویش
که برق حادثه مهمان آشیان من است

اگر زبان من از عرض عشق درماند
بیان اشک نگر کان هم از زبان من است

ز سنگ فتنه گردون مترس و آگه باش
که این معامله با مشت استخوان من است

مدار باک و جفا کن که بهر شکوفه ز دوست
ز سینه سر نزند گر فغان،فغان من است

به دادخواهی ازو وا کنم دهان هیهات
ز چشم طالع من بسته تر دهان من است
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
جانشين
بازیگری زمانه دیدی
ای دلبر نازنین زیبا

دیدی که به کام دل رسیدی
ای شوخ حسود ناشکیبا

دیدی که چگونه دست ایام
منظور تو را کشید در دام

می سوختی از حسد که ماهی
برده ست شبی مرا در آغوش

یا کرده به سوی من نگاهی
شیرین صنمی،به محفلی،دوش

الله که ز عشق من چه دیدی
وز دست حسد،چه ها کشیدی

بس روز و شبا که گاه و بی گاه
در راه من ایستاده بودی

وز مهر،بسان سایه ،ای ماه
دنبال من اوفتاده بودی

آن دم که ز عشق می شدی مست
ای نو گل من،به خاطرت هست؟

اکنون که به آرزو رسیدی
وز روز تو،دور شد،سیاهی

از شاخه،گل مراد چیدی
آن گونه که خواستی و خواهی

دانی که در این لطیف بستر
بر بالش او نهاده ای سر؟

دی،در برم آن فرشته خو بود
غلتیده چو گل به بستر من

و امروز تویی،چنان که او بود
آرام گرفته،در بر من

این نکهت خوش ز طره ی اوست
از طره ی آن که دارمش دوست

دل دادی و مهر من خریدی
حیف از تو و گوهر دل تو

بیهوده ،چه رنج ها کشیدی
افسوس،ز سعی باطل تو

من در کف دیگری اسیرم
وز هرچه که غیر اوست،سیرم

ای نو گل بوستان هستی
افسرده مشو ز خواری من

برخیز و نشاط کن به مستی
غم گین منشین ز زاری من

کاین دیده که غرق اشک و خون است
روشن گر آتش درون است

تنگم بکش ای پری در آغوش
از راه وفا و مهربانی

وین چشمه ی اشک را فرو پوش
با طره ی خود چنان که دانی

بوسی ده و مهر کن لبم را
نا گفته گذار مطلبم را
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  ویرایش شده توسط: ROZAALINDA   
زن

 
مى خواهد دلم
ماه رویی ساده می خواهد دلم
طرف گلشن باده می خواهد دلم

خوش ندارم حیله و نیرنگ را
نازنینی ساده می خواهد دلم

طبع من با سرکشان الفت نداشت
دلبری افتاده می خواهد دلم

دوستی چون خویشتن در راه عشق
هستی از کف داده می خواهد دلم

صحبت این تنگ چشمان جان گزاست
هم دمی آزاده می خواهد دلم

گوشه یی کز مردم عالم کسی
پا در آن ننهاده می خواهد دلم
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
رفت ونرفت از دلم
رفت و نهان شد ز چشم،روی دلارای او
رفت و نبوسیده ماند،خاک کف پای او

آمد و ننشست و رفت آن مه و بر جای ماند
در سر سودایی م آتش سودای او

آنکه سراپای اوست جلوه گه مهر و ناز
رفت و نرفت از دلم شوق سراپای او

گشته ز دیدار او سینه ی من جای عشق
گشته ز سودای عشق دیده ی من جای او

او همه لطف است و حسن،ما همه شوریم و سوز
اوست تمنای ما،چیست تمنای او
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
گل ناز
آن گل ناز که با عشوه و ناز آمده است
عشق خوش عاقبت ماست که باز آمده است

قامت افراخته و طره پراکنده به دوش
نقشی آشفته ز امید دراز آمده است

خوش تر از نور مه و عطر گل و جلوه ی صبح
اوست او کز در این خانه فراز آمده است

سخت بی ذوقم اگر ناز و عتابش نخرم
کان پری هم ره صد قافله ناز آمده است

عرض حاجت کن و خوش باش که با همت عشق
ناز او بر در ارباب نیاز آمده است
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
پاسخ میمون
با یکی میمون ز اسرار وجود
داشتم گفتی که می باید شنود

دیدمش خوش در جهان بی غمی
گفتم:ای سر دودمان آدمی

جد من هم چون تو میمون بوده است1
زین همایون حلقه بیرون بوده است2

نغمه یی نو خواند و راهی ساز کرد3
تا ره آدم شدن را باز کرد

تو درین مویین قبا چون مانده یی
ای پسر عم از چه میمون مانده ای

راه مردم گیر و خوی مردمی
آدمی شو ای نیای آدمی
* * *
چون که میمون این حدیث از من شنفت
زد معلق بر فراز شاخ و گفت:

گر به زیر بار محنت خم شوم
آنقدر خر نیستم کآدم شوم

در باغ حیوانات شهر بازل سویس که شهرتی عالم گیر دارد در حالی که گرم

تماشای میمون ها و بازی آن ها بودم گفته شد
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
صفحه  صفحه 108 از 114:  « پیشین  1  ...  107  108  109  ...  113  114  پسین » 
شعر و ادبیات

غزل سرا شاعران معاصر (لیست شاعران در صفحه نخست)

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA