ارسالها: 14491
#101
Posted: 16 Sep 2013 15:23
راه بقیع
از خاک بقیع غربت ما ریشه گرفته
آن حاکم غاصب چو ستم پیشه گرفته
تا روز ابد شیعه چنان مادر اصلی
از بهر غنیمت دگری تیشه گرفته
امروز شده غربت ما ظلم مضاعف
افسار جمل را مگر عایشه گرفته
چون آب روان . پاک و زلال ست شریعت
از قلب سیه دوده بر این شیشه گرفته
(طوفان) به جهان اینهمه تخریب عجب نیست
جنگی است که با تیشه بر اندیشه گرفته
بجای تو
کسی هرگز به دلداری نمی آید بپای تو
نشیند گر دو روزی هم سکندرخان بجای تو
دراین دنیای پر حیله تو گشتی یاور تنها
همیشه درگه عشق است برای ما سرای تو
تو ای عاشق ترین یار ولایت در فرج خوانی
همیشه در طنین باشد به گوش ما نوای تو
نمی دانم چه سازم زین سپس من با غم هجر
به این زودی دلم بغض غم است اندر هوای تو
به یاد همرهی هایت . بود تا جان به تن ما را
غزل گوید اگر (طوفان) بود تنها برای تو
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#102
Posted: 16 Sep 2013 15:25
بتخانه
میخانه در آن خانه بسازید که یار است
در کوی نگاری که همه عمر بهار است
بر مستی ما می زدگان خرده مگیرید
در حلقهء ما هر که درآید خمار است
ما منحرفیم از نظر واعظ مجلس
هرکس که از این حلقه گریزد حمار است
بتخانه به بتها شده است شهرهء آفاق
این میکده بعد از تو پر از گرد و غبار است
هرچند ز خط و خال و خطا داد حذر دوش
امروز رقیبم به همان درد دچار است
دیگر نکند مست مرا ساغر این دیر
بازنده بود هرکه در این شهر قمار است
(طوفان) به دل از قوم پر از خدعه و نیرنگ
هر کس که به امید شما خفت به دار است
حس حضور
ف به دنیایی که ما را از خدا غافل کند
بند خود بندد به پای ما و دل کاهل کند
شعر اگر وحی خفیه باشد از سوی خدا
گر گذر کردی ز دنیا . بر دلت نازل کند
تا نداری خواهشی از او مگر حس حضور
در میان عاشقانش نام تو شامل کند
گر دو روزی را نبودم از خطا در جمعتان
الفت یاران عاشق سحرشان باطل کند
تا ابد (طوفان) عشقش بر دل ما میوزد
حب و بغض غیر او . دل گر ز خود زائل کند
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#103
Posted: 16 Sep 2013 15:28
جانبازان
ای غافل اندرخواب ناز،چشمان خود بنمای باز
عشق وامید وحال راز، باشد درین کوهپایه ها
سختی بده تنواره را، فرمان مبر اماره را
زین ره بجو خود چاره را،الگو بگیر از اسوه ها
راه حسینی را بجو چون مصلحی از دین بگو
اینها دهند درسی به تو،ره را بجو از رفته ها
بانگ دعای عهد ما ،قبل از طلوع جمعه ها
پیچیده ست در هرکجا ، بردشت وکوه و قله ها
آیت تدارک دیده ست،در کار خیر پیوسته ست
گویند که آیت خسته ست . اینست مزاح خسته ها
سوز دعای جعفری بر جمع ما شد محوری
دارد صدایی بس جلی، چایش چه داغه جمعه ها
سرمنشاء این اتحاد باشد حمید اعتماد
جانباز در چندین جهاد . دارد به سینه قصه ها
اعلی مراد جمع ما ، او اعتبار و شمع ما
در فلسفه با دکترا ، ابداع کند برنامه ها
کار قلی پور در صدا ست،در جمع ما دیرآشناست
خندان بود اهل صفاست ،دارد خبراز تازه ها
زندی حقوقدانی قوی، وارد به فن داوری
خوش خلق وخوش خوهمرهی جادارداندرسینه ها
آمد نجف پور با وقار منطق به کارش استوار
باشد همیشه پای کار او هست حکیم چاره ها
این جمعه هم با عزم جزم آمد هنرورمرد رزم
درمعرفت گردیده هضم مرد شجاع جبهه ها
مروشتی اهل علم و دین ،شد با ولایت اوعجین
دارد حسین اش آفرین،در حفظ درس و آیه ها
نظریان دریای حلم . راه حسین را گشته سلم
ملا و هم استاد علم ،باشد وفاق حوزه ها
دکتر نریمان گر رسد ، جهانیان هم میرسد
خلدی بیایید ده به صد، گاهی دراین برنامه ها
رضائیان صاحب اثر ،عشق بسیج دارد به سر
با عقل و تدبیر و بصر ، یادآور رزمنده ها
آمد عقیقی در میان شد شاکری از راهیان
این جمع شهادت را نشان . یارب بده زآن باده ها
راهی که اینسان شد پدید، با نوجوانی چون مجید
راه زوال در خود ندید، رهپوی ما آینده ها
طوفان ولیکن نابجا آمد در این جمع با رجا
فرصت بدین خوبی کجا . در سایهِ فرزانه ها
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#104
Posted: 16 Sep 2013 15:39
بی تو
کسی دیگر مرا هرگز نمی فهمد
جهان بی تو دگر بر من نمی خندد
به دنیا مهرورزی شیوهء توست
دلم پیمان دگر با کس نمی بندد
تو خواندی اولین شعر رهایی
ز تو شد جاودانه شیوهء احمد
توئی آغاز راه دولت ِ محمود
بجز تو در فراقش کس نمی گرید
بسی تهمت شنیدی از همین مردم
زدند تهمت ولیکن خود پر از وهمند
نشاندی از دلم آن سیل طوفان زا
نشسته موج مردابی که می گندد
شعرو شراب
دلم سرچشمه ء شعر و شراب است
ز هجر روی او حالم خراب است
ز بس هجران کشیدم در فراقش
وصالش بهر من گویا سراب است
بهاران میرسد . امیدوارم
اگرچه نقشه ها نقش برآب است
چه کرده با دل من آن سیه چشم
که دائم قلب من در اضطراب است
از این اوضاع که آمد بر سر من
به طوفان مبتلا من را غراب است
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#105
Posted: 16 Sep 2013 15:49
زورق
گشته دل مفتون این دنیای پست
زمهریر این جهان دل را شکست
سختی و راحت بود در چشم و دل
دامها از چشم ما بر دل نشست
زرورقها چشم دل را بسته اند
نفس شیطانی مرا از او گسست
روح خود را پر نمودم از تهی
یا به تعبیری شدم شیطان پرست
دین و دنیا کرده این (طوفان) به دل
گه شود دل مست و گاهی دیده مست
به نام عشق
به نام اولین شعر الهی
به عشق و انتظار و سوز آهی
به نام دل ، به اعجاز درونش
و آن چشمی که افتاده به راهی
مرا جاروکش میخانه ات کن
گدایم کن ، گدا در بزم شاهی
بسوزان سینه ام در آتش عشق
مرا جامی بده در هر پگاهی
چنان مستم نما تا خود نبینم
به چشم منتظر بر یک نگاهی
از این طوفان که در قلبم نهفتی
بکن دردم فزون هر گاه گاهی
برانی گر مرا از درگه خود
تو خود دانی ندارم سرپناهی
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#106
Posted: 16 Sep 2013 16:04
تاوان نگاه
تو از غمهای کهنه . قصه ها دارم بیا
شکوه از انبوه اعداء نزد دلدارم بیا
من به تاوان نگاهت راحت جان داده ام
تا به کی؟ بهر وصالت خون دل بارم بیا
پایکوبان انتظارت می کشند با هلهله
شیوه ء شادی ندارد این دل زارم بیا
سوز نی دارد نوایم بس که فریادت زدم
جمعیت مست طرب . من در شب تارم بیا
اینهمه فریاد وناله پس جواب آخر چه شد
چون ز تو دارم گلایه بر که ؟ رو آرم بیا
من همه انبوه دردم محتضر بر کوی تو
خسته و تنها به زیر کوه آوارم بیا
بغض بی حد از تحملها به سینه مانده است
در میان این جماعت بی کس وکارم بیا
مهدیا بر این گدایان گوشهء چشمی نما
یا ببخشا یا بکش یا که بخوان یارم بیا
بی توام یارا که اینسان زرد ومحزون گشته ام
در گلستان دائما همچون خس وخارم بیا
چشممان بر در همی ماند و نیامد یار ما
بر سر بالین من اینک که بیمارم بیا
همچو طوفان ریشهء ظلم وستم را بر کنم
گر بیایی همچنان یادی بر افکارم بیا
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#107
Posted: 16 Sep 2013 16:20
همبستگی
به جمع با طراوت خستگی نیست
مگر بر همدگر وابستگی نیست
همه با هم رفیق و همصدایند
چو کاری می کنند چند دستگی نیست
ندارد هر کسی ساز خودش را
در آنجا صحبت از برجستگی نیست
گذشت و انعطاف هرجا نباشد
بدان در جمعشان وارستگی نیست
همه از همدگر رنجور و خسته
به عزم و کارشان پیوستگی نیست
به طوفان حوادث چون رسیدند
علاج و چاره جز .همبستگی نیست
ناکس
تمام خنده هامو پس گرفتم
دلم را من از آن ناکس گرفتم
چرا باور نمودم حرف دل را
گٌـلِ دل را ز پای خس گرفتم
خطا کردم بجای شمع و بلبل
برای باغ گل کرکس گرفتم
دگر ارزش ندارد حرف و قولش
دروغین وعده ها از بـس گرفتم
من عمری را هدر دادم برایش
گمان کردم به بر اطلس گرفتم
به جبران گنه ابنک به گلشن
چو طوفان میوه نارس گرفتم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#108
Posted: 16 Sep 2013 16:22
چین پیری
آینه ، امشب تو را با اشک خود می شــویمت
از قـــصور خـود بـه انـدوه درون مـی گویمت
آیـــنه از راز دل آگـــه تـــوئی فـــاشـــم مکن
خـسته از کـــردار پیـشینم ز نـــو مـی رویمت
از خدا غافل ، بـه خـلقش بـــدگـمان و در خطا
ای غبار عــمـر من از سوز دل می مـــویمـت
غافل از خود بوده ام عمری ،بـه خود باز آمدم
راز ایــام هــدر رفــته ، کـنون مــی جـــویمت
چهره را چون چین پـیری چیره شدکـو چاره ای
از گــنه آکــنده ای ای نـــفس بـد مــی پویمت
از غـبارت مــی زدایم همـچو خود پــاکم بکن
کار(طوفان) می نهم شــیون کـنان می بویمت
پرگار
از خال لبت جمله جهان مســـت و خــــرابند
رندان خط پــــرگار از آن نقطه بیآبند
تــــا زاهــــد و عاقــــل نشونـــد مانــــع ساقی
عــشـــاق همی گــــرد حـــرم مست شرابنــــد
شـــــد قبله ما را خــــم ابروی تو مــحراب
ایــــن مــســجدیان جملــــه به دنبال سرابند
زنگار بـشوی از دل خــود همــــره ســـاقی
ایــــنک که بهار آمـــــده گلـــــها می نابند
امـروز غـنیمت شمــر ایــــن عـــمر دو روزه
بیچـاره کسانـــــی که بـــــه دنــبال حسابند
(طوفان)چو وزد مــوج زنـــــد بر همه دنــــیا
گــــــوهر نبرد موج برد آنچه حــــبابند
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#109
Posted: 16 Sep 2013 16:30
چرخ گردون
چرا از دل بنالم یا ز دیده
. خداوند عقل کامل آفریده
اگر خبط و خطائی رفت ز دستم
. نگویم ناف بندم بد بریده
نگویم ناسزا بر چرخ گردون
. که دنیا بر همه یکسان دمیده
نباشد زشت و زیبا جز به حکمت
. به گرد هر گلی خاری تنیده
بداهه ای که انشاالله تکمیل شود
شوق پرواز
گاهی عاشقانه بر من انداز
. مرا کن آشنا با حلقهء راز
مرا پاکیزه کن ازرنگ و نیرنگ
. پگاهی خانه از خشت دلم ساز
خریداری نما ، من را تو امشب
. دلی دارم درونش نرگس ناز
تو روزی همرهانم را خریدی
. ز جمع ما خریداری نما باز
چو ریشه پای ما در گل فرو رفت
. ز ما بگرفته اند آن شوق پرواز
گرفتم جان من ارزش ندارد
. ز من غافل مشو، ترسم ز انباز
دوباره عاشقی (طوفان) ز سر گیر
. سحرگاهان بکن این قصه آغاز
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#110
Posted: 16 Sep 2013 16:33
نگاه مست
رهـــا نمی کند مــــــرا ، برق نگاه مست تو
برده مرا به بزم عشق غمزه می پرست تو
تا شده ام اسیر تو ، رسته شدم ز بنـد دل
دل به چــــه کار آیدم گــــر نرود به دست تو
جمله جهان جمال تو، چرخ فلک فــــکار تو
شب که سحـر نمی شود تا نـشود نـوشت تو
ناب تـــر از سبو توئی چـــارهً هر عدو توئی
جــــز تـــو کــدام عاشقی باز کند کنشت تو
هـــرگل این چمن بود راحت جانفــــزای من
زآن که جمال هـرگل است جملهً سرنوشت تو
تا نرسد بر این دمن گــرد و غـــبار خستگی
عــــطر نسیم می وزد از طرف بهشت تو
ترس من ست شود خزان باد وزد بر این مکان
خواب به دیده چون رود؟ دیده بـود سرشت تو
ایـن دل (طوفانی)من گر نوزد هــر از گـــهی
خـــــرمگسان نظر کنند روی زمیـن کشت تو
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟