ارسالها: 2910
#1,131
Posted: 2 May 2014 15:21
عشق شاعرانه
یار ترا من نشناسم که کیست
هر که بود چون تو و من آدمی است
طرفه تنی از رگ و پی ساخته
تازه رخی دلکش و پرداخته
لیک تو او را به فلک برده ای
گر نه خدا،نیمه خدا کرده ای
پایه ی عشق است به غایت بلند
لیک به شاه پریان دل مبند
دل به کسی بند که جانی دروست
آنِکسی باش که آنی دروست
در پی حظّ نظر ای جان مرو
دختر حوا پی شیطان مرو
یار تو در چشم تو زیبا کسی است
لیک دلاراتر ازو هم بسی است
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#1,132
Posted: 2 May 2014 15:24
طريق شاه مردان
بنده را »آزاد« اگر نامد کسی،آزاد نیست
بلبل،ار در باغ گل محبوس گردد،شاد نیست
آن که از گلزار آزادی،به بویی خوش خوشدل است
جای اگر در چشم آزادی کند،آزاد نیست
مملکت را جان من،آزاد کن،آباد نه
زانکه آبادش کند آزادی،ار آباد نیست
آن که خون،در راه آزادی نریزد،نیست مرد
وانکه سر،در پای آزادان نبازد،راد نیست
زینهار،از رهزنان توده،راه خود مپرس
کجروان،را،جز طریق کج،رهی در یاد نیست
می نشانندت سبک،در زیر زنجیری گران
گر تو را بیمی به دل،زین حزب کج بنیاد نیست
ار تو خود گردن نهی،زنجیر استبداد را
جرم آن بر توست،بر زنجیر استبداد نیست
بنده گردد ملت،ار میدان آزادی نیافت
قسمت خسرو شود شیرین،اگر فرهاد نیست
الله الله،دل منه بر رهزنان توده یی
کاخ حزب توده را،جز بر خیانت لاد نیست
نغمه ی حق،از گلوی ناحق،ار خیزد خطاست
منظر دل،جایگاه جلوه ی اضداد نیست
پیر را،گفتم:»طریق سربلندی چیست؟«گفتا:
»جز طریق شاه مردانم،رهی در یاد نیست«
با کج اندیشان،جهاد و با جفا کیشان،نبرد
راستان را سازشی،با خیل کج بنیاد نیست
حق طلب زی،راد زی،روشن روان زی،پاک زی
بیش از اینت،حاجتی بر وعظ و بر ارشاد نیست
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#1,133
Posted: 2 May 2014 15:26
ديوانه ام امشب
شمعم ز چه سرگشته ی پروانه ام امشب
فرزانه ام از چیست که دیوانه ام امشب
لب تر نشده از باده هنوزم،ولی از شوق
شد خانه پر از نعره ی مستانه ام امشب
بیگانه شدم از همه یاران و عزیزان
با خویش هم ای وای که بیگانه ام امشب
پا تا به سرم دل شد و افتاد به زلفش
تا چنگ بر آن طره زند شانه ام امشب
ای ماه شب چارده این جلوه گری چیست
خورشید جهان آمده در خانه ام امشب
خورشید هم آن به که دگر رخ ننماید
کان ماه قدم هشته به کاشانه ام امشب
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#1,134
Posted: 2 May 2014 15:27
بيا
ای پری سیما بیا،ای خوشتر از رویا بیا
ای عبادتگاه عشق و آرزوی ما بیا
وقت رفتن وعده ی باز آمدن دادی مرا
یا مکن با وعده ای امیدوارم یا بیا
بی تو،بی عشق تو،بی دیدار جان افروز تو
روح بر جسم گرانی میکند جانا بیا
مانده ام تنها درین شبهای سرد زندگی
یک شب آخر ای حرارت بخش جان تنها بیا
شب همه شب خواب در چشمم نمی گردد ز غم
چون خیال خواب بر بالینم ای رویا بیا
قصه ی امروز یا فرداست کار عمر ما
جان من،امروز اگر ممکن نشد فردا بیا
با همه گردنکشی تسلیم سودای توام
تندخو شو،ناسزا گو،چور کن،اما بیا
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#1,135
Posted: 2 May 2014 15:30
گل افسرده
خرم امشب گل من از چه گل روی تو نیست
نگه خاص تو در طره ی جادوی تو نیست
جان به قربان تو اینگونه پریشان منشین
که مرا تاب پریشانی یک موی تو نیست
از من سوخته راز دل آشفته مپوش
که مرا هیچ نهان از تو به گیسوی تو نیست
گره از ابروی زیبا بگشا بهر خدای
چین غم دلبر من درخور ابروی تو نیست
رنگ پژمردگی از چهر درخشنده بشوی
ای گل تازه که گل تازه تر از روی تو نیست
تلخ منشین لب شیرین به تبسم بگشای
که به جز لعل تو شیرین تری از خوی تو نیست
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#1,136
Posted: 2 May 2014 15:32
داشتم امروز
در رهگذری چشم تری داشتم امروز
در سینه بلای دگری داشتم امروز
در بزم وصال تو دلم غرقه به خون بود
گفتی ز وداعت خبری داشتم امروز
از پای عزیزت سر بی قدر جدا شد
در پای اجل کاش سری داشتم امروز
می رفتی و در دیده ی حسرت نگر افسوس
اشکی که ندارد ثمری،داشتم امروز
از قصه ی خویشم خبر این است که دانم
در رهگذری چشم تری داشتم امروز
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
ارسالها: 2910
#1,137
Posted: 2 May 2014 15:36
چشم خندان
گیسوی تو،امروز پریشان سخنی داشت
وان چشم هوس ریز تو،خندان دهنی داشت
با یِ نگه گمشده،آن چشم گرانخواب
با من سخنی گفت و چه شیرین سخنی داشت
پیکر چون گل یاسش و همرنگ بنفشه
آن حسرت نازک بدنان پیرهنی داشت
بیداد خزان،آفت پاییز مبیناد
آن باغ بهشتی که چنین یاسمنی داشت
پیرایه چه بندم به سخن،آن مه خوبان
رویی خوش و گیسوی شکن در شکنی داشت
پايان
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…