ارسالها: 6368
#131
Posted: 20 Sep 2013 12:49
روح عشـــــــــــق
روح عشق من زمين خورد,او كمر خم كرده است
خانه اش ويران و,خاكي,بر سرش غم كرده است
شب نشينيم,تا سحر بيدارم و گريان چو شمع
در گريز از روزهايم روز هم دم كرد ه است!
ترسم امشب قلبم ازتاب و تپش باز ايستد
نه نفس سخت است هوا را هم پر از سم كرده است
خاطرات با تو بودن را كه ميگردد دلم
كاسه چشم مرا سيل دمادم كرده است!
عهد عشق و عاشقي با من نمي آيد به كار!
اين دل بيچاره من تا ابد رم كرده است!
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#132
Posted: 20 Sep 2013 12:51
بـــوی مـــــرگ
بوي مرگ مي آيد امشب از در و ديوار شهر
سايه ها گم گشته اند در وحشت تكرار شهر
كوچه ها تاريك و زندان ميچكد از خانه ها
هر كه را پرسي ببينند ميكنند انكار شهر!
يك صداي پچ پچي گم كرده راه خانه را
ترسم از گوشي كه پنهان ميكند اسرار شهر
در ميان آدمك ها سايه ها دلمرده اند
من خودم ديدم كه كردند سايه را بر دار شهر!
ابر و خورشيد و فلك گر سر در آرند از قلم
من چه گويم آخرش وا مانده ام در كار شهر!
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#133
Posted: 20 Sep 2013 12:53
رفتـــه ای
رفته ای اما دلم با دیگری همساز نیست
جاي رفته خالي و جاي دگر هم باز نيست
من ترك خوردم, ز اندوه چين شده پيشانيم
قلب من خالي شده نه جاي دست انداز نيست
من از آن روزي كه قلبم صيد چشمان تو شد
بسته شد راه عبورش جاي آن ابراز نيست
با اشارت هاي اين نامردمان سر كرده ام
من نگويم فاش نيست اما دگر هم راز نيست
تار و پود فرش اين جسم نحيفم را ببين
ناي رفتن نيست اينجا هم سر آواز نيست
من ز جنگ تن به تن با خاطرت جان داده ام
بي گمان خود ديده اي اينجا ره اهواز نيست
تا ابد در مكتب عشق تو ميگويم غزل
رو به پايانم, مرو, اينجا دگر آغاز نيست
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#134
Posted: 20 Sep 2013 12:57
مـــــرد تنها
مرد تنها ، شانه ات كوه غم است
در دو چشمت يك نگاهي محكم است
آن خطي, را كه , روي پيشاني است
سيل اندوهيست كه در آه و دم است!
پينه دستت چه سخت است و ضمخت!
گر پرستم من تو را باز هم كم است!
با تو بودن مرحميست از بهرِ دل
درد و رنجها هم برايم مبهم است!
اي كه روحت از خدا آمد پديد
افتخارِ هر چه حوا , آدم است
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#135
Posted: 20 Sep 2013 13:01
قـــاب عــــکس
هي مينگرد چشم مرا با دل خسته
قابي , كه روي تن ديوار نشسته
هي چرخ زده ياد تو در فكر و خيالم
هي ميشكند بغض مرا قلب شكسته
دامي كه درون نفست خانه گزيده
تاري ,كه به روي در و ديوار ببسته!
يارب مددي !قافيه را دست به سر كن!!
تا بند ز بند غزل من نگسسته
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#136
Posted: 20 Sep 2013 13:07
بی تـــــو
بي تو من ديوانه ام آري من عاقل نيستم
بي تو يك انسان نيمم بي تو كامل نيستم
چون گل زردم كه خشكيده ز داغ لاله اي
پر ز آتش سينه ام عمري كه حاصل نيستم
چون مترسك پاي در بند از سراندازم كلاه
سيلي بادم زند سمتي كه مايل نيستم
بي تو هر گلواژه از شعر و غزل هاي مرا
ميگذارند پاي احساسي كه شامل نيستم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#137
Posted: 20 Sep 2013 13:09
ثانــیه ها را بشمــار
تمام ثانيه ها رو, تو تك به تك بشمار
دل و به زنگ صداي عاشقي بسپار
خبر رسيده كه بهارسبز نزديك است
دليل,كوچ پرستو ي عشق توست انگار
خيال خاطر تو ربود از من خواب را
چه ميشود كه بگذري دمي به اين پندار
كمي به حال عاشقان بي ريا مدارا كن
و اندكي به خانه شب هاي من قدم بگذار
نگر كنون ز دوري تو دلم چه خونين است
تو را قسم به خدا, ز هجر دست بردار
كه من مثال اسيرم و حبس در اوهام
و تو همان كسي كه هميشه ميشود سردار
بيا تمام فاصله و ديوارها را بگسل
اگر نخواهي كه ببيني مرا به روي دار
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ویرایش شده توسط: anything
ارسالها: 6368
#138
Posted: 20 Sep 2013 13:11
دل شــکستـــه
شباي خانه من از تو نوري داشت
دلم به بند دلت گره كوري داشت
چه شد كه اينچنين من از چشم تو افتادم
له ام نكن كه اين دلم غروري داشت
غرور من شكست و مچاله شد در دلي
كه روزي از خاطر دلت مروري داشت
حكايت دل تو چون حكايت تبر است
شكسته اي دلي كه در دلم حضوري داشت!
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#139
Posted: 20 Sep 2013 13:12
وضـــع دنیـــا
وضع اين دنيا چنان آلوده است
آري آري آدميت مرده است*
جور و بد عهدي مرام مردمان
سنگ بر هر چه زمين افتاده است
هر كه را ديدم به عمرش اي عجب
بر سر عهدش بسي لغزيده است
يك جماعت بي خبر در خواب ناز
يك طرف درويش جان را داده است
كوچه گردو بي نشان شب زنده دار
كاش بودي مرهمت سازنده است
كاش ميديدم كه در آدينه اي
مهدي صاحب الزمان(عج) ايستاده است
از چه گويم از چه نالم اي فلك
تا كه وجدان همه خوابيده است!!
درد دل گويم سخن كوتاه شد
قلبم از دنيا بسي رنجيده است
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ویرایش شده توسط: anything
ارسالها: 6368
#140
Posted: 20 Sep 2013 13:14
هذیـــان شب
ديشب كه به يادت به سحر خواب نديدم
وندر دل شب يك رخ مهتاب نديدم
من سايه اي از جنس دل گوشه نشينم
من تشنه لبم جرعه اي از آب نديدم!
با خود ببريد روح هراسان دلم را
آخر بشكستند دل و حوصله ام را
اين جسم خيالي ز بت سنگي بيرحم
مردست,بشوييد همه آب و گلش را!
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...