ارسالها: 6368
#161
Posted: 23 Sep 2013 13:37
ســـکوت
همین که بغض می شود سکوت های من
دوباره خواب می شود پناه گریه های من
دوباره شانه های شب به من پناه می دهد
سلام میدهم به او که گشته هم صدای من
سکوت وانزوای شب به جای خوابهای خوش
و قلب تب که می تپد برای انزوای من
میان دستهای ما اگر نبود فاصله
نگاه مهربان شب نمی شد آشنای ما
من و شب و ستاره ها و ماه و نبض ساعتم
نشسته ایم منتظر به یاری خدای من
من و شب و ستاره ها و چشم های منتظر
که رد شود ستاره ای و بشنود دعای من
نگاه ما در پی ات به هرکجا قدم زنان
که بی تو پادشاه غم دوباره شد گدای من
قدم بنه به خلوتم شبی و با خودت بیار
سبد سبد ز خنده های غم شکن برای من
شروع دلنشین من طلوع کن که بشکند
بلور اشک ها و خاطرات بی بهای من
بیا به وقت صبحدم ، طلوع با تو دیدنیست
بیا به کوچه های شب دوباره پا به پای من
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#162
Posted: 23 Sep 2013 13:43
بنفشه ابوترابی
تاریخ تولد : ۳۱ شهریور ماه سال ۱۳۶۱
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#163
Posted: 23 Sep 2013 13:44
با خیال بوسه هایت مرده بودم توی خواب
با خیال بوسه هایت مرده بودم توی خواب
در تب آغوش تو می سوخت عکسم تو قاب
مرده بودم ... باشد اما عشق در من زنده بود
جاب لبهای من و تو ... روی گیلاس شراب
دلبری میکرد ، دل می برد ، می سوزاند دل
لحظه ها پر میشد از ترس جدایی ، اضطراب
صورتم بی رنگ بود و دستهایم سرد سرد
چون نهنگی حبس در اجحاف تنگ تنگ آب
بی تحرک ، چون جسد بی اختیار از خویشتن
روحم اما در خیالات تو می زد پیچ و تاب
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ویرایش شده توسط: anything
ارسالها: 6368
#164
Posted: 23 Sep 2013 13:46
از تاریخ بیزارم
از فلسفه ، از منطق ، از تاریخ بیزارم
دیگر نه کاری با تو و نه با خدا دارم !
جوری نگاهم میکنی با غیظ انگاری
من بابت لبخند لب هایم بدهکارم !
باشد ... جهنم ! دور ، دورِ توست ... اما من
دیوانگی ها ی تو را طاقت نمی آرم
بیخود نرنجانم ، نگریانم ، نرقصانم
من با تو از روز تولد دشمنی دارم
هی سعی کردم حرفهایم منطقی باشد
هی سعی کردی بفهمانیم " کم دارم "
با مغلطه ، با صد کلک ، بازی در آوردی
سر تا ته حرفت شد اینکه من سزاوارم ؟!
اصلا به تو چه ؟ "غم" برو گشو ... چه اصراری
داری به ایت انکار ! من ذاتا مرض دارم
دست از سر افکار من بردار بی وجدان
بیرون بیا از این تصور ها که بگذارم
پا توی کفش دلخوشی هایم کنی اینبار
یا حمله ورزی وحشایه توی اشعارم
انگار حالی ات نشد که داده ام امسال
دستور قتلت را به دست تیغ خودکارم ؟!!!
هی زل نزن در چشم من ... تصمیم من جدی است
وقتی بگویم مرده ای قطعا یقین دارم
این ولوله در چشم هایم را نمیبینی ؟
اینکه خودم شک کرده ام ... خوابم ؟ ...نه ! بیدارم
خب باورش سخت است ، حق داری نفهمی چون
بدجور در امواج احساسش گرفتارم
زندانی زندان قلبش شد دلم ... حالا
در این بهشت آرزو "حبس ابد" دارم
باشد همش حق با شما ... " من عاشقم " ...بله
حالا بسوز از درد ... " چونکه دوستش دارم "
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#165
Posted: 23 Sep 2013 13:48
اصرارهای گشنگی ات سیر می شود
اصرارهای گشنگی ات سیر می شود
وقتی برای زن شدنت دیر می شود
وقتی تمام دردهای جهان در گلوی توست
بغضی که ریشه کرده زمینگیر می شود
از اینهمه تَرک که به روحن نشانده عمر
بک زن کنار فاجعه تصویر می شود
با اینهمه توان که نداری به دستهات
می ترسی از زمانه که پاگیر می شود
از بس که له شدی وسط این مچاله ها
هر موش مرده ای به چشمت شیر می شود
اط صفحه ی چروک شناسنامه ات بپرس
این زن چه کرده که اینهمه تحقیر می شوی ؟
ده برگ بوده دفترِ پیشانی ات و تو
خواب بدی که یکسره تعبیر می شود
قرآن که بسته شد سر سجاده گریه کن
کاخر خدای کاغذی ات پیر می شود
هر واژه اش صلیب به آتش کشیده ایست
این شعرِ تلخِ ساده که تحریر می شود
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#166
Posted: 23 Sep 2013 13:50
لب فرو بسته تر از حادثه ای آنی بود
لب فرو بسته تر از حادثه ای آنی بود
دختری گمشده در بی سرو سامانی بود
متلاشی شده افکار پس و پیش و گمی
وسط بلبشوی لشکر ساسانی بود
قدر یک عمر در افکار خودش زندانی
قدر یک عمر در این فاجعه زندانی بود
داد آزادی افکار به لبهاش اما ...
مهر بدنامی تاریخ به پیشانی بود
طرحی از نسل من و ما که به دریا نرسید
مانده از نسل ملخ خورده ایرانی بود
با بهاری که به پاییز بدل شد کوچید
متولد شده در یک شب بارانی بود
او کسی بود ، کسی هست ، کسی خواهد بود
زنی از فرقه که میدانمو میدانی بود
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#167
Posted: 23 Sep 2013 13:53
چیزی نگو ...
چیزی نگو ... منظورها را میشناسم
تسلیمم اما زورها را می شناسم!
شاید شراب چشمهایم تلخ ... اما
شیرینی انگورها را می شناسم
من زنده ای از ایل مرگم با اجازه
خوب انزجار از گورها را می شناسم
مردانه پای این همه درد ایستادم
لجبازی مغرورها را می شناسم
دنیایی از احساس من رد شد ... خب انگار...
من لااقل ... مجبورها را می شناسم
با زخم لوس خنجرِ پشت از رفیقم
آخرمن این ناسورها را می شناسم
این باغ ، بی زاغ و مترسک مانده اما
خوش قلبی ناطورها را می شناسم !
چیزی نگو ... اینروزها من درد دارم
چون ضربه ی ساطورها را می شناسم!
یکشب شکارم می کند صیاد اما...
در می روم ... من تورها را می شناسم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#168
Posted: 23 Sep 2013 13:55
شبیه خود من
تو هم سهمی از آسمانش نداری شبیه خود من
تو هم چشم بارانی از انتظاری شبیه خود من
به این فصل از قصه ام تا رسیدی بهاری شدم
اگر چه که از قصه هستی فراری شبیه خود من
تعجب ندارد در آیینه ها هم اثر از تو نیست
مگر از خودت رد پا می گذاری ؟ شبیه خود من
ترک های دیوار شد خط خطی ها و مشق شبت
کجا می نویسی ببین یادگاری !!! شبیه خود من
چه میخواهی از جان این ساعت کهنه ، بی عقربه
نشستی و هی لحظه را می شماری شبیه خود من
چه ابری ، چه اشکی ، چه سیلی ، چه آهی ، تمام من است
نبینم که یکریزو دائم بباری شبیه خود من
تمامی ارامشم را سپرده ست دست شما
شما هم که بی تابی و بیقراری شبیه خود من
چه خمیازه ای می شود زندگی بی تو ، بی وسوسه
تو هم بی من انگار امشب خماری شبیه خود من
تو حساس و بی حوصله ، بی توقع شبیه منی
تو هم بر سر آرزویی نداری شبیه خود من
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#169
Posted: 23 Sep 2013 16:51
ندا تیگریس ................ بیوگرافی ندارد.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#170
Posted: 23 Sep 2013 16:52
دوست دارم ...
دوست دارم که در تو شعر شوم ، دوست دارم تو دفترم باشی
شهریارم شوی گلت باشم،یا نه اصلا تو اخترم باشی
شهره ی شهرمان شوی در عشق ، مطلع ناب هر غزل باشی
دوستانم اگرچه بسیارند ، تو ولی یارو یاورم باشی
دوستم داری و نمیگویی ، دوستت دارم و نمیدانی
دوستی نه ، زیاد جالب نیست ، دوست دارم که همسرم باشی
خسستگی را بگیرم از دنیات ، دائما فکر شادیت باشم
شانه ات تکیه گاه من باشد ، حسِ گرمای بسترم باشی
شب بیایم پرستشت بکنم ، نذر چشمت کنم غزل ها را
عشق اول بودی اما کاش ، عشق موعودِ اخرم باشی
سخت تر می کشم به آغوشت ، عطر من میدود به تن پوشت
وقت هایی که گیجِ تردیدم ، دوست دارم تو باورم باشی
زندگی مان شکار فرصت هاست ، لذت استفاده از لحظه
دست دارم تو را و می خواهم ، مردِ فردای بهترم باشی
مایلی شب که خسته می آیی ، همه جا رد بودنم باشد ؟
وای فکر کن چقدر میچسبد ، تویِ دیوانه همسرم باشی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...