ارسالها: 14491
#11
Posted: 14 Sep 2013 19:35
يك تار مويت را به يك دنيا نميدادم
حالا همان يك تار مويت داده بر بادم
دائم به تو از كشته هاي عشق ميگفتم
خياط بودم ، عاقبت در كوزه افتادم
لبخند شيرينت به كام خسرو پرويز است
من همچنان در بي ستونِ عشق فرهادم
بي اعتنايي ميكني .انگار يادت نيست...
سیبی به من دادی و من هم دل به تو دادم
من اولین عشق تو ام تو آخرین عشقم
در یاد من ماندی و من را بردی از یادم
روز ازل _ پاي درخت سيب ... يادت هست؟
خانوم حوّی .اين منم ...من _ حضرت آدم !
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#12
Posted: 14 Sep 2013 19:36
حالا که آغوشم در آغوش تو مهمان است
دنیا دو روز است و پس از هر وصل هجران است
از بس که ما سرگرم عشق و عاشقی بودیم
از یادمان رفته پس از آغاز پایان است
دیر است میدانم ولی سخت است دل کندن
دل کندن از تو ،بدتر از دل کندن از جان است
از جاودانه ماندن با عشق میگویم
هر کار سختی در کنار عشق آسان است
محکم در آغوشم فشارت میدهم زیرا...
-من خوب میدانم که این آهو گریزان است
تنها تو با من باش . من تنها تو را دارم
من شاعری هستم که از عشق تو دیوانست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#13
Posted: 14 Sep 2013 19:38
تشنگي هاي بيابان از سكوت رود هاست
از سكوت ساز خوش آوازه ي داود هاست
همدم آتش شديم و در گلستان سوختيم
اين نتيجه ي خدايي كردن نمرود هاست
سرزمين عشق دست ظالمان افتاده است
قسمت چشمان ما از آتش دل _دود هاست
آه... وقتي عشق بر عالم حكومت ميكند
كعبه هم بت خانه ي تن نازي معبود هاست
آري از ما عاشقان روي خدا برگشته است
چون خدا هم بنده ي بت خانه ي مقصود هاست
ظرف مجنون را شكست و تشنگي در جام ريخت
اين شكستن از سعادتمندي مسعود هاست
مثل مجنون در بيابان هاي سرگردان عشق
دربه در بودن ,نسيب و قسمت مطرود هاست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#14
Posted: 14 Sep 2013 19:41
وصف تو میگویند اینجا کل شاعر ها
مبهوت چشمان تواند انگار عابر ها
با تو تمام راه ها تنها بهانه ایست
تا همسفر با تو شوم مثل مسافر ها
دستی که دستم را گرفته آن ید بیضاست
وقتی که موسی میشوی پهلوی ساحر ها
من موئمنانه در هوایت راه می آیم
ایمان به تو آورده ام ، از شر کافر ها
آن گنبد زرینت از هر جای شهر پیداست
باید کبوتر بود بین فوج زائر ها
شعر از محسن مهرپرور
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#15
Posted: 14 Sep 2013 19:45
من را شبیه برکه کن ، خود را شبیه ماه کن
این شاعر گمراه را ، با نور خود همراه کن
چشمان من مؤمن شود در مأمن چشمان تو
با یک نگاه مختصر ، کوه غمم را کاه کن
از درد تنهایی دلم ، دیگر امانش رفته است
من را به خود وابسته کن، از چاله ای در چاه کن
در خامُشیِ دهکده ، هر کدخدایی شد خدا
ویران کن این بت خانه را ، خود را خلیل الله کن
چشمم در این بیغوله ها ، دنبالِ یاری آشناست
من را شبیه برکه کن ، خود را شبیه ماه کن
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#16
Posted: 14 Sep 2013 19:48
دل فروشی میکنم در شهر آدم واره ها
در هیاهوی خیابان ، بین آهن پاره ها
من قدم زار خیالم پهنه ی دلتنگی است
آسمانم را گرفته ،غرِّش طیاره ها
در کساد افتاده بازارغزل هایم ، عزیز
کس نمیگیرد سراغی ،از دل بیچاره ها
روزگارم بد شده ، قیمت ندارد عاشقی
دل فروشی میکنم در بستر بدکاره ها
دیگرعرفانی نمانده در شراب ساقیان
صوفیان را دیده ام درخلوت کاباره ها
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#17
Posted: 14 Sep 2013 19:50
باید از رازی که داری ، در پس آن تیرگی ها
پرده بردارم بیابم ، راهِ حلت را ؛ معمّا
تا در آن چشمان زیبا خیره میبینی مرا ، زود
چادرت را می کشانی روی زیبائی دنیا
چشم هایت مثل آهو بغض دارد در اسارت
دشت ها دارم برایت از گل و ریحان و رعنا
خنده می میرد برای آن لبان آتشینت
تو ولی با اخم و تَخمت میچزانی خنده ها را ؟
آهوی افسرده آخر ،مفت چنگ گرگ پیر است
پس خرامان شو میان دشت حاصلخیز . زیرا
دوره ی زیبائی گل چند روزی بیشتر نیست
بیش از اینها ناز کردن با جوانان نیست زیبا
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#18
Posted: 14 Sep 2013 19:51
باید عزیزم ، با غم ویرانگی ها ساخت
پیشم نشست و دست دور گردنم انداخت
من زیر آوار غرورم دفن بودم ،او
-میگفت : باید ، جور دیگر این بنا را ساخت ...
پیشم نشست و با نگاه مهربانش گفت :
باید برای عاشقی کردن بها پرداخت
من پاکبازی کردم و بازنده اش بودم
او همچنان بر پیکر بیجان من میتاخت
ماری که میدانست گنجی در میانم هست
میگفت : باید ساده بود و ساده دل را باخت
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#19
Posted: 14 Sep 2013 19:56
چه زيبا مي شود شعري كه با لحن تو همراه است
بخوان با آن صداي خوش كه شعري تازه در راه است
براي آسمان بازي ، كبوتر بال مي خواهد
نگاهت بال پرواز غزل تا گنبد ماه است
موذن زاده ی چشمت اذان بی واژه میگوید
خدای مسجد عشقت همان معبود دلخواه است
طنین عشق می پیچد به گوش کافری هایم
شتابان می شود قلبم و ذکرش قل هو الله است
بخوان با آن صدای خوش سکوت واژه هایم را
که تصنیف نگاه تو سرود هر سحرگاه است
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#20
Posted: 14 Sep 2013 19:57
نعشِ مردی سرد و تنها مانده بر دستم هنوز
با تو در قتل خودم هر روز همدستم هنوز
لاشه ای از جنس من با خنجری در دست تو
روز و شب در حال مردن از غم ات هستم هنوز
روز و شب با قاتل جانم مدارا میکنم
آه - من ، خنجر به خنجر از تو سرمستم هنوز
با تمام خاطراتِ تلخ و شیرینت خوشم
گرچه در چشمان تو بی ارزش و پستم هنوز
رفتنت یک عمر دلتنگی به بار آورده است
من ته این کوچه ی تاریک و بنبستم هنوز
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟