ارسالها: 6368
#221
Posted: 5 Oct 2013 14:19
رقصید ...
دست از حنا ، با پلک های مرمری رقصید
آن گندمی با دیده ای خاکستری رقصید
"سرکنگی" اش آغاز شد ، انگار دریا هم
دیوانه شد ، با موج هایش بندری رقصید
او راه و رسم رقص خود را خوب می دانست
با چادری دور تنش ، بی روسری رقصید
انگار رقصش هم سرشتی آسمانی داشت
چون پا به پایش یکنفس حور و پری رقصید
نظم و نظام کهکشان ها را به هم می ریخت
خورشید من رقصید و دورش مشتری رقصید
می خواستم در یک غزل وصفش کنم ، دیدم:
حتی قلم از شوق این خوشباوری رقصید
شاید که حس می کرد من" سرحدی "ام ، آری
پس با تمام شیوه های دلبری رقصید
شاید برای غربت چشمان یک شاعر
شاید به شوق شعر های دیگری رقصید
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#222
Posted: 5 Oct 2013 14:20
مــن
ای آسمان اگر بنشینی به جای من
سوگند می خورم که بباری برای من
نامردها تمام مرا خرد کرده اند
نامردهای حک شده در ماجرای من
ای مهربان بیا و کنارم کمی بمان
ای مهربا تر از همه ی شعر های من
تناه علیه خویش غزل گفته ام عزیز
تاریخ می نویسد از این کودتای من
یک روز میرومو قسم میدهم تورا
تنها غزل بخوان و نیا پا به پای من
حیف است از نگاه تو باران بیاید و ...
هی حمد و سوره سر بدهی در عزای من
این باورم شدست ، فقط عشق بوده است
معیار آفرینش تنها خدای من
من عاشقم ، همیشه از این در سروده ام
تاپرشود تمام جهان از صدای من
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#223
Posted: 5 Oct 2013 14:21
تـــو
در جان من طنین صدای بنان تویی
زیباترین الهه ی ناز جهان تویی
هرچند آسمان خدا پر ستاره است
اما عروس هر شب هفت آسمان تویی
آنکس که در زمانه ی نامهربان ما ...
مهرش به عرش طعنه زده ٬ بی گمان تویی
من رانده ی بهشتم و دیوانه ی زمین
تا سیب سرخ وسوسه ی باغمان ٬ تویی
حالا ورق بزن و بخوان خط به خط مرا
تا باورت شود همه ی داستان تویی
ما در کنار هم غزلی ناب می شویم
وقتی که پیکرش منم و روح آن تویی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#224
Posted: 5 Oct 2013 14:22
کجاست گرمي آن سينه ي جواني که
کجاست گرمي آن سينه ي جواني که
بغل کند بغلم را و پیش از آنی که
دوباره یخ بزنم ٬ جنس قطب ها بشوم
دوباره یخ بزنم مثل آسمانی که
میان پهنه ی خود آفتاب را گم کرد
و حسرتی به دلش مانده از زمانی که
غروب کرده و دیگر از او نشانی نیست
غروب همدم بی نام و بی نشانی که
گذشت وروح مرا با تمام سرمایش
ربود از نفس گرم مردمانی که
هميشه حرمت آيينه ها و دريا را
نگاه داشته اند از نگاه آني كه
بدون شك خودش آيينه ي زلالي هاست
و بر گزيده ي آبي مهرباني كه
نشسته است دوباره ميان اشعارم
و وزن هر غزلم موج بي اماني كه
به شوق بوسه زدن بر مسير پاهايت
هميشه آمده تا ساحل رواني كه
حسودتر شده و باز هم به سينه ي من
گذاشت دست رد و گفت بعد از آني كه
تو رفته اي همه ي شوق ماسه بادي ها
همين شده ست كه باشند دیدبانی كه
محافظت بکنند از دو رد پای عزیز
که مانده است بر این خاک باستانی که
چقدر قافیه ها را به کار وا دارم ؟
چقدر کش بدهم شعر را زمانی که
تو در ميان غزل ها نمي شوي محدود
بس است اي قلم من ، نمي تواني كه
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#225
Posted: 5 Oct 2013 14:24
بیا بزن دو سه پیکی به افتخار خودت
بیا بزن دو سه پیکی به افتخار خودت
بس است هر چه كه ما دور بوده ايم از هم
اراده کن که ببینی مرا کنار خودت
بیا" پوکر" بزنیم و دوباره" رنگ" شوی
چه دست های قشنگی كه در قمار خودت
هميشه داشتي و بر زدي دل من را
ميان اين همه صورت به اختيار خودت
اگر چه باختم اما خوشم كه مي بيني
دوباره خنده به چشمان غصه دار خودت
بدون شك تو به خورشيد رفته اي بانو
كه هست اين همه سياره در مدار خودت
اگر چه هر چه غزل داشتم از آن شماست
اگر چه اين غزلم هست يادگار خودت
بيا و تازه بكن حس شاعري ام را
كه شعر هاي مرا كرده اي شعار خودت
دلم هنوز همان آشناي سنتي است
"مرا ببوس" بزن باز با سه تار خودت
مني كه عاشق آزادي خودم بودم
چقدر ساده كشاندي به انحصار خودت
جواب پرسش من یک کلام کوتاه است
تو بی قرار منی یا که بی قرار خودت؟
تو اول همه ي شعر هاي من بودي
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#226
Posted: 5 Oct 2013 14:25
و راز پاکی هر عشق پیش فاصله هاست
تو را نگاه و مرا مات آن نگاه کشید
کسی که چشم تو را اینهمه سیاه کشید
کسی که طرح مرا باب ذوق تو نزد و
تو را به ذوق من اینهمه دلبخواه کشید
به شاهکار خودش بر تو آنقدر زل زد
که نقش آینه ها را به اشتباه کشید
به رنگ گندمی ات طعم سیب را بخشید
و بعد پای مرا هم به این گناه کشید
فقط نگاه کن و شعرهای تازه بخواه
که هرچه شعر کشید از همین نگاه کشید
غزال کوه نشینم به خود نناز که گاه
گناه ریزش کوهی به پای کاه کشید
من آن پلنگ جسورم که خرق عادت داشت
و نقشه های تصاحب برای ماه کشید
تو را رقم زد و لبخند زد به خلقت خویش
مرا کشید و برای همیشه آه کشید
و راز پاکی هر عشق پیش فاصله هاست
به این دلیل میان من و تو راه کشید
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#227
Posted: 5 Oct 2013 14:27
تو قهر میکنی ، این شعر را نمیخوانی
تویی که دختر زیبای شهر بارانی
چگونه آمده بودی مرا بسوزانی ؟
چگونه آمده بودی که عاشقم بشوی ؟
و چشم های مرا باز ببارانی
تویی که بیت به بیت مرا خودت گفتی
و راز غربت این شعر را نمیدانی!
همیشه جای تو در حرف های سهراب است
که حس بی مثل باغ های کاشانی
تو رازدار ستون های تخت جمشیدی
شکوه جاری هر نقش طاق بستانی ست
به تلخ طعمی زیتون ناب گیلانی ؟
حقیقت است، و من منکرش نخواهم شد
که برگزیده ای از دختران ایرانی
نگو که خوب من از چشمهات میخوانم
از انتخاب من این روزها پشیمانی
تمام قافیه ها را از آن خود کردی
ببخش شان به من این بیت های پایانی
ولی نه ، مال خودت ، چونکه خوب می دانم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#228
Posted: 5 Oct 2013 14:28
بگویی گله ها
من آمده ام تا که بگویی گله ها را
دل دل نکن و باز بکن مساله ها را
حیف است که دور از تو غزل شکل بگیرد
پیشم بنشین و بشکن فاصله ها را
من هیچ ...که تاریخ به دنبال تو بوده است
پایان بده جنگ و همه ی غائله ها را
اشکانی و ساسانی و سامانی و غیره
دنبال خودت می کشی این سلسله ها را
جریان تو آنقدر خلاصه و قشنگ است
که عاشق خود کرده ای کم حوصله ها را
آبستن چشمان تو هستند غزل ها
هی پلک نزن ، زجر نده حامله ها را
عصیان بکنی ، بغض شوی ، شعر بگویی
از بر شده ام تک تک این مرحله ها را
تو پنج دی و من بم آماده ی ریزش
آغاز بکن سخت ترین زلزله ها را
من از تو پرم ، از تو نوشتم همه جا را
پس دور نریزی همه ی باطله ها را
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#229
Posted: 5 Oct 2013 14:46
برای کودکان سیگار فروش
آن سوی شیشه ، کودکی با حرف تکراری
"آقا ؟ شما سیگار می خواهی ؟ خریداری ؟ "
" یک نخ بخر، پنهان نکن ، من خوب می دانم
مانند این مردم شما هم اهل سیگاری "
من در میان چشمهایش خیره اما او
در انتظار اینکه شاید بشنود آری
بر صورتم جاپای تیغ و عطرخوشبویی ست
بر صورت او کرت هایی از عرق جاری
یک شیشه ، تنها فاصله بین دو دستی که
نان خورده است و نان درآورده به دشواری
ناگاه فریادی مرا میگیرد از من ، های
آقا کجایی ؟ خواب هستی یا که بیداری ؟
اینبار دختر بچه ای با طعنه میپرسید
چیزی نمیخواهی ؟ شما هم پول کم داری؟
پاسخ ندادم دخترک با خنده ی تلخی
گفت : ای برادر جان رهایش کن ، سرکاری
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#230
Posted: 5 Oct 2013 14:48
هنوز عاشق این مرد پاپتی هستی
مگر نه اینکه تو دنبال راحتی هستی ؟
هنوز عاشق این مرد پاپتی هستی
چرا پس عاشق این مرد پاپتی هستی ؟
چگونه عاشق این مرد بد قلق شده ای ؟
تو وامدار عجب صبر و طاقتی هستی !
به روی سینه ی من سر گذار و گوش بده
که سرسپرده ی یک بمب ساعتی هستی
تمام شهر و عتیقه فروش ها جمع اند
مگر چه ای تو که اینگونه قیمتی هستی ؟
تو قاتلی و همواره تحت تعقیبی
چرا که صاحب آن چشم لعنتی هستی
تویی که اهل مد با کلاس امروزی
چگونه لایق یک یار سنتی هستی ؟
چقدر فاصله داریم ! من دهاتیم و
تویی که زاده ی این شهر صنعتی هستی
به بیت آخر این شعر می رسیم اما
هنوز عاشق این مرد پاپتی هستی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...