ارسالها: 6368
#301
Posted: 16 Oct 2013 18:00
از غزل هایش کمی،از بوسه هایش اندکی
از غزل هایش کمی،از بوسه هایش اندکی
ای لب خوشبخت من! قند مکرّر می مکی
این درختِ گل که من در خانه دارم ناقص است
کاملش باید کنند این بازوان پیچکی
آن چنان شعری بگویم در هوای عشق تو
تا که یار مهربان آید به یاد رودکی
می روم هر روز با این شیطنت های ملیح
دست در دست تو تا رنگین کمان کودکی
در کنار من نشین در ساحل زاینده رود
تا تماشایی شوند این ماهیان پولکی
در کنارم باش،بعد از چند روزی می رسد
روزهای خستگی ها،خواب های بختکی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#302
Posted: 16 Oct 2013 18:04
اگر تاریخ ...
اگر تاریخ دستی داشت دستی در خودش می برد
به جوی آب می انداخت هرچه در شمارش بود
چرا دستی به یاری برنیاورد آن زمانی که
حسین بی علی تنها علی اصغر کنارش بود؟
چرا حرفی نزد وقتی فراز دار شد حلاج
و دست مومنان شهر گرم سنگسارش بود
بسا تیمور تاتاری که بر صدر جهان بنشاند
همین یک مشت لوک و لنگ تنها افتخارش بود
نگاه از چشم های خالی کرمانیان دزدید
مخنث های بسیاری عزیز تاجدارش بود
بلی گاهی نگاهش پشت خم گردیده ای را دید
فقط وقتی که سلطان بن سلطانی سوارش بود
فقط از شاعران چاق درباری روایت کرد
نه از آن کس که روی شانه اش یک عمر دارش بود
چرا در کوچه های تو به تویش تا ابد گم شد
هرآنکس که جهانی آرزو چشم انتظارش بود
اگر می داشت چشمی میل در چشم خودش می کرد
وگرکه غیرتی می داشت مِیل انتحارش بود
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#303
Posted: 16 Oct 2013 18:05
عین شیرین
عین شیرین شست و شویی ده ، تن بی تاب را
تا که از یک گوشه ، چشمانم بپاید آب را
مثل لیلا گاه گاهی زیر لب شعری بخوان
شاعران تازه ای تقدیم کن اعراب را
آب ده گلدان روی بالکن را وقت خواب
تا که نورانی کنی شب های بی مهتاب را
صبح ها تابیدن خورشید با فرمان توست
بستگی دارد بخواهی یا نخواهی خواب را
گرچه شاعر نیستم اما سلام ساده ات
خاطرم می آورد تک بیت های ناب را
چارۀ دیوانگی هایم فقط این است گاه
زیر باران گز کنم تجریش تا نواب را
لذت دیوانه در حرف اضافی گفتن است
پس ببخشایید بر من اینهمه اطناب را
شاعران عمری به دنبال تو می گشتند ، دوست!
از نشان خانه ات آگاه کن سهراب را
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#304
Posted: 16 Oct 2013 18:12
چه باید کرد ؟!
چه باید کـــرد پا در بند دوری هــــای بعد از تـــو
نشستن چشم در چشم صبوری های بعد از تو
چرا در قهـــــوه خانه چشـــــم ها اینقدر تاریک اند
چه غمگین است قلیان ها و قوری های بعد از تو
شبیه جــــاده ی یک روستــــای نیمه متروکـــم
که آشفته است خوابش از عبوری های بعد از تو
غمت با آن چنان سوزی نشسته در صدای شب
که خون می بارد انگشت چگوری های بعد از تو
به نان و نور و داغاداغ آن تن می خورم سوگند
که افتاد از دهان طعـــم تنــوری های بعد از تو
اگـــر من زودتر رفتـــم بهشت اصلاً نمی خواهم
نه حوری های قبل از تو نه حوری های بعد از تو
بیا از گوشه ی چشمم بچین اشک و دعایم کن
دعا کن دورباشد چشـــم شوری های بعد از تو
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#305
Posted: 16 Oct 2013 18:13
می خواستم آشفته نباشد حرکاتم
می خواستم آشفته نباشد حرکاتم
وارد شد و لرزید ستون فقراتم
وارد شد وجان کاملاً از کالبدم رفت
داده است ولی وعده ی یک بوسه، نجاتم
با نذر و نیازم اگر از راه می آمد
از دست نمی رفت حساب صلواتم
این شدت شیرین ، هیجان در رگم انداخت
در چای چه ها ریخته ای جای نباتم؟
اینقدر مشو خیره به ساعت مچیات، باز
بنشین نفسی شعر بخوان ، مست صداتم
دروازه ی آغاز تمام کلماتی
من پنجره ی بسته ی آن سوی حیاتم
شرمنده ام از این همه احساس نگفته
تا شعر شود، دست ببر در کلماتم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#306
Posted: 16 Oct 2013 18:14
تلخ بودم آن لب بدذات شیرینم نکرد
تلخ بودم آن لب بدذات شیرینم نکرد
میهمان بوسه های پشت پرچینم نکرد
شعر می گفتم برایش باهزاران آرزو
تا دلم را خوش کند یکبار تحسینم نکرد
هفت رنگ شاد در شال سرش پیچیده بود
در سکوت کوچه مان رقصید و رنگینم نکرد
عید من چشم انتظار یک سلام ساده بود
سال رفت و سربلند از هفتمین سینم نکرد
هرکجا می رفت من یک گوشه محوش می شدم
آمد و رد شد ولی یک بارنفرینم نکرد
زلف چین واچین او از دست دور افتاده است
از سر خود وا نکرد و راهی چینم نکرد
رد شد و در دست هایم پرتقالی تازه دید
اعتنا هرگز به انگشتان خونینم نکرد
عهد کرد آخر کمی پیشم بماند بعد گفت
شعرهایت را بده یک روز می بینم ؛ ندید
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#307
Posted: 16 Oct 2013 18:15
نگاهم کرد
نگاهم کرد: می دانم شدی آخر دچار من
قرار ما ولی این شد، نباشی بیقرار من
کمی خندید؛ شعرت سخت عریان است و می ترسم
نمی خواهم تمام شهر باشد رازدار من
اگر چه آشکارا گفته بودم دام افکندم
چرا گنجشکک بسیار گویی شد شکار من؟
در این بازار ،شاعر پیشه ی افسرده بسیار است
که این جنس خراب اصلاً نمی آید به کار من
نگاه نیم مستش در نگاهم بود و خود می گفت
نمی بخشد گناه عشق را پروردگار من
به من پرهیز می آموخت ، من هم خوب می خواندم
لبش از بوسه خواهی می تپد پرهیزکار من
غمش را باز پوشید و سکوتش را به دوش انداخت
خطی افتاد بر پیشانیش ، رفت از کنار من
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#308
Posted: 16 Oct 2013 18:16
شب که شد تاری بیاور، یک بغل آواز هم
شب که شد تاری بیاور، یک بغل آواز هم
شور تحریر «بنان» را، پنجه ی «شهناز» هم
شب که شد، سکر تمنای تو بیرون میزند
از خم سربسته و از شیشه های باز هم
شب که شد،آوازی از دیوان شمس الدین خوش است
دست و پا یاری کند، رقصی شلنگ انداز هم
باید امشب از حصار تنگ تهران وارهی
نشئه ی قونیه باشی، تشنه ی شیراز هم
تا سحر مشغول باشی با معمایی لطیف
ممکن است آیا که با من لطف دارد، ناز هم ؟
روز های آخر اسفند مستم کرده است
گرچه من عاقل نبودم از همان آغاز هم
خواستم یک لحظه از یاد تو بگریزم ولی
نام تو تکرار می شد در صدای ساز هم
مستی نامت عجب عقل از سرم انداخته
چون نمی ترسم من از این شهر پر سرباز هم
صبح آمد باید از یاد تو برخیزم ببخش
آفتاب آمد تو را از من بگیرد باز هم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#309
Posted: 16 Oct 2013 18:17
کسی نبود قرار از دلی جوان ببرد؟
کسی نبود قرار از دلی جوان ببرد؟
دو جرعه خنده بیارد به جاش جان ببرد؟
کسی نبود مرا از هزار فصل شروع
به شاعرانه ترین فصل داستان ببرد؟
به جای این همه رخدادهای پر کش و قوس
به فصل پر کشش آخرالزمان ببرد
دلم گرفته نه از تو که از تمام زمین
کسی نبود دلم را به آسمان ببرد؟
خدابخیر کند سرنوشت دنیا را
اگر که نام تو را باد برزبان ببرد
درست عین همان قطره اشک لامذهب
نخست ناز کند بعد خانمان ببرد
سرم فدای خیالات آن که این ایام
به احتمال کمی عاشقی گمان ببرد
خمار روح مرا شیشه شیشه باید شست
مودبانه بگو ساقی استکان ببرد
خیال کرده که جز آتش است حاصل او
کسی که جرعه ای از عشق در دهان ببرد؟
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#310
Posted: 16 Oct 2013 18:19
تا صبح بر لبان من و تو ترانه بود
تا صبح بر لبان من و تو ترانه بود
دریا شبیه یک غزل عاشقانه بود
بحری لطیف بود، ردیفش ردیف بود
موسیقی کناری موج و کرانه بود
آن شب حواس روسری ات باز پرت شد
انگشت های ملتهب باد ، شانه بود
از جای پای وحشی مرد و زنی جوان
برساحل شنی همه جایی نشانه بود
گفتم اگر ترانه ی دریا شنیدنی است
من عاشق سکوت توبودم؛ بهانه بود
از مرزهای مطلق محدود رد شدیم
دریا هنوز پشت سر ما روانه بود
گیرم که دست می زدی و شاد می شدیم
پای غمی غریب ولی در میانه بود
خورشید می رسید شبیه زنی عبوس
تقدیر جاده بود، سفر بود، خانه بود
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...