ارسالها: 6368
#311
Posted: 16 Oct 2013 18:21
باز تابستانه ی آن تن کبابم کرده است
باز تابستانه ی آن تن کبابم کرده است
تشنه ام، شهریور لبهات آبم کرده است
من همان انگور بد مستم که بوی موی تو
در مشام این شب وحشی شرابم کرده است
من همان مستم که جای سیب آتش گاز زد
عاصی ام آن گونه که شیطان جوابم کرده است
شاعری بودم که شعر بی وضو هرگز نگفت
لذت لامذهب تو لاکتابم کرده است
شهرزاد قصه ی من قصه گوی بهتری است
لای لای این شب خوشبخت خوابم کرده است
آه از ناز عرق بر گونه های آتشین
گفت: گل بودم ، هوای تو گلابم کرده است
گفت: گل بودم ، فروپوشیده در گلبرگ هام
این زمستان زاده اما بی حجابم کرده است
خسته از این خاک شور و آب تلخ و باد سرخ
گشته بین چار عنصر انتخابم کرده است
گفتم: آدم برفی ام با چشم هایی از زغال
آتش آغوش تو آدم حسابم کرده است
برف روی موی من مانده است گیرم سال هاست
دست بازیگوش تابستان خرابم کرده است
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#312
Posted: 16 Oct 2013 18:21
روزگار لامروت سخت خوارم کرده است
روزگار لامروت سخت خوارم کرده است
بی تو ای گل! همدم یک مشت خارم کرده است
باز تا شب های غمناک خراسان برده است
مبتلای حاج قربان و دوتارم کرده است
خون به چشمانم نشانده ، تب به جانم ریخته
تشنه تر از باغ های پر انارم کرده است
من دهاتی زاده ی پروانه و گل پونه ام
شهروند شهر بوق و قارقارم کرده است
خواستم از هرم تابستان تهران پا کشم
سرنوشت این داغ را پایان کارم کرده است
گفته بودی عاقبت یک روز می بینی مرا
این قرار نصفه نیمه بیقرارم کرده است
از صدایت خسته تر بودم ولی خوابم نبرد
لای لایی خواندنت شب زنده دارم کرده است
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ویرایش شده توسط: anything
ارسالها: 6368
#313
Posted: 16 Oct 2013 18:29
حامد عسگری ............... بیوگرافی ندارد .
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#314
Posted: 16 Oct 2013 18:30
غزلم دره ای از نسترن و شب بوهاست
غزلم دره ای از نسترن و شب بوهاست
مرتع دامنه ها دهکده ی آهو هاست
این طرف کوچه ی بن بست نگاه آبی ها
آن طرف کوچه ی پیوند کمان ابروهاست
این خیابان بلندی که به پایین رفته
مال گیسوی به هم ریخته ی هندوهاست
غزلم گردش کاشی است در اسلیمی ها
غزلم تابش خورشید بر اسکیمو هاست
باد می آید و انجیر مقدس مست از
روسری های به رقص آمده در هو هو هاست
هر چه که بر سر من رفته از این قافیه ها
از به رقص آمدن باد میان موهاست
تلخ مردن وسط هاله ای از ابر و عسل
سرنوشت همه ی هسته ی زرد آلو هاست
کار سختی است _ ببخشید _ ولی می گویم ....
اینکه ... بوسیدنتان .... دغدغه ی .... کم روهاست
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#315
Posted: 16 Oct 2013 18:31
نشسته در حیاط و ظرف چینی روی زانویش
نشسته در حیاط و ظرف چینی روی زانویش
اناری بر لبش گل کرده سنجاقی به گیسویش
قناری های این اطراف را بی بال و پر کرده
صدای نازک برخورد چینی با النگویش
مضاعف می کند زیبایی اش را گوشوار آنسان
که در باغی درختی مهربان را آلبالویش
کسوف ماه رخ داده ست یا بالا بلای من
به روی چهره پاشیده است از ابریشم مویش؟
اگر پیچ امین الدوله بودم می توانستم
کمی از ساقه هایم را ببندم دور بازویش
تو را از من جدا کردند هر باری به ترفندی
یکی با خنده تلخش یکی با برق چاقویش
قضاوت می کند تاریخ بین خان ده با من
که از من شعر می ماند و از او باغ گردویش
رعیت زاده بودم دخترش را خان نداد و من
هزاران زخم در دل داشتم این زخم هم رویش
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#316
Posted: 16 Oct 2013 18:32
پیدا می شود ...
گیسوانت را بیاور شانه پیدا می شود
بغض داری؟ شانه ی مردانه پیدا میشود
امتحان کن ! ساده و معصوم لبخندی بزن
تا ببینی باز هم دیوانه پیدا می شود
من اسیر عابر این کوچه ی پاییزی ام
ورنه هر جایی که آب و دانه پیدا می شود
عصر پاییزی زیبایی ست لبخندی بزن
یک دوفنجان چای در این خانه پیدا می شود
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#317
Posted: 16 Oct 2013 18:33
تو را هر قدر عطر یاس و ابریشم بغل کرده
تو را هر قدر عطر یاس و ابریشم بغل کرده
مرا صدها برابر غصه و ماتم بغل کرده
زمستان می رسد، گلدان خالی حسرتش این است:
چرا شاخه گل مهمان خود را کم بغل کرده؟
چه ذوقی می کند انگشترم هر بار میبیند
عقیقی که بر آن، نام تو را کندم، بغل کرده
چنان بر روی صورت ریختی موی پریشان را
که گویی ماه را یک هاله مبهم بغل کرده
لبت را می مکی با شیطنت انگار در باران
تمشکی سرخ را نمناکی شبنم بغل کرده
دلیل چاک پشت پیرهن شاید همین باشد:
زلیخا یوسفش را دیده و محکم بغل کرده...
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#318
Posted: 16 Oct 2013 18:34
بوسه ... نه !
بوسه نه .... خنده ی گرم از دهنت کافی بود
این همه عطر چرا؟ پیرهنت کافی بود
دانه و دام چرا مرغک پر سوخته را؟
قفس زلف شکن در شکنت کافی بود
می شد این باغ خزان دیده بهاری باشد
یک گل صورتی دشت تنت کافی بود
لطف کردی به خدا در غزلم آمده ای
از همان دور مژه هم زدنت کافی بود
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#319
Posted: 16 Oct 2013 18:35
چوپان شده تا شاعر ذاتی شده باشد
چوپان شده تا شاعر ذاتی شده باشد
آواره آن مـــاه دهاتــــی شده باشد
چـــوپان شده در جنگــل بادام بچـــرخد
تا مست چهل چشم هراتی شده باشد
شاید اثر جنگل بادام و کمی بغض
منجر به غزلواره آتـــی شده باشد
سخت است ولی میگذرم از نفسی که
جز با نفس گرم تـــو قاطــــی شده باشد
از بین ده انگشت یکی قسمتش این نیست
در لیــــقه موهــــــات دواتـــــی شده باشد
تو... چایی...بی قند...و یک عالمه زنبور
شاید لب فنجان شکلاتـــی شده باشد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#320
Posted: 16 Oct 2013 18:36
"دانه ی فلفل سیاه و خال مهرویان سیاه"
با من برنـــــو به دوش یاغی مشروطه خواه
عشق کاری کرده که تبریز می سوزد در آه
بعدها تاریخ می گوید که چشمانت چه کرد؟
با من تنهــــا تــــر از ستارخان ِ بــــی سپاه
موی من مانند یال اسب مغرورم سپید
روزگار من شبیه کتـــــری چوپان سیاه
هرکسی بعد از تو من را دید گفت از رعد و برق
کنده ی پیر بلوطـــی سوخت نه یک مشت کاه
کاروانی رد نشد تا یوسفی پیدا شود
یک نفر باید زلیــخا را بیاندازد بــه چاه
آدمیزادست و عشق و دل بــه هر کاری زدن
آدم ست و سیب خوردن آدم ست و اشتباه
سوختم دیدم قدیمی ها چه زیبا گفته اند
"دانه ی فلفل سیاه و خال مهرویان سیاه"
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...