ارسالها: 6368
#351
Posted: 20 Oct 2013 20:42
تو سبز سبز چنانی
برای با تو پریدن اگر چه بال ندارم
در آسمان تو اما جز این خیال ندارم
جواب خواهش دست تو را چه چاره بجویم
که رو ی شاخه به جز میوه های کا ل ندارم
نه جای حیرت اگر با تو باز غرق سکوتم
به پیشگاه تو من جز زبان لال ندارم
و مانده ام عطشت را چه سان فرو بنشانم
که رو طاقچه ام کوزه ی سفال ندارم
دلیل اینکه نفس می کشم ، همیشه تو هستی
و با تو زنده ام ین جا اگر زوال ندارم
تو سبزِ سبز چنانی که با تو هیچ زمانی
هوای سِیر به دشت و در شمال ندارم
و هست باور من این که می رسم به تو روزی
که در مرام خود اندیشه ی محال ندارم
اگر جواب سوالم نگاه سبز تو باشد
در این زمانه دگر از کسی سوال ندارم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#352
Posted: 20 Oct 2013 20:43
بگو
در قلب من اگر هوسی دیده ای بگو
یک لحظه جای پای کسی دیده ای بگو
روراست با تو حرف زدم ، در کلام من
گر نکته های پیش و پسی دیده ای بگو
دیریست در هوای دلم پر نمی زنی
در دست من اگر قفسی دیده ای بگو
از من که در تو با دل و جان ذوب می شوم
نزدیک تر به خود چه کسی دیده ای ؟ بگو
پیداست ریگ های کفم ، بسکه روشنم
در رود من تو خارو خسی دیده ای بگو
تو نونهال عمر منی گر به چشم خود
با من تو قیچی هَرَسی دیده ای بگو
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#353
Posted: 20 Oct 2013 20:44
دریا
حرف ها دارد امشب دل دریا با من
با وی آشوب ، فغان، ناله تماشا با من
با وی از خویشتن گسستن ، ویکی رود شدن
رود را بردن تا سینه ی صحرا با من
کمی از سیلی ات ای موج نثار من کن
همه با صخره زدی حرف چرا تا با من ؟
می سرایم ز تو دریا ، تو به کار خود باش
گفتن از حوصله ی تنگ صدفها با من
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#354
Posted: 20 Oct 2013 20:48
جدا شدن ز تو یعنی ...
جدا شدن ز تو یعنی ز عشق سرد شدن
ز چشم آبی دریا ی عشق طرد شدن
جدا شدن ز تو یعنی ز سبز بگسستن
در این زمانه برای همیشه زرد شدن
از عافیت ، که قرین شفای چشم تو هست
بریدن و همه خود انزوای درد شدن
از آفتاب گسستن به سایه رو کردن
اسیر یک شب گود و لجوج سرد شدن
خوشا به گاه عبورت ز کوچه های حضور
به دامن تو نشستن اگر چه گرد شدن
و با تو بودن من در تمام زندگیم
که با تو بودن یعنی کمال مرد شدن
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#355
Posted: 20 Oct 2013 20:55
و بر بلندترین شاخه های سبز تنت
اگر چه پیش همه بسته همچو یک رازم
ولی به پیش تو خود را همیشه می بازم
تو رمز قلب مرا خوبِ خوب میدانی
که چارطاق همیشه به روی تو بازم
به شوق آبی چشم تو شعر می گویم
برای سبزی دستت ترانه میسازم
و در وای تو سردی غریب و بی معناست
و در آسمان دو چشم تو گرم پروازم
و بر بلندترین شاخه های سبز تنت
به بی نهایت هر جا رسیده آوازم
به تار زلف پریشان خویش چنگی زن
که کشته مرده ی پس کوچه های این سازم
و پشت پا زده ام هر چه را که در این جاست
که من فقط به تو ، یعنی به عشق می نازم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#356
Posted: 20 Oct 2013 21:03
چگونه میروی از کوچه های سرد زمستان
همیشه ناقص سرخورده ی خیال تو هستم
همیشه باعث جاماندن کمال تو هستم
ز چشم آبی دریاییت بپرس هر بار
درون موجش من ماهی زلال تو هستم
مگر نه اینکه تو با من کمی رسیده نمودی
چه شد دوباره که نفرین باغ کال تو هستم ؟
چگونه میروی از کوچه های سرد زمستان
بدون من منِ تب آوری که شال تو هستم ؟
بدون معرفی من تو که وجود نداری
اگرچه در نظرت باعث زوال تو هستم
مشو ز مرحله دور از پی جواب سوالت
که من جواب معماترین سوال تو هستم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#357
Posted: 21 Oct 2013 14:17
در امتداد سر زلف تو
چه پر شکوه ، چه زیباست با تو نشستن
نشان اوج تمناست با تو نشستن
کدام باغ نهفته است در تو که این سان
همیشه خواهش گل هاست ، با تو نشستن ؟
و نیست جای شگفتی که یکسره گردد
همیشه قامت راست با تو نشستن
در امتداد سر زلف تو سحری نیست
گمان کنم شب یلداست با تو نشستن
و با تو راست شدن در خیال نگنجد
که خود قیامت کبری است با تو نشستن
و در سیاهی شبهای تب زده گرچه
بسان دیدن رویاست با تو نشستن
بیاو جلوه به شب های تیره ی ما کن
که آرزوی دل ماست با تو نشستن
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#358
Posted: 21 Oct 2013 14:18
تو خود رها شده بر بال هر چه اوج که هست
در این سیاهی شب های سرد و طولانی
مرا به گرمی چشمت چه وقت می خوانی
مرا به ساحل امن تو هیچ راهی نیست
در این تلاطمِ دریای سرد و طوفانی
تو خود رها شده بر بال هر چه اوج که هست
و من نظاره گر تو در اوج حیرانی
تو و سپیده ، تو و زمزمه ، سپیدی بخت
من و سکوت ، سیاهی ، شب و پریشانی
تو لطافت و سبزی سرشته با بدنت
من و هجوم ملخ های زرد و ، عریانی
بیا به ظلمت شب های من بتاب که تو
یقین به روشنی آفتاب می مانی
تویی که خیس ترین ابر آسمان هستی
به دشت خشک دل من ببار بارانی
من از نگاه تو می خوانم ای قرار دلم
دوباره پیش من دل شکسته می مانی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#359
Posted: 21 Oct 2013 14:19
آن سالهای خوش که گذشت
آن سالهای خوش که گذشت اوج مرا فرود نبود
شادی همیشه در فوران غم را دگر نمود نبود
آواز کوچه باغی تو در جان من نشسته هنوز
ازآن زمان که جان و تنت یک لحظه بی سرود نبود
اکنون تویی و زردی رو ، این دست های یخ زده ات
آن دست ها که پنجره را هر بار می گشود نبود
خورشید ، این فروغ حیات می ریخت بی دریغ ولی
از ضرب تازیانه ی شب جسمش چنین کبود نبود
می کوفت سر به صخره و سنگ اما در این زمانه ی تنگ
بغضی چنین رها شده رد حجم گلوی رود نبود
این آتشی که در دل ما همواره می گداخت ز عشق
در چشم های باور ما این سان که گشته دود نبود
ما آنچنان سرشته به هم همچون گلیم بافته ای
آری در این تنیده ی ما سستی به تار و پود نبود
گهواره ها و جنبش شان از یاد ما نرفته هنوز
تابوت دیده ایم و لیک آیا هنوز زود نبود؟
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#360
Posted: 21 Oct 2013 14:19
در من بریز ای همه دریا
گرمای چشم مست تو را آفتاب ندارد
بذل نگاه چشم تو حد و حساب ندارد
تصویر بی نهایت تو در خیال نگنجد
گنجایش تمام تو را هیچ قاب ندارد
چون می دهی تو وعده ی دیدار را ، عجب این است
دیگر کسی ز شوق تو رغبت به خواب ندارد
وقتی نسیم می وزد اینجا ، به گاه گذارش –
جا خوش کند به زلف تو ، دیگر شتا ندارد
در اوج عشق تو به مکانی رسیده ام این بار
حتی خیال پر زدنش را عقاب ندارد
این جا که جای جای کویر است ای همه خوبی
دریای بیکران تو هرگز سراب ندارد
اینک همان کویر منم تفته ای که عطش را
حتی برای لحظه ی کوتاه تاب ندارد
در من بریز ای همه دریا تو ای همه دریا
بر تشنه ای که بر لب جز آب ، آب ،ندارد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...