ارسالها: 14491
#31
Posted: 14 Sep 2013 20:20
شعر من وقتی که با تو عشق بازی می کند
در تنور داغ آغوشت ، چه نازی می کند ...
در تو می پیچد تمام واژه های پیکرش
در میان بوسه هایت یکه تازی می کند
می شود آن کس که باید باشد و باید شود
عاشقی را پیش چشمت صحنه سازی می کند
مثل مجنون می شود در پاره ای از لحظه ها
چون که لیلا دائما عاشق نوازی میکند
شعر من ... آری ... تو باشی . جور دیگر میشود
وصف غم ها را فقط با فعل ماضی میکند
بی خیال درد و غمهای درونی می شود
چون تو هستی ، ادعای بی نیازی میکند
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#32
Posted: 14 Sep 2013 20:21
نگاهم کردی و دنیا ، پر از شوق تماشا شد
زمانِ کوچِ اجباری به ییلاق غزلها شد
از آبادی آغوشت ، شنیدم بوی باران را
کویرِ خشک دلتنگی ،در آغوش تو دریا شد
چه موجی می زدم آنجا ، چه شوری در نگاهم بود
شگفتا! ساحلِ رویا، شبی هم بستر ما شد
تو در آغوش من بودی ، وَ من دلگرم آغوشت
نفهمیدم چطور آن شب ،گذشت و صبح فردا شد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#33
Posted: 14 Sep 2013 20:23
چه زيبا مي شود شعري كه با لحن تو همراه است
بخوان با آن صداي خوش كه شعري تازه در راه است
براي آسمان بازي ، كبوتر بال مي خواهد
نگاهت بال پرواز غزل تا گنبد ماه است
موذن زاده ی چشمت اذان بی واژه میگوید
خدای مسجد عشقت همان معبود دلخواه است
طنین عشق می پیچد به گوش کافری هایم
شتابان می شود قلبم و ذکرش قل هو الله است
بخوان با آن صدای خوش سکوت واژه هایم را
که تصنیف نگاه تو سرود هر سحرگاه است
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#34
Posted: 14 Sep 2013 20:25
ا در عصر دلتنگي كمي با من معاصر باش
من از اين زندگي سيرم براي مرگ حاضر باش
بزن بشكن سكوتت را كه سرشار از نگفتن هاست
تو هم درد مرا داري تو هم بي پرده شاعر باش
بيا اميد من باش و از اين دنياي بي مسلك
دليل و مقصد رفتن براي پای عابر باش
بنوشان شوكرانت را به اين سقراط بي عرفان
رهايم كن از اين زندان برايم راه آخِر باش
كه حكم عاشقان مرگ است.حكمم را تو اجرا كن
بیا تا لحظه ی آخر شريكِ جرمِ كافِر باش
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#35
Posted: 14 Sep 2013 20:26
جا مانده ام در خاطرات نوجوانی ها
در ابتدای پرسه ها و بی نشانی ها
در لذت کشف بلوغی سرخ و شرم آلود
پیش تو در پستوی داغ هم زبانی ها
مردی که باید مخفیانه عاشقت می بود
مثل تمام عشق های آنزمانی ها
هر روز بعد از زنگ آخر های طولانی
با ترس و لرز از این و آن و از فلانی ها
آهسته آهسته تو را تعقیب میکرد و...
تنها تو را ،در بین آن ابرو کمانی ها
تو دختری بودی شبیه سیب سبز آرام
اما پر از شهوت برای چشچرانی ها
یک مانتو و یک مقنعه از جنس زیبایی
یک کوله و کفشی سپید . از آن کتانی ها
چشمی درشت و تیره و ابروی پیوسته
لبهای خندانت نماد مهربانی ها
یار و قرار بی قراری های من گشتی
بعد از گذشت ناز ها و سرگرانی ها
جا مانده ام در خاطرات دفتری کاهی
در بین صد برگی پر از دل ناگرانی ها
در اولین باری که دستت را به من دادی
گفتی : همیشه پای این عشقت بمانی ها !
با اولین بوسه به من گفتی و خندیدی
هرگز کسی را غیر من دلبر نخوانی ها!
اما چه شد . یک باره رنگت را عوض کردی
تغییر کردی ناگهان با ناگهانی ها
دیگر به یاد اولین هامان نیفتادی
رفتی شدی همخوابه ی تخت تبانی ها
***
در حسرت آغوش گرمت روز و شب سرد است
مردی که خیره مانده مانند روانی ها
بر قاب خالی روی دیواری ترک خورده
دیوار پوشالی عشق نوجوانی ها
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#36
Posted: 14 Sep 2013 20:27
خط نستعليقِ ابروي تو را وقتي نوشت
لب گزیدند از تحيُّر خوشنويسان بهشت
سوختند از آتشِ رشك و حسادت حوريان
چون تو را زيباتر از زيباترينانش نوشت
بر خلاف قبل ، شيطان سجده كرد اين بار را
چون خدا "اشرف" ترین مخلوق عالم را سرشت
با بهاری ناب - اندام لطیفت را سرود
چشم - فروردين و لب خرداد و دل ارديبهشت
...
تا خدا شاعر شد و عشق تو را تحریر کرد
پر شد از اوصاف زیبایت کتاب سرنوشت
... و تو بانوی تمام فصل های من شدی
پر کشید از دفتر شعرم خزان زرد و زشت
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#37
Posted: 14 Sep 2013 20:28
میدان شهر ما ، میدان اعدام است
جایی برای مرگ ، در منظر عام است
پس کوچه های شهر ،خاموش و تاریکند
گرگی کمین دارد ، هرجا که آرام است
دیواره ها اینجا ، جای شعار است و
تکرار حرف مرگ ، بر ضد حکام است
نام شهیدان را ، بر کوچه ها داریم
نامی که همواره ، بی رنگ و گمنام است
در آسمان هرگز ، فوج کبوتر نیست
ترس سقوط اینجا ، همواره بر بام است
من خانه ای دارم ، در قعر تاریکی
جانش پر از ترکش ، از عصر صدام است
فقرست و بیکاری ، ترس است و بیماری
پاسخ به هر دادی ، سرکوب و دشنام است
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#38
Posted: 14 Sep 2013 20:29
کی به دنیا می رسد ، آن کس که دنیایش تویی
درد دارد ، زایشِ شعری که بابایش تویی
'مردی' ام . این روزها آبستن چشمان توست
یک غزل در راه دارم . کو سراپایش تویی
میزند در سینه ی تنگم جنینِ نابکار
هی لگد پشتِ لگد . خواهش تمنایش تویی
لب ' ویارِ' بوسه دارد از لبت ، ای نازنین
روز و شب ، درد و دوا ، امروز و فردایش تویی
شکل تو خواهد شد این لولی وش شیطان صفت
چون دلیل زایش هر بیت زیبایش تویی
نازنیم ، با تو شبها می شود خورشد دید
شمس تبریزیُ ' مولانا ' غزل هایش تویی
من منم ، اما خدا میداند امشب من تو ام
سر به بیداری زده آنکس که رویایش تویی
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#39
Posted: 14 Sep 2013 20:31
فکر باران بودم و آغوش حاصلخیز تو
فکر این بودم که باشم برکه ای لبریز تو
تا در آغوشت کشیدم آذری شد گویشم
چون مترسک شد تنم در بستر جالیز تو
زیر یوغِ داغِ خورشیدِ تنت آتش گرفت
خانه و کاشانه ام در یورشِ چنگیز تو
سرزمینم را به غارت برد و جانم را گرفت
چشم های وحشی و لبهایِ بس خونریز تو
مثلِ عیسی در میان سرزمین اورشلیم
به صلیبش زد مرا آغوش کفر آنگیز تو
آتشی دارم از آذرباد آغوشت به جان
تا ابد روشن بود آغوش شور انگیز تو
کار من آتش گرفتن ، کار تو آتش زدن
خوش بسوزد جان من در بستر تبریز تو
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#40
Posted: 14 Sep 2013 20:32
دو چشم خسته ام در اوجِ حسرت، به سقفِ تیرگی ها خیره هستند
تو را اشباحِ شب از من ربودند ، به گردِ هستی من میله بستند
قفس های تباهی دور تا دور ، مرا در انزوای من نشاندند
چه آسان آسمانم را گرفتند ، چه راحت بال هایم را شکستند
در اعماق سکوتی لاجوردی ، غروبی سرخ باقی مانده از عشق
تو قربانی بت های زمانی ، خدایانِ شب از خون تو مستند
در این شب های تاریک زمستان ، کلاغان فاتحان آسمانند
کلاغان لشگر تاریک مرگند ، کلاغان کافرانی شب پرستند
دو چشم خسته ام در اوجِ حسرت، به سقفِ تیرگی ها خیره هستند
در این یلدای جاویدان غزلها، به سوگ مردمک هایم نشستند
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟