ارسالها: 6368
#431
Posted: 21 Nov 2013 19:16
در آتشِ تقدیرِ خود مردانه میرقصم
در محفلِ عشق وجنون مستانه میرقصم
گاهی تو شمع ومن چنان پروانه میرقصم
چشمانِ خیس ولرزشِ دل، آرمانی دور
نامش اگر عشق است،معصومانه میرقصم
ای گردبادِ آتشین، تقدیرِ من با توست
در آتش تقدیرِ خود مردانه می رقصم
گه در فرار از خویش واز سودایِ تنهایی
با سازِ ناموزونِ هر بیگانه میرقصم
مکرِ تبسم ها مرا در خویش می پیچد
حیران وسرگردان بر این ویرانه میرقصم
آوارِ دنیا بر سرم، پازیبِ من عشق است
برخرده های این دلِ دیوانه میرقصم
اجبارِ سنگینی است مرگِ خاطراتِ دور
بادردِ این شلّاق ها، جانانه میرقصم
ای وای..تابوتی است روی دوشها اکنون
تو در تماشایی ومن بر شانه میرقصم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#432
Posted: 21 Nov 2013 19:43
لفظ قلم وزمزمه ی شعر من تویی
در چلچراغ چشم تو دنیایی دیگر است
بابونه های باغ نگاهت معطر است
در آسمان عاطفه رنگین کمان عشق
زیبا سروش مهری وگویا لسان عشق
گر ساکتم، تمام سکوتم خیال توست
گر مانده ام فقط به امید وصال توست
عشقت برای اشک فشاندن بهانه ایست
دل در حصار سینه ام آیینه خانه ایست
در صد هزار آینه هستی،تو چیستی؟
دل نیست این همه،تویی !جانا تو کیستی؟
در چشم ودل،وسینه وهر جا که گشته ام
تا بیکران عرش ثریا که گشته ام
هر جا که نور دیده ام،آنجا تویی تویی
در دشت وباغ ووسعت دریا تویی تویی
لفظ قلم وزمزمه ی شعر من تویی
در بوستان هر غزلم یاسمن تویی...
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#433
Posted: 21 Nov 2013 19:44
فرد پاییزی
شکوفا می شوم آیا؟منم یک فرد پاییزی
خلاصم کن از این رنگ تعلق ،زردِ پاییزی
وگم شد ناله ام در پیچ وتاب بادها، امشب
ببین، جان می دهم در چنگِ بادِ سردِ پاییزی
به خود می پیچم اما غنچه ای نشکفت در جانم
تنم محکوم یک درد است یک شبگرد پاییزی
غریبی، نامرادی،اشک ،این خونابۀ حسرت
نهال آرزویم را،به یکدم کرد ِپاییزی
خزان روزگارم را مروری این چنین باید...
که داغ بی سر انجامی است،دستاورد پاییزی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#434
Posted: 21 Nov 2013 19:44
دلتنگی
تمام ثانیه ها شد حرامِ دلتنگی
غزل غزل که سرودم کلامِ دلتنگی
به فصل فصل غرورم قسم که حبس شدم
به جرم عاشقی و اتهامِ دلتنگی
منم، که تاول غربت وشانه های صبور
تمام سهم من است از سهامِ دلتنگی
وناگزیر توام ای زمانه،ای تقدیر
شکسته خیبر دل، در قیام دلتنگی
اسیرِ زخم وسکوتم،تمامِ تردیدم
حکایتی است ز حکم نظامِ دلتنگی
اگر که میطلبم گرمی حضورت را
تمام،کارِ دل است ومرام دلتنگی
دریچه ای است به شبهای آرزومندی
نگاهِ دوست در این ازدحام دلتنگی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#435
Posted: 21 Nov 2013 19:45
تو میروی و...
تو میروی ودلم ناشکیب می ماند
وبی حضور تو، چشمم غریب می ماند
شب وکناره ی چشم ستاره بارانت
مرو،که بی تو شب من مهیب می ماند
بمان که بی تو فرازی به خود نمی بینم
دو پای خسته ی من در نشیب می ماند
وگل نمی کند این بغض در گلو مانده
سرم زشانه ی تو بی نصیب می ماند
بهار، می روی اما همیشه خاطره ات
به ذهن ساده ی گلها نجیب می ماند
تو میروی و من و التماسِ دیدن تو
عجین به خواندن امَن یُجیب می ماند
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#436
Posted: 21 Nov 2013 19:46
من در عزای خویش سیه پوش گشته ام
من در عزای خویش سیه پوش گشته ام
از یاد خویش رفته، فراموش گشته ام
گاهی اگر که شمع شدم در شب سیاه
بادی وزید بر من وخاموش گشته ام
دیروز مست کرد مرا بادۀ غزل
امشب برای مرثیه آغوش گشته ام
باور نمی کنم که من سرخوش ازخوشی
بر ناله های زخمی شب گوش گشته ام
بازیچۀ تبسم تلخم نشو که من
بر غربت سیاه دلم پوش گشته ام
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#437
Posted: 21 Nov 2013 19:46
نگاه سوالی
میراث دارِ فصل تب وخشکسالی ام
بنگر که من نهایت آشفته حالی ام
تردیدم وشکایت ودرد وغریبگی
پاسخ بگو به من،به نگاه سوالی ام
تا آسمان باور تو پر زدم ولی
من خسته ام ،خسته از این خسته بالی ام
سنگساراگر شوم به زبانت،گلایه نیست
من مانده ام وسنگ تو و دست خالی ام
طوفان اگر غبار غریبی به من نشاند
برشهر تو بنا شده قصر خیالی ام
من آشناترم به تو و زخم های تو
بیگانه نیستم،منم از این حوالی ام
از درس مهربانی تو سهم من چه شد؟
من مشقهای خط زدۀ این اهالی ام؟
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#438
Posted: 23 Nov 2013 17:39
محمد فرخ طلب ............. بیوگرافی ندارد .
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#439
Posted: 23 Nov 2013 17:40
شاید که عشق حربه ی ما را بلد شده!
هـــــرگاه دل به لحظــــــه ی دیدار بسته ایم
احســـاس کـــــرده ایم کـه بسیار خسته ایم
با حـــرف ها و خواب و خیــالات سرخـــوشیم
فـــــرمانروای قلعــــــه ی بی دار و دسته ایم
شاید که عشـــق حـــــربـه ی ما را بلد شده
شـــاید کـــه قلـب نـــــازک او را شکسته ایم
بایــــد خلاصـــــه کرد مفـــــــــاهیم سخت را
ما توی میــــــوه های خدا شکــل هسته ایم
حــــرکت کنیم سمـت افــق هــای تـــــازه تر
دیگر بس است هرچه به ساحل نشسته ایم
بــــاید بـــرای دیــــدن او بــــی امـــان دویـــد
آری، همــان دقیقـــــــه که بسیار خسته ایم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ویرایش شده توسط: anything
ارسالها: 6368
#440
Posted: 23 Nov 2013 17:41
مطمئنم این قیامت را تو بر پا کرده ای!
مطمئنم این قیامت را تو بر پا کرده ای
زورکی اسم مرا در پیش خود جا کرده ای
نه، تو دریا نیستی من هم که ماهی نیستم
بی خودی آغوش خود را سوی من وا کرده ای
ردّ چرخت یادگاری مانده بر پیشانی ام
بس که تو این جاده را پایین و بالا کرده ای
پشت هم چک دادی اما بی محل تر از تو نیست
پای هر چیزی مرا یک عمر امضا کرده ای
ارتباط دست و دل چندان به سود ما نبود
سر شکستی و وبال گردن ما کرده ای
از همین حالا برایم مثل روزی روشن است
آن زمانی که مرا تنهای تنها کرده ای
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...