ارسالها: 6368
#471
Posted: 26 Nov 2013 22:15
غزل
شب همه شب گریستم دست خودم که نیستم
زندگی دو روزه را پیش دلم گریستم
راوی قصه های من آینه ی شکسته ای است
پراز هوای حیرتم هنوز هم که چیستم
فرصت با تو بودنم سهم من از بهشت بود
قصه ی این بهار را ترانه وار زیستم
عشق شکوفه می دهد از عاشقانه های من
که بی تو جزخطابه ای برای مرگ نیستم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#472
Posted: 27 Nov 2013 09:42
علی اصغر شیری
تحصیلات : لیسانس ادبیات فارسی
شغل : نویسندۀ رادیو
بیوگرافی دیگری ندارد .
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#473
Posted: 27 Nov 2013 09:43
و عشق در همه حال اشتباه زیبایی است...
درخت کوچک من سرپناه زیبایی است
اگر چه زرد شده تکیه گاه زیبایی است
همیشه اول پاییز عشق می خندد
تو مهربان شدهای، مهر؛ ماه زیبایی است
به استعاره چه حاجت! شبیه هم شدهایم
که چشمهای من و تو گواه زیبایی است
من از نگاه تو خواندم که عاشقم هستی
و عشق در همه حال اشتباه زیبایی است
به عمق دره نیندیش، تا پرنده شوی
بپر! درنگ نکن! پرتگاه زیبایی است
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#474
Posted: 27 Nov 2013 09:48
صدغزل پریشانی
حال و روز مرا که میدانی
از نگاهم نگفته میخوانی
بس که رنجیدهام، شکسته شدم
مثل خطهای روی پیشانی
چهرهام شرمگین و مسخ شده است
پشت این دستهای سیمانی
زیر آوار مانده تاریخم
ـ قلعهای در هجوم ویرانی ـ
مثل اسفندیار، مغمومم
مثل مسعود سعد، زندانی
شاعری از دیار منزویام
وارث صدغزل پریشانی
دل بریدن، چقدر دشوار است!
دل سپردن؛ ولی به آسانی
دل به هر کس سپردهام، تنها
تلخیاش مانده و پشیمانی
دلخوشیها همیشه کوتاهند
درد دلها همیشه طولانی
مرگ هم سایهای است پشت سرم
خسته از روزهای پایانی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#475
Posted: 27 Nov 2013 09:49
واژههایت را صدا کن...
عشق گاهی اتفاقی حلقه بر در میزند
هر کجا که عشق باشد، شعر هم سر میزند
واژههایت را صدا کن، دفترت را باز کن
عشق بیتاب است و دارد شعر پرپر میزند
نامههایم را برایت میفرستم، دختری
از حسادت سنگ بر بال کبوتر میزند
ابرها مشتی پر جا مانده از پرواز توست
آسمان در چشمهای آبیات پر میزند
شاعری پشت در است و التماست میکند
قافیه در دست او دارد به هر در میزند
با کدامین ساز تو دلشورهها را سر کنم
گریه دارم، شانههایت ساز دیگر میزند
با نوازش، تار مویم را به چنگ آورده است
زخمهها را پنجهات چندین برابر میزند
گوش کن، شاید صدای در زدن را بشنوی
شاعری پشت در است و حلقه بر در میزند
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#476
Posted: 27 Nov 2013 09:50
شاعر شدن به غیر دلآزردگی نبود
شاعر شدن به غیر دلآزردگی نبود
این درد جز شکفتن و پژمردگی نبود
یک عمر در هوای غزل زنده شو، بمیر
نظم ردیف قافیه جز بردگی نبود
کنج اتاق، مویهکنان، منزوی بخوان
فرجام انزوا به جز افسردگی نبود
یک بار هم نشد غزلی باب طبعمان
دردا که واژه جز غم و دلمردگی نبود
این شعرهای طرد شده، عمر رفتهاند
عمری که جز حقارت و سرخوردگی نبود
از این نفس کشیدن بیهوده خستهام
سرزندگی به غیر دلآزردگی نبود
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#477
Posted: 27 Nov 2013 09:51
برایت اتفاق افتاده...
برایت اتفاق افتاده دنبال خودت باشی؟
شبی مانند یک دیوانه در حال خودت باشی؟
بدون همقدم از پرسههای خسته برگردی
میان جاده تنها باشی و مال خودت باشی؟
شده نام و نشانت را بپرسی از کسی دیگر!
شده در دیگران دنبال امثال خودت باشی؟
شده سنگ مزارت را ببینی بر سر راهت
شده مانند من، یک عمر پامال خودت باشی
شبی در خواب مانند کبوتر بال بگشایی
شبی آواره ی روح سبکبال خودت باشی
سراپا شمع باشی، شعله ور از بخت برگشته
سراپا شعله ور، پاسوز اقبال خودت باشی
برایت اتفاق افتاده شاید مثل من گاهی...
برایت اتفاق افتاده دنبال خودت باشی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#478
Posted: 27 Nov 2013 09:52
شهر بی مزار
به دور شهر مصیبتزده حصار کشیدند
شبی که آتش عصیان به این دیار کشیدند
به روی بیرق بر خاک سرنگون شده شهر
نشان کاوه شکستند و نقش مار کشیدند
قشون یکسره درهمشکسته غرقه خون شد
و تازیانه به هر اسب بیسوار کشیدند
نگاه تازهعروسان شهر، یکسره بر در
میان حجله نشستند و انتظار کشیدند
شبانه عدهای از ترس سایههای شبیخون
میان آتش و خون نقشه فرار کشیدند
که مرده است؟ که زنده است؟ شهر یکسره خالی است
تمام مردم این شهر را به دار کشیدند
غروب بود که با نعش مردگان سر دار
میان معرکه یک شهر بیمزار کشیدند
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#479
Posted: 27 Nov 2013 09:53
یکی شده وسط کوچه رد پای من و تو
اگر قرار شود عشق را گناه بگیرند
به جرم هم قدمی بر غریبه راه بگیرند؛
بگو کجا بگریزند عاشقان غریبت
بگو کجا به جز آغوش تو پناه بگیرند
چه میکنیم اگر در سکوت سنگی کوچه
نگاه پنجرهها را به رنگ آه بگیرند
یکی شده وسط کوچه رد پای من و تو
بعید نیست مرا با تو اشتباه بگیرند
«به جز تو نیست هر آن کس که دوست داشته بودم
اگر هر آینه» این شعر را گواه بگیرند
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#480
Posted: 27 Nov 2013 09:54
هزار بار زمین خوردم و بلند شدم
شبی نبود که تا صبحدم قدم نزدم
پس از تو من مژهای تا سحر به هم نزدم
هنوز جوهره اشک من نخشکیده است
چرا که حرف دلم را به این قلم نزدم
هزار بار زمین خوردم و بلند شدم
هزار بار غرورم شکست و دم نزدم
اگرچه روزی من شعرهای آشفته است
ردیفِ قافیهها را ولی به هم نزدم
گلایههای دلم را نگفتهام به کسی
به شکوه حرفی از این رنج بیش و کم نزدم
دلیل گریه بیاختیار من این است:
که سرنوشت خودم را خودم رقم نزدم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...