ارسالها: 14491
#41
Posted: 14 Sep 2013 20:32
در اجبارِ طنینِ بی صدایِ شعرهایم ،'عشق' بی معنیست
چه باید گفت، وقتی وصفِ چشمت، در توان واژه هایم نیست
تو آوای سحرگاهی و من شبگردِ خُنیا پوی بی آوا
در آغوش شبانگاهم غم و درد است ، زیرا جای تو خالیست
من اینجا ساکنِ بیرنگِ شهرِ واژه هایِ خرقه پوش هستم
تو در اوجِ بلاغت ها ،لبت سرخ و سرت سبز و دلت آبیست
دراین تاریک خانه ، تشنه ی دیدارِ نورم ، تا سحر بیدار
نگاهم تا سحر بر طاقِ طاقت چشم می دوزد ،چه شبهائیست
چه شبهاییست، شبهائی که چشمم طاولین و طاقطتم خونین
نه راه پس نه راه پیش ،اشکم در سراب شعرها جاریست
در آغوشِ غزل هائی برهنه بی صدا جان می سپارد دل
الا یا ایها الساقی ،بگردان جامِ می را ،عشق آسان نیست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#42
Posted: 14 Sep 2013 20:34
رفتی انگار نه انگار، وفائی هم هست
رفتی و این دل تنها به جدائی پیوست
سالها جرم تو را حبس کشید این دل تنگ
بارها محکمه یِ عشق به شلاقم بست
دل به اقرار غَمَت روز و شب آرام نداشت
کم کَمک زیر شکنجه دلَکم رفت ز دست
بنشین ، یار قدیمی ، که نگاهت بکنم
چشم من بعد تو دل را به ندیدن ها بست
چشم تو لیک همان است ،همان بی پروا
مژه هایش همه خونریز، نظرهایش مست
لبِ من بعد تو بر هیچ لبی لب نگذاشت
گاه و بی گاه از اعماق دلش آهی جَست
لب تو سرخ تراز پیش و پر از وسوسه است
وای از این وسوسه ی سرخ ،از این قله ی پست
بنشین یار قدیمی به برم تا که تو را
ببرم تا ته آن کوچه یِ تنگِ بنبست
ما در آن خلوت پر خاطره با هم بودیم
من و تو با غزل و بوسه و رویا همدست
من و تو در هم و برهم پُرِغوغا ، پر شور
خالص و پاک ،چو آیینه ی صافی یکدست
بنشین یار قدیمی به ببرم تا که دلم
این دل مرده که از دوری روی تو شکست
زنده گردد به دمِ آن لب غذرائی تو
بار دیگر به دلم مهر نگاه تو نشست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#43
Posted: 14 Sep 2013 20:36
تو در آن روز به دل درس شکستن دادی
به خیابانِ عبور از دل من ، تن دادی
من در آن روز، پر از شهوت دیدن بودم
چشم را بستی و من را به ندیدن دادی
رفتی و ... من ...و تمنای تو ...تنها ماندیم
رفتی و.... وعده ی دیدار... به مردن دادی
تازه سر فصلِ رسیدن شده بود... اما تو
پا به پایانِ من و ... قصه ی رفتن دادی
غزلی بود عیان ، بر لبم از خواستنت
مرثیه خواندی و لب را به نگفتن دادی
تو در آن روز... در آن روزِ پر از دلتنگی
رفتی و.. دست به دستِ نرسیدن دادی
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#44
Posted: 14 Sep 2013 20:37
انسان چشمانِ مرا چشم تو حیوان میکند
وقتی نگاهم میکنی،احساس ،طغیان میکند
در ابتذال بوسه ها ، عرفانِ لبهای مرا
مشروب سرخ لعلِ تو، درگیرعصیان میکند
در بستر تن دادگی،دامانِ تب دارِ تو را
دستِ غریزه میدرد،عریانِ عریان میکند
نرمی اندام تو را ، درعمق تاریک زمان
آغوش من میبلعد و درخویش پنهان میکند
زوزه ی گرگی میجهد ،از حلق شب بر چهره ات
آن صورت ماه تو را ، ابری پریشان میکند
انسان چشمانِ مرا چشمِ تو حیوان میکند
آری مرا این عاشقی با خاک یکسان میکند
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#45
Posted: 14 Sep 2013 20:39
سه تارم ، راست میگوید ، کمی ناکوک و بد حالم
مخالف میزنم ، زیرا ، مخالف گشته اقبالم
دلم می خواهد امشب را در آوایش رها باشم
ولی افسوس دلتنگم ، ولی افسوس بی بالم
اسیر اشک نافرمان ، اسیر بغض حرمانم
گلو را می فشارد دل ، پر از قیلم ، پر از قالم
نه آهی و نه سودایی ، نه شوری و نه غوغایی
دل آرایی ندارم تا که پرسد حال و احوالم
به دامان تو افتادم ولی دامن کشی کردی
خدایا عاشقی کن تا بفهمی از چه مینالم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#46
Posted: 14 Sep 2013 20:43
دل فروشی میکنم در شهر آدم واره ها
در هیاهوی خیابان ، بین آهن پاره ها
من قدم زار خیالم پهنه ی دلتنگی است
آسمانم را گرفته ،غرِّش طیاره ها
در کساد افتاده بازارغزل هایم ، عزیز
کس نمیگیرد سراغی ،از دل بیچاره ها
روزگارم بد شده ، قیمت ندارد عاشقی
دل فروشی میکنم در بستر بدکاره ها
دیگرعرفانی نمانده در شراب ساقیان
صوفیان را دیده ام درخلوت کاباره ها
آسمان روزی برایم عرصه ی پرواز بود
فصل گل بود و بهار و بلبل و آواز بود
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#47
Posted: 14 Sep 2013 20:47
ز تو دلگیرم خودت هم خوب میدانی چرا
از سخن هایی که گفتی با سکوتی ناروا
کفر من از شکر تو حاصل شد اما کفر تو
از شکستن های قلب بنده ای بی ادعا
من سزاوار عذاب آتش عشقت شدم
درب توبه را ببند و درب دوزخ را گشا
از خراسانم ولیکن مغرب چشمان تو
مطلع مهر است و آغازین نگاه آشنا
مهر اگر در شام تاریکت گرفتار آمده
دیده بگشا تا که روشن گردد و روشن فزا
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#48
Posted: 14 Sep 2013 20:49
پاشیده روی میزم ، ته مانده های سیگار
یک استکان خالی، یک عکس روی دیوار
یک پنجره که پرده ، با من غریبه اش کرد
یک ' در ' ، که دردمند است ، از یک 'خدا نگهدار'
افکنده رو به قبله ،خود را به حال خَلسه
سجاده ای که شب را بی من نشسته بیدار
روی سه کنج دیوار ، تاری به وسعت مرگ
آویخته عنکبوتی ، خود را به چوبه ی دار
با مرگ میشود رفت ،با مرگ میشود ماند
تیغی کشید باید، بر نبض سرد تکرار
آرام میشوم باز ، مانند روز اول
مادر عروسکم نیست ، گهواره را نگهدار
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#49
Posted: 14 Sep 2013 20:50
آخرین دیدارِ من در چشم تو جا مانده است
بعد از آن دنیا میانِ تیرگی وا مانده است
بی بهانه از تمامِ هستیِ من رد شدی
روی قلبم ردِّ پایت چون معمّا مانده است
در سکوتم روز و شب دائم مرورت میکنم
چهره ات در قاب دیواری چه زیبا مانده است
معبرِ اندیشه ام در ازدحامِ برگهاست
باغِ لختِ زندگی در سوز وسرما مانده است
در کنارِ تک درختِ روزهای عاشقی
مَردِ تنهائیِ تو ، تنها یِ تنها مانده است
روح سرگردان من آشفته از امروزهاست
بس که فردا آمد و چشمش به فردا مانده است
در دلِ تنگم امیدِ دیدنِ تو زنده است
مرده ای در گورِ خود با آرزوها مانده است
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#50
Posted: 14 Sep 2013 20:55
لبم آبستنِ ، یک بوسه ی کم حوصله شد
یک جنین ، منتظرِ آمدنِ قابله شد
با نگاهِ تو خداوند ، نگاهم میکرد
در فلک بین ملائلک به نظر ولوله شد
'حاصلِ کارگه کون و مکان این همه نیست'
که به یک بوسه جهان دست خوشِ زلزله شد
محشر آغاز شد و کون و مکان در هم رفت
بین من تا تو ازل تا به ازل فاصله شد
تازه لب فارقِ از آیه یِ فُرقان شده بود
که دگر بار ، لبم از لب تو حامله شد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟