ارسالها: 6368
#491
Posted: 27 Nov 2013 19:06
و شاعر ...
و شاعر قهوه اش را سرکشید و
تکانی خورد تا خوابش پرید و
همین که عینکش را جا به جا کرد
نگاهش از رخ ساعت سُرید و
تمام خاطراتش را ورق زد
همان احساس آبی هی وزید و
چه تصویر قشنگی از گذشته
اقاقی، نسترن، با رقص بید و
جوانی، کله شقی، بی خیالی
همان عصری که با او می دوید و
همان دلواپسی های عجیبش
کنار آرزوهای بعید و...
دو دل بودن همیشه عادتش بود
صدایی از دلش اما شنید و
تفال زد به حافظ خوب یا بد
کسی آن سوی ذهنش آفرید و
به هرشکلی که می شد دل سپرد و
دل سنگش به ظاهر هی تپید و
به عشقش شعرها ی تازه تر گفت
غزل تا مثنوی، حتی سپید و ...
گذشت از پنجره بی تاب تر شد
از این پروانگی ها دل برید و
غزل را باز هم نیمه رها کرد
دوباره عینکش را جا به جا کرد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ویرایش شده توسط: anything
ارسالها: 6368
#492
Posted: 27 Nov 2013 19:08
فقط به قدر عافیت
در امتداد قصه ام، در اضطراب یک سفر
و از غروب جمعه ای رسیده ام به این گذر
به فکر با تو بودنم به شرط جاودانگی
بگو به رسم کودکی که تا همیشه غصه پر
دوباره بی مقدمه مرا به خلسه برده ای
به صرف نور و روشنی، به لحظه های تازه تر
به استناد چشم تو غزل گل از گلش شکفت
دِرام رنگ عشق شد و آفریده شد هنر
من اعتراف می کنم به حس دلسپردگی
به اینکه با تو زندگی دمی نمی شود هدر
نشان به آن نشان که شب دلیل یک دسیسه است
قصیده نذر می دهم به یمن رستن از خطر
کسی دسیسه می کند که ردپایش آشناست
به قصد انقراض گل؛ به حکم وحشت از تبر
به فکر با تو بودنم فقط به قدرعافیت
در این شب کلیشه ای، دقیقه های دربدر
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#493
Posted: 27 Nov 2013 19:08
خاطرات
برگرد و عکس دیگری از گنجه رو کن
گاهی مرا در خاطراتت جستجو کن
خود را پس از یک عمر دوری مثل سابق
با این پلنگ لنگ لنگان رو برو کن
من روی تپه گیج و تنها می نشینم
اما تو هر شب برکه را بی تاب قو کن
در انجمادم گر بگیر از عشق رد شو
با خون سرد شعر من کمتر وضو کن
عادت ندارم با خودم درگیر باشم
شلیک کن من را بکش یا آرزو کن!
قانون جنگل ظاهرا رحمی ندارد
حرفی بزن یا سرب داغی در گلو کن
هی کینه، بدبینی، دورنگی؛ عشق مشروط
بوی تعفن می دهد این قصه... بو کن!
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#494
Posted: 27 Nov 2013 19:09
یک سوژه
دیشب که یک آواره در پایانه جان داد
یک سوژه بی شک دست عکاس جوان داد
هی حرف پشت حرف جنجالی به پا شد
هی عکس پشت عکس دست عابران داد
تقدیر شومی بر مدار شب رقم خورد
انگار سرمایی مضاعف بر خزان داد
یک زن نگاه کودکش را دورتر کرد
وقتی که اشکش لحظه ای او را امان داد
راننده ای از دور با فرضیه هایش
افسانه ای مبهم به خورد این و آن داد
معتاد یا بدکاره، مجنون یا فراری
این صحنه را اخبار یک لحظه نشان داد
حالا چه فرقی می کند یک مرد یا زن
این واقعیت شهر را یکجا تکان داد
یعنی به وجدان های بی دردی که خوابند
گاهی تلنگر یا تکانی می توان داد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#495
Posted: 27 Nov 2013 19:10
قهــر
نشستی روبروی من
همین جایی ولی دوری
به چشمام خیره ای اما
همیشه تند و مغروری
همینه درد من اینه
که با دنیای من قهری
پر از فکرای مسمومی
زبونت تلخه همشهری
تظاهر می کنی یکریز
دلت هم کیشه گلدونه
نمی بینی که از حرصم
چشام یه کاسه خونه؟!
میام سمت اتاق تو
درو وا می کنم با پا
بدون ذره ای تردید
سکوتم میشکنه حالا
«هدایت» دستته بازم
واست می خونه «بوف کور»
از این ساعت تو تبعیدی
به یه دنیای خیلی دور
کتابو میزنم رو میز
می افته سینیه شامت
می لرزه دسته ی فنجون
می گم دیگه نمی خوامت
برو از گرد این رویا
نمی خوامت مگه زوره؟
واسم خوبه که تنها شم
نگیر اینجوری آبغوره
زدم قید تورو اینبار
چه خوبه فکرم آزاده
دل خوش باورم انگار
هنوز از پا نیفتاده
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#496
Posted: 27 Nov 2013 19:11
این شنبه های پشت هم...
این شنبه های پشت هم، یعنی دوباره اضطراب
آغاز فستیوال تب، دلتنگی از نوع عذاب
دیوارهای خط خطی، تقدیرهای کاغذی
هی صورتکهای خشن، جمعیتی پشت نقاب
تن لرزههای دائمی،سر گیجه های ناتمام
ترس از شکستی ناگذیر از گم شدن در یک سراب
هی دورتر هی دورتر تا گم شدنها تا غروب
حتی بدون بدرقه بی حرف آخر با شتاب
از صبح خواب آلوده ای تا بوق سگ ،سگ دو زدن
ناگاه عادت می شود این لحظه های التهاب
از این به بعدت دیدنی، یک اکشن گیشه پسند
از این به بعدت خواندنی، پر ماجرا مثل کتاب
جنتل منی صاحب نظر، یک فرد تقریبا مدرن
در مشت سردت اسپری، در جیبهایت قرص خواب
سر می دوانی عشق را، سنت زدایی می کنی
تنها به قاضی میروی، تا می کنی خود را مجاب
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#497
Posted: 27 Nov 2013 19:12
نامه آخر
نداره نامه ی تلخت
دوباره اسم و امضایی
داری از من جدا می شی
حقیقت داره تنهایی
به هر ساز تو رقصیدم
نپرسیدم چرا سردی
منی که خوب فهمیدم
نمی خوای دیگه برگردی
هنوزم توی قلب من
مث اون روزا محبوبی
نمی دونی که تا رفتی
به پا کردم چه آشوبی
کجای قصه ای حالا
که شکل آرزوهامی
نمی شناسی صدامو چون
گرفته لحن ناکامی
به احساس تو مشکوکم
به این روزای بی خورشید
دارم از یاد تو میرم
تو چشمات اینو میشه دید
پرم از فکرای منفی
نگو بی وقفه بد بینم
حقیقت داره تنهایی
نگو که خواب می بینم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#498
Posted: 27 Nov 2013 19:14
داری از دست من میری
داری از دست من میری
به دنیایی که رویاته
به جای من چشای کی؟
تو قاب عکس فرداته
داری تو جاده گم میشی
تو این بیراهه ی مطلق
عجب تأثیری میزارن
رو تو این حرفای ناحق
بزار وقتی که رد میشی
اتاقم پر شه از عطرت
همیشه اسم من باشه
تو هر نامه سر سطرت
ازم آروم رد میشی
نبینی از تو سر میرم
چشاتو بستی رو چشمام
نبینی بی تو میمیرم
داری از دست من میری
بعیده دیگه برگردی
برات چیز مهمی نیست
بریزه اشکای مردی-
-که از عشق تو تب میکرد
شبیه عشق تو فیلما
حالا اوضاش به هم ریخته
حالا تب کرده از سرما
دیگه راهه توأم بازه
برو هر جا دلت اونجاست
جدایی کار سختی نیست
نمک پاشی روی زخماست
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#499
Posted: 27 Nov 2013 19:15
بدون لحظه ای مکث ...
باید تو را از کل این دنیا جدا کرد!
یعنی به احساسی که داری اقتدا کرد
این عشق زیبا را بدون لحظه ای مکث
با احترام ویژه ای در سینه جا کرد
دائم به گوشت شاملو یا کدکنی خواند
آن نذرهای کهنه را حالا ادا کرد
گنجشک های کوچه را یکشنبه شب ها
باید که با اشعار نابت آشنا کرد
حتی چنان از منجلاب کینه رد شد
کولاک دل آزردگی را استوا کرد
دور از تجمل، کوچه بازاری، کمی خاص
یک زندگی با سبک شرقی دست و پا کرد
***
بر عشق دامن می زدی، اما ندیدی
آن چشم های قهوه ای با من چه ها کرد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#500
Posted: 27 Nov 2013 19:16
روز های هفته
یک شعر دیگر با تو تنهایم عزیز
لطفا برایم قهوه ای دیگر بریز
از خاطرات کهنه مان کمتر بگو!
این عکس ها را دور کن از روی میز
من دارم از تقویم ها، از کوچه ها
رد می شوم از فصل های قصه نیز
بیزارم از این ساعت شماته دار
یاد آور این لحظه های غصه خیز
گاهی چنان درگیر یادت می شوم
با روز های هفته در جنگ و ستیز
ممنونم از اینکه به یادم نیستی!
ممنونم از تاخیر در عشقت عزیز
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...