ارسالها: 14491
#531
Posted: 3 Jan 2014 11:04
من شما را دوست دارم...
این غزل هایی که می گویم همه مال شماست!
شعرهایم طالب توصیف احوال شماست!
مهربانی می چکد از گوشه ی لبخندتان
از همین رو چشم من پیوسته دنبال شماست!
من شما را دوست دارم! مانده ام تنها ولی
عذر می خواهم! ولی... آن هم ز اهمال شماست!
سلطه دارید این چنین سرسخت بر اشعار من
بیت و مصراع و تخلص زیر چنگال شماست!
در تمام فال ها نامی ست نیکو از شما
اسم و رسمی از کدام عاشق در اقبال شماست ؟
گوش هاتان تیز گردانید بر اشعار من ؛
ای شمایی که غزل هایم در اشغال شماست !
من نمی دانم چرا این روزها عاشق شدم ؟!
من که تقصیری ندارم این ز اغفال شماست !
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#532
Posted: 3 Jan 2014 11:09
"جسارت یک دختر!..."
جرأتی دارم بگویم عشق در قلبم دمیده؟
یا خدا بر بام قلبم سایه ی عشق آفریده؟
یا جسارت می شود؟؛ هر گاه گستاخانه گویم:
التهاب عشق مردی سینه ی من را دریده!
یا روان گویم که از حُسن و جمالش دست هایم
یک به یک انگشت هایش را ندانسته بریده
یا به پستی می گرایم؟ هر زمان گویم که چشمش
بر تمام پیکر من راسته قامت کشیده
یا بگویم گوش هایم زیر چتر بید مجنون؛
"دوستت دارم عزیزم!" از زبان او شنیده
یا بگویم هُرم دیرین نفس هایش دمادم
تا به عمق بی نفوذ جلد و جانم هم رسیده
دون و بی ارزش شوم من گر صریحانه بگویم؟:
رنگ رخسارم ز گرمای مزاج او پریده!
یا گره گردد به دستم، دست هایش بی محابا
هر زمان برق نگاهش، بر وجود من جهیده
یا که مستی و خماری می خرامد بر دل ما
وقتی از یک جام طعم عشق را هر دو چشیده
یا که دامن می دهم از کف زمانی که ز لحنش،
یا که از لرز صدایش رعشه ای بر دل دویده
هر چه می خواهید خوانیدم قسی قلبان عالم
چون به جز لمس نگاه عشق جان من ندیده
پینه گشته قلب من با کوک هایی ریز بر او
جان من بسته به جانش، قلب من با او تپیده...
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#533
Posted: 3 Jan 2014 11:12
ضمیمه ی عشق !
صبر ِ عمر و تاب ِ انتظار ِ من تمام می شود
چون برای وصل ْ ، عمر ْ صرف ِ اهتمام می شود
خاطرات گنگی از تو در صحیفه ی دلم نشست
باز نقش ِ روشن ِ تو آرزوی خام می شود
تو نشسته ای به صد نشانه در ورای ذهن من
فکر بی قرار من دچار انسجام می شود !
می زنم درون سینه ام شبیه عشق ، خانه ای
خانه ام سراسرش ز عشق ، نقره فام می شود
وصله می زنم تو را به تکه تکه های قلب خود
قلب ِ ناگزیر من ز وصل ْ ، شادکام می شود
مایلم که پر زنم کبوترانه در هوای تو
این چموش ْ دل فقط ز دست یار ْ ، رام می شود
باز هم گذشت عمر ْ ، دل مدام ْ آه می کشد
عشق را همیشه انتظار ، انضمام می شود !
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#534
Posted: 3 Jan 2014 11:18
مدهوش
بوی عطر تو وزان است از سر و از دوش من
هرم چشمت آتشی انداخت بر تن پوش من !
آسمان بر ماجرای من حسودی می کند !
چون که ماه کاملش افتاده در آغوش من !
خواب های صادقم دائم گرفتار تواند
چون که با یک قصه هر شب می نوازی گوش من
من تمام شب اسیر شعرم و بیدارباش
مرحبا تا صبح بیداری تو دوشادوش من !
نور پاشاندی به من از منظرت مهتاب شد
با نگاهت جان گرفته هستی خاموش من
تو مرا در مکتبت یک جرعه عشق آموختی
در مقابل عقل را بردی ، ستاندی هوش من !
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#535
Posted: 3 Jan 2014 11:21
فرودآ !
تمام درد بی کسی ز تازیانه ی توست
دوای درد بی دوا فرود شانه ی توست !
اگر که لب به شکوه وا کنی چه شیرین ست
رساتر از تمام نغمه ها ترانه ی توست
هوس به پر گشودنی مرا رهایی داد
تو مقصدی مرا پریدنم بهانه ی توست
در آسمان خدا هم نشان خنده ی تو ،
در آسمان دلم هم نشان ، نشانه ی توست
به قلب بی سکونتم جلا و ارزش ده
کرم نما و فرودآ ، که خانه خانه ی توست ! *
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#536
Posted: 3 Jan 2014 11:23
مرثیه
در مجلس ترحیم من معشوق را خبر کنید !
در محضرش با ضجه ها ، تابوت من را تر کنید !
این شعر را هم در رثای من بخوانیدش به غم
با شعر من در قلب های سنگ هم اثر کنید
این یک حقیقت است که یارم گرفته جان من
اما خدا را ! بعد من از سرزنش حذر کنید !
دیوان اشعار مرا با عشق تقدیمش کنید . . .
تا زنده باشد نام من ؛ شعر مرا از بر کنید
تنها شوم ای کاش با او در مزارم اندکی . . .
آن گاه تا مرگی دگر ، از قبر من گذر کنید
بعد از وفاتم از چرای هجر پرس و جو کنید
در جست و جوی این سؤال از شهر هم سفر کنید
وقتی که مردم شهر را ، آذین ببندید و به شوق
هر لحظه لحظه عمرتان را با تمایل سر کنید . . .
وقتی نبودم یار را ؛ همراه باشید و رفیق
یک بار بر من ، صد ولی بر یار من نظر کنید !
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#537
Posted: 3 Jan 2014 11:26
خوشه پروین
»به هفتْ آسمانِ دل خوشه ی پروینی
به بعدِ اشکِ قلبِ من کمانِ رنگینی
به صد هزارْ آینه به قلبِ ناپاکم؛
تو چیدمانِ روشن و به قصد تزئینی!
به کفر می گرایم از تو گر جدا باشم
که در ثباتِ عشقِ من لزومِ این دینی
چه مشتعل شدم که تو ز نازکِ چشمت
تمامِ ساحتِ مرا به خنده می بینی!
نفسْ بدون تو به حبسِ سینه می ماند
خدای من! چه حجم بی باران سنگینی!
به بحرِ تلخِ بی کسی نجات من گشتی
که غرقه بودم آمدی چه طعم شیرینی!
اگر مرا رها کنی به آبشارِ طرد؛
ز شاخه ی حیات من، مرا تو می چینی.»
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#538
Posted: 3 Jan 2014 11:27
باید تو . . .
می ترسم از این واقعه : \"شاید نتوانم بسرایم\"
از شعر جدا باشم و مهجور چه سخت ست برایم
گر مُهر خورد بر قَدَرم ؛ وصل ، کمی شعر بگویم !
افسوس که دوران فراق ست و من از وصل جدایم
هر چند که دنیای من آماده ی جنگ ست و تهاجم
گر شعر تراود ز نگاهم ، به توافق بگرایم ! . . .
من خاطر بی حوصله ام را به تو مشغول کنم باز
ای شعر ! که از یُمن قدوم تو عزیزست بهایم
گر چشمه ی شعرم فوران کرد که خوب ست ، ولی من
کوشش کنم و شعر به اجبار ز قلبم بسرایم !
پایان
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#539
Posted: 4 Jan 2014 21:24
غزل هایی از خانم
گندم مراد خانی
********
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#540
Posted: 4 Jan 2014 21:31
وقتی تورا در باورم گم کرده بودم
وقتی تورا در باورم گم کرده بودم
انگار درافکار پوچم مرده بودم
تندیس من را با کدامین گل سرشتی
آدم نبودم مهرآدم خورده بودم
دراین هبوطی که فریبم داد ابلیس
من سرنوشتم را به تو نسپرده بودم
حالاکه درگیر هیاهوی زمینم
ای کاش ایمان باخودم آورده بودم
هابیل اینجا نقش قربانیست گویا
قابیل را دردامنم پرورده بودم
بسم اله وعهدی که بستم رفته از یاد
پس من چرا سر را به سجده برده بودم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟