ارسالها: 14491
#541
Posted: 4 Jan 2014 21:33
دوستت دارم!!!
می نویسم دوستت دارم به روی قرص ماه
تا شود پرنور از این واژه دنیایی سیاه
باتو من رنگین کمان را قبل باران می کشم
آسمان را می دهم درچشم های خود پناه
اوج می گیرم برای پر زدن در ساحلت
غرق دریا می شوم با یک تبسم یا نگاه
بوسه ی امواج را برگونه هایم میزنی
می توان باعشق آسان تر گذشت ازاین گناه
درهجوم وحشت از مرداب تنها مانده ام
درپی نیلوفرم با کوله باری اشک و آه
رج به رج قافیه می بافم که تو باور کنی
من بدون تو وشعرم می شوم درخود تباه
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#542
Posted: 4 Jan 2014 21:35
شبیخون...!
ذهنی مشوش دارم وباید بگیرم انتقام
از لحظه های دوریت شاید بیابم التیام
این لحظه های ملتهب را یک به یک گردن زنم
باانقلابی درغزل باید کنم اینجا قیام
یک لشکری از واژه ها دردفترم گردآورم
تاکه شبیخونی زنم بردردها وغم مدام
حالی پریشان دارم ودرگیر حسی مبهمم
شک می کنم حتی به عشق این قصه های ناتمام
حالاصدای هق هقم در گوش شب لالا شده
حتی برای ماه هم آغوش من گشته حرام
گاهی تو را خط میزنم بااینکه بی تو فانیم
همیشه در گیر شبم دلخوش به نقش سایه هام
ابر سیاه بخت من موهای خود را شانه کرد
بایک هبوط ساده ترنم نم نشست، روی بام
بغض شبیه شیشه ام با یک تلنگر بشکند
هرقطره اشکم می دهداز آتش این غم پیام
تومن شدی! می بینمت درآینه هرصبح دم
باخنده می گویم به تو ای عشق ناز من سلام
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#543
Posted: 4 Jan 2014 21:37
تاوان
امشب دلش ابری شده باران گرفته
دروسعت چشمان او طوفان گرفته
وهمی سراپای وجودش را تکانده
انگارخواب سیصدش پایان گرفته
روحش خمیده درهجوم لحظه هایش
عمرگرانش را فلک ارزان گرفته
باقلسفه هایی که می بافند مردم
پیراهنی از جنس یک انسان گرفته
شبگردهای هرزه خورا میشناسد
درکوچه های عاشقی سامان گرفته
سرمی کشد بغض گلویش را نفس گیر
دنیاهزاران بار از او تاوان گرفته
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#544
Posted: 4 Jan 2014 21:39
حاصلی نیست ازاین دانه ی بی بارزمین
کاش کاری نکنی تابع شیطان بشوم
دیوبی شاخ ودمی در تن انسان بشوم
هرشب از مستی آغوش هوسهای غریب
فاحشه وار به پیش همه عریان بشوم
پاکی روح مرا در لجن کفر نبر
بی هوا در تب تن کافر قرآن بشوم
عهدمن را نشکن بر سرسجاده ی دل
سایه بردار که من ناطق عرفان بشوم
فرصتی راکه خدا دادبه قلبم تو نگیر
پابکش از نظرم تا که مسلمان بشوم
ساز ناکوک نزن بر سرمن فتنه نکن
تا به یک لحظه شبی بانی ایمان بشوم
حاصلی نیست ازاین دانه ی بی بارزمین
عاقبت درهوسی مانده وویران بشوم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#545
Posted: 4 Jan 2014 21:41
دلم تنگ است تب دارم سخن هایم همه پوچ است
دلم آغوش میخواهد برای لحظه ای حتی
که گرمایش مرا از این حقیقت ها برد رویا
نفس هایی نوازش بار آرامم کند شاید...
که از ویرانی امروز آیم سمت فرداها
شوم مغروق احساسی که از جنس خداباشد
بگوید میشوم مجنون به شرطی که شوی لیلا
بپاشم نقل شادی را سر داماد غم هایم
و باچشمان خورشیدی برقصم شوخ وبی پروا
بگویم کل بکش مادربه دست بخت بسپارم
برایم دود کن اسفند که چشمم میزند دنیا
تمام خاطراتم را بسوزانم که بی رنگند
خزانم را نمیخواهم بماند تا ابد اینجا
نمیرنجم ازاین تقدیرکه با سیلی بزرگم کرد
نه سرخابی نمیخواهم شده این گونه ها زیبا
دلم تنگ است تب دارم سخن هایم همه پوچ است
تو نشنو حرفهايم را كه ميرنجي از اين سودا
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#546
Posted: 4 Jan 2014 21:43
کاش ابراهیم باشم تا بتت را بشکنم
کاش ابراهیم باشم تا بتت را بشکنم
قلب سنگت رابه نفرت زیرپاها بشکنم
چشم هایم را بگیرم از نگاهت بی دریغ
شیشه ی احساس را دریک تماشا بشکنم
آفتابی درهوای ابریم مهمان کنم
پیکرت راچون کویری زیر گرما بشکنم
زندگی معنای آزادیست باید پرگشود
میله های این قفس رابی تو تنها بشکنم
این جهنم رانمیخواهم بسوزاند مرا
من بهشتی هستم و تابوت دنیا بشکنم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#547
Posted: 4 Jan 2014 21:45
غزل بااو بمان گویا صدایش در گلو مرده است
کسی معنای دردش را نمیفهمد دراین دنیا
برایش حکم صادر شد که باشدتا ابد تنها
میان هفت رنگی ها همیشه رنگ آبی بود
ولی در آسمان او پرستویی نشد پیدا
چراغ آرزوهایش ندارد روشنی اما
خدارامیکند مهمان دراین تاریکی شب ها
نقابی زد به صورت از بهاری سبز تاشاید
زدلسوزی نبیند کس خزان برگ ریزش را
غریبی هست درغربت ندارد آشنا انگار
فراری از حقیقت ها فقط زنده است در رویا
شبیه وصله ی ناجوردرچشمان این خلق است
ندارد روح آزادش برای هیچ کس معنا
غزل بااو بمان گویا صدایش در گلو مرده است
بگو ازرازهای او بگو از این غم وسودا
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#548
Posted: 4 Jan 2014 21:47
باغزل هم آغوشم حجله گاهمان درد است
هرزمان که رویایت می کند به پاحسرت
چشم های تو بامن میشوند هم صحبت
خنده های اجباری در سکوت بی پایان
درنبودنت بر من طعنه میزند ساعت
باغزل هم آغوشم حجله گاهمان درد است
واژه های ناراضی از طلوع این وصلت
ابرهای آبستن در هوای طوفانی
قطره های غم زاده برده از دلم طاقت
باتمام دلتنگی خنده میزنم بر لب
لحظه ها نفس گیرند درغروب این غربت
عاقبت فرو ریزد پایه های احساسم
من به زیر آوارش ساده می کنم رحلت
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#549
Posted: 4 Jan 2014 21:54
باید بکنم سقط که این طفل حرامیست
درخاطره ها هستی وهنگام مرورت
چیزی که مرا می شکند فصل غرورت
سرمی کشمت مثل شرابی که شوم مست
انگارهوس خفته به آن چشم شرورت
ابلیس تماشاچی احساس منو توست
بازی چه خطرناک شود وقت عبورت
آبستن احساس توشد آه، وجودم
نیرنگ وخیانت زدلم کرده چه دورت
عشقی که جنینش لگدم میزند اما
آرامش دردم نشود واژه ی کورت
باید بکنم سقط که این طفل حرامیست
خوش باش که مرده است بپا کن توسرورت
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#550
Posted: 4 Jan 2014 22:01
برگرد...
برگرد که گلهای وجودش همه پژمرد
یک زن به تمنای نفس های خودش مرد
مردی کن واین بار نیازار دلش را
درخلوت غم خانه به سودای تو افسرد
درفاصله ها میشکند بغض گلویش
آن جاذبه ی چشم تو آرامش او برد
دریا به هیاهو بزند بردل ساحل
باموج غرورش بکندیک تنه برخورد
تصویر تونقشیست به دیوار خیالش
ازدوری تو ثانیه هارا همه بشمرد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟