ارسالها: 14491
#561
Posted: 5 Jan 2014 06:48
رنگ بی رنگی گرفته بر لبم لبخندها
رنگ بی رنگی گرفته بر لبم لبخندها
میزند بردلخوشی هایم زمان ترفندها
عهدبستم تا که دیگراشک را پنهان کنم
باز در چشمان من بشکسته شد سوگند ها
آرزوگم کرده ام در من تمنا مرده است
بخت هم یارم نشد از هم گسست پیوندها
نیست خاموشی برای آتش احساس من
دست تقدیرم کشید آسان مرا در بندها
این نقاب کهنه را یک روز از رو برکنم
سمت فروردین روم از سردی اسفندها
کام من مسموم شد از غصه های بی حدم
تلخی این زهر را شیرین نسازد قندها
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#562
Posted: 5 Jan 2014 15:52
کویرچشم هایت
درکویرچشم هایت من سرابی بوده ام
خوب میدانم عزیزم نقش خوابی بوده ام
آن زمان که موج هایت شوق ساحل می نمود
من فقط درخاطرت گویا حبابی بوده ام
زندگی مرگی حقیقی بود بی تو نازنین
من به دیوار زمان ماننده قابی بوده ام
روح من در انحصار سردی این لحظه ها
تشنه لب در انتظار جرعه آبی بوده ام
وای از این بازیی سختی که آسان باختم
سالها گویا معلق روی تابی بوده ام
کاش میخواندی مرا هر خط به خط در باورت
شعر پر احساس عاشق در کتابی بوده ام
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#563
Posted: 5 Jan 2014 15:54
من همان بازیچه هستم در دل کابوس ها
من همان بازیچه هستم در دل کابوس ها
کرده با تلخی اسیرم در شب ققنوس ها
راه بی پایان این مرداب را طی می کنم
در سیاهی میروم خاموش است فانوس ها
وحشتی دارم به تن از سایه ی خفاش ها
باخبر هستند از احوال من جاسوس ها
جاریم با رود ها گویابه دریا راه نیست
درد من را هم نمی فهمند اقیانوس ها
پابه پای بی کسی ها می روم عمری چرا؟
میخورم بر سال های رفته ام افسوس ها
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#564
Posted: 5 Jan 2014 15:55
درون آینه باید ببینی آن حقیقت را ...!
برقصان این قلم را تا کند اقرار در اقرار
بگویید از هوسهایی وهم آغوشی ودیدار
بکش در واژه ها تصویراحساسی که درخود مرد
و زن را در خیالاتی که غرقش کرده در افکار
درون آینه باید ببینی آن حقیقت را
که عشقی نیست در چشمت فقط بوده است یک اجبار
برای دختری تنها که در دستان غم پوسید
وتقدیری که در هر خط به او می داد صد اخطار
تماشاچی شادی ها به روی صحنه ی دنیا
برایش نیست ماوایی و گویا بوده یک سربار
فدای سایه ها می شد همیشه نور خورشیدی...
که ابری بروجود خود جلویش می کند اصرار
همان بازیگر خوبی که می خندد میان اشک
تو می پرسی غمی داری ولی او می کند انکار
حصاری ساخت از بازو برایش مردخودخواهی
اسارت سهم او شد درمیان بوسه ای تبدار
زمانه بافت ازمویش طناب دارزیبایی
که با تلخی دهد پایان به این احساس نکبتبار
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#565
Posted: 5 Jan 2014 15:58
زمین مانند چشمانت ندارد جاذبه نازم
فقط یک بار با من باش هم صحبت که دلگیرم
واین تنهایی مطلق مرابسته به زنجیرم
چرابامن نمی مانی تو ای نبض نفس هایم؟
که در زندان تن بی تو هزاران بار می میرم
زمین مانند چشمانت ندارد جاذبه نازم
شده مجذوب چشمانت چه آسان سیب تقدیرم
توبستی بار عشقت را واز رؤیای من رفتی
هنوز هم در خیال خود تورا آغوش میگیرم
برای ساحل قلبت شدم دریا نفهمیدی
ببین امواج غم هارا چگونه می کند پیرم
ستاره می شمارم درسیاهی شب تارم
همین شب های تکراری که کرد از زندگی سیرم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#566
Posted: 5 Jan 2014 16:04
امشب
توهستی پیش من غم کرده دیگرانتحارامشب
زمستانم شده با بودنت فصل بهارامشب
برایم مشق شب کن عاشقی را با تب احساس
به رویاهای شیرینم بیا نم نم ببارامشب
بخوان با آن صدای دلنشینت نغمه ای پرشور
که آواز قشنگت می برد از من قرارامشب
ببین تصویرخود را در نگاه سردوبی رنگم
بزن تردیدهارا از دل پاکت کنارامشب
بکن آن بازوانت را حصاری بر تن سردم
گلی با بوسه ی زیبا به لبهایم بکارامشب
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#567
Posted: 5 Jan 2014 16:06
اشک مهمان می شود...!
اشک مهمان می شود گاهی میان خنده ها
می شوم مانند مرده در کنار زنده ها
باز تلقین می کنم بایدفراموشت کنم
نیست کاری غیر از این در منطق بازنده ها
میزنم آتش همه اسناد عشقت رابه دل
تا نباشد مدرکی بسته شود پرونده ها
بت شدی در معبدقلبم ومن یک کافرم
جز پرستش نیست حکمی درمقام بنده ها
من همیشه روبه نابودی توهستی پایدار
ماه خوشبختی بتابد درشب پاینده ها
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#568
Posted: 5 Jan 2014 16:08
ساز تنهایی!
برایم قصه میگوید صدای ساز تنهایی
که مانده پشت ابهامت دلم با راز، تنهایی
شکایت می کنم ازغم درون دادگاه دل
دوباره می برد با خود مرا سرباز ،تنهایی
شده همدم به شبهایم درودیوار این خانه
وساعت باز میخواند به دل آواز، تنهایی
تولد یافت در فصل بهارم عشق بی رنگی
ندارد انتها انگار این آغاز ،تنهایی
چرا ای آسمان جایی نداری تا رها باشم؟
که با قلبی ترک خورده کنم پرواز ،تنهایی
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#569
Posted: 5 Jan 2014 16:09
این کیست در من می کند دائم خدایی؟
من ماندم ودستان سرد بی وفایی
احساس یخ بسته در اندوه جدایی
یک واژه را هی می کنم تکرار در خود
این کیست در من می کند دائم خدایی؟
آرامشم را دست رویاها سپردم
شاید بیابم از قفس روزی رهایی
چیزی درونم می کشد فریاد تلخی
انگار تنهایم ندارم هم صدایی
شوخی نکن دیگر زمان خنده ای نیست
در انتظارم مرگ تا یک شب بیایی
تسکین نیابد درد من با قرص و شربت
دردی که با تو میشود درمان کجایی؟
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#570
Posted: 5 Jan 2014 16:11
ترانه ی شب
ببین که لحظه های غم چه شاخ وشانه می کشد
به جای روز روشنم چرا شبانه می کشد؟
مرا بدون خنده ها میان یک کویر خشک
تورا سراب این کویر بی نشانه می کشد
ترانه ی شبم شده صدای هق هق دلم
درون اشک ها تورا چه عاشقانه می کشد
طناب دار محکمی برای انتحار من
به روی صحنه ی غزل چه بی بهانه می کشد
تو را به یاس ها قسم بیا به خواب هر شبم
که آتش کنایه ها به دل زبانه می کشد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟