ارسالها: 14491
#51
Posted: 14 Sep 2013 20:57
میشود عاقل شوم ، اما جنون راحت تر است
در جنون خوش بودن از درد درون راحت تر است
عاقلان دیوانگان را سنگ باران میکنند
طاقت این سنگ دل ها در جنون راحت تر است
قصه و افسانه ها از عشق مجنون گفته اند
قصه بودن در جهانِ پرفسون راحت تر است
در تعقل زندگی معنای با هم بودنست
در جنون تنها نشستن در سکون راحت تر است
این جهان واژگون با من گران سر گشته است
سر سبک بودن در این دنیای دون راحت تر است
در جنون از منطقِ هر شارعی فارق شدم
شعر گفتن زیر هم در یک ستون راحت تر است
...
تا سبکسر میشوی ، محسن ،جنون را پاس دار
در جنون حتی نبود آب و نون راحت تر است
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#52
Posted: 14 Sep 2013 21:01
دنیا به دنیا میکشد ، عشقت مرا دنبال تو
دریا به دریا می برد ، تا ساحل اقبال تو
من مست و مدهوش توام . گویا در عالم نیستم
افتان و خیزان می روم در عالم و احوال تو
این در به آن در میزنم ، ساغر به ساغر میزنم
هر کس نشانی میدهد ، از کیمیای خال تو
وحی تو نازل میشود ، درهرغزل بر جان و دل
محسن تفعل میزند بر مرسلات فال تو
مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن
سالم رجز باید سرود از فاعلن افعال تو
عشقت مرا دنبال تو . دنیا به دنیا میکشد
دنیا به دنیا میکشد ، عشقت مرا دنبال تو
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#53
Posted: 14 Sep 2013 21:02
خوب میخندد براین حال نزار
آن لبانِ با لبم ناسازگار
خنده بر هر دردِ بی درمان دواست
بر لبانم مرهمی اینک گذار
من لبالب دردم و درمان تویی
بوسه بوسه ، لب به لب، بر من ببار
لب برای لاف و لالایی که نیست...
...خر نکن خوابم نکن بونه نیار
لب برای دوست دارم گفتن است
جان به لب آمد ز دست انتظار
لب بجنبان ای لوند لاله رو
اخر این لهله تو را آید چه کار ؟
آخر این دیوانه شاعرتشنه است
جام لعلت را به جانم کن نثار...
...تا که مستت گردم و مستی کنم
همچو بلبل های مستِ نوبهار
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#54
Posted: 14 Sep 2013 21:02
خود شكستم تا تو را احيا كنم
پرچمي از عشق تو بر پا كنم
آمدم كوچك شوم در نزدِ تو
در دلِ تنگت خودم را جا كنم
آمدم تا من مني ديگر شوم
اين ضمير منفرد را ما كنم
هر چه گفتم يا شنيدي خواب بود
آمدم گذشته را حاشا كنم
تا شنيدم قلب تو بشكسته است
آمدم قلبي به تو اهدا كنم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#55
Posted: 14 Sep 2013 21:03
تقدیم به استاد فرزانه ترمک بزرگوار
درعرش همین بودم و در فرش همينم
دنبالِ بتي لاله رخ و ماه جبينم
ديوانه يِ چشمانِ سياه تو نبودم
در روشنيِ چشمِ تو ديوانه ترينم
در ميكده و دِيرِ تو يا دوزخ و جَنَّت
پيوسته پيِ ابروِ پيوسته خَمينم
من در كِش و قوسِ قَزحت رنگ به رنگم
من با خَمِ زلفينِ تو پيوسته قرينم
در گرد و غبارم همه در خواب خمارم
دنباله ی دامان تو بر روي زمينم
اين محسن اگر حُسنِ تو كم گفت ، ببخشا
در عرش همین بودم و در فرش همينم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#56
Posted: 14 Sep 2013 21:04
من نمک گیرِ لبانِ شور و شیرینِ تو ام
شاعرِ شوریده یِ موهایِ پرچینِ تو ام
قصه گویِ خوابِ شب هایِ سیاهِ چشمِ تو
عاشقِ گلگونه هایِ سرخ و رنگینِ تو ام
بودنم در بودنت معنای بودن را گرفت
در نبودت ابری ازغمهای نمگینِ تو ام
من لبالب از لبانت بوسه ها برچیده ام
مست ازآن پیمانه های خنده آگین تو ام
تو مسیحایی و با هر دم مرا زنده کنی
تو اهورایی و من آتشگه دین تو ام
این و آن نیستم فقط آنم که با تو زیسته ام
آری آنگونه که دیدی، پیر آیین تو ام
تو دعایِ مستجابی ، در نیازِ چشمِ من
من پیاپی در پیِ پیکی از آمین تو ام
دل به دریا چه زنم ، در تنگ آغوشت خوشم
عید نوروزی و من ماهیِ هفسین تو ام
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#57
Posted: 14 Sep 2013 21:05
در کوچه باغی از غزل یک شاعر دلسرد مرد
در آگهی فوت او ، گفتند یک ولگرد مرد
در اعتقادش زندگی هم معنی با آه بود
آهی کشید و بی صدا از غصه ها دق کرد مرد
شب ها کنار آتشی از هیزم افکار او
در کومه ی تاریکی ام افکار پوچ و زرد مرد
در انتظاری بی ثمر یک روز سردو بی خبر
تنها ترین همراه من، تنها ترین هم درد مرد
انگاره های ذهن او در قابی از تابوت شد
ایستاد و هرگز خم نشد او همچونان یک مرد مرد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#58
Posted: 14 Sep 2013 21:06
رسيده ام به انتهايِ خطِّ خاطراتمان
به نقطه اي كه بعد از آن سكوت ميكند زمان
به لحظه اي كه يك پري عروج ميكند به ماه
و ذره ذره ميشود نهان ميانِ آسمان
براي قصه هايِ من يكي نبود ، راست بود
حقيقت است بعد از آن ،خداي خوب و مهربان
تفاوتي نمي كند ، كجاي قصه رفته اي
پري كه نيست ديو هم ، غريبه ميشود در آن
سه نقطه مينهم تهِ تمامِ خاطراتمان
كلاغِ قصه هايِ ما ، نميرسد به آشيان
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#59
Posted: 14 Sep 2013 21:08
گل برگ های مرده ای را باد برد
گل را یکی چید و سپس از یاد برد
در چارراهی دختری گل میفروخت
هرکس که آمد شاخه ای را داد برد
بر سنگِ گور و بر سرِ تاج عروس
هردو یکی غمگین یکی دلشاد برد
در شعر های شاعران عصر دور
در بوستان ، بلبل به گل دلداد برد
هر چند گلها عمر کم دارند و خار
در دامِ گلها هر کسی افتاد برد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#60
Posted: 14 Sep 2013 21:09
به خداونديِ چشمانِ تو ايمان دارم
كه اگر زنده دلم , زندگي از آن دارم
من از اصحابِ بهشتم و درون قلبم
نو گلي از چمن گلشن رضوان دارم
سرخوشم از نفس بادِ سَبا زيرا من...
... مَلَكي چون ملكِ مُلکِ سليمان دارم
من گدای در میخانه یِ عشقم... آری
هرچه دارم همه از شاه غریبان دارم
" بارها گفته ام و بار دگر میگویم "
هستيم عشق تو است وهمه از آن دارم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟