ارسالها: 6368
#591
Posted: 6 Jan 2014 14:01
نام شاعر : رویا باقری
متولد : دی ماه ۱۳۶۹
دانشجوی کارشناسی مترجمی زبان انگلیسی
ساکن : زنجان
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#592
Posted: 6 Jan 2014 14:03
یک بارهم نشد که بپرسی چه مرگم است!
هرچند سهم شادی ام از این جهان کم است
آنچه مرا به شعر گره می زند، غم است
دلشوره ها همیشه به من راست گفته اند
دلشوره ام همیشه برای تو مبهم است!
من باختم غرور خودم را در این میان
یک شاه ِبی سپاه شکستش مسلّم است
باید که جای زخم تو بازخم گم شود
هر درد تازه ای برسد ، مثل مرهم است
باچتر می روم که نسوزم از آتشش
باران که نیست! بارش ِ داغی دمادم است
بعد ازتو نام دیگر ِ آغوش بسته ام،
دیگر بهشت نیست عزیزم، جهنم است
سرکش شدم، بهانه گرفتم، ندیدی ام
یک بارهم نشد که بپرسی چه مرگم است!
یک بارهم نشد که بفهمی غزال تو
با یک نگاه سرد پلنگانه ات رم است
عاشق شدیم و نظم جهان را به هم زدیم
دنیا هنوزهم که هنوز است درهم است
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#593
Posted: 6 Jan 2014 14:08
من دوست دارم زندگي با دستهايت را
ديگر به يك دنيا نخواهم داد جايت را
من دوست دارم زندگي با دستهايت را
از بيقراريهاي قلب من خبر دارد
بادي كه ميدزدد براي من صدايت را
روي زمين بودي و من در ماه دنبالت
بايد ببخشي شاعر سر به هوايت را
تسخير تو سخت است آنقدري كه انگاري
در مشت خود جا داده باشم بينهايت را
زود است حالا روي پاهاي خودم باشم
از دستهاي من نگيري دستهايت را
هركس تورا گم كرد دنبال تو در من گشت
انگار ميبينند در من رد پايت را
بگذار تا دنيا بفهمد مال من هستي
گنجشکها خانه به خانه ماجرايت را
وقتي پُر است از خاطراتت شعرهاي من
بايد بنوشي با خيال تخت چايت را !
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#594
Posted: 6 Jan 2014 14:10
تکرار... و تکرار... و تکرار ... و تکرار...
آن قدر مرا با غم دوریت نیازار
با پای دلم راه بیا قدری و بگذار،
این قصه سرانجام خوشی داشته باشد
شاید که به آخر برسد این غم بسیار
این فاصله تاب از من دیوانه گرفته
در حیرتم از این همه دلسنگی دیوار
هر روز منم بی تو و من بی تو ولاغیر
تکرار... و تکرار... و تکرار ... و تکرار...
من زنده به چشمان مسیحای تو هستم
من را به فراموشی این خاطره نسپار
کاری که نگاه تو شبی با دل ما کرد
با خلق نکرده ست ؛ نه چنگیز، نه تاتار!
ای شعر، چه می فهمی ازین حال خرابم؟
دست از سر این شاعر کم حوصله بردار
حق است اگر مرگ ِ من و عالم و آدم،
بگذار که یک بار بمیریم؛ نه صدبار!!!
تصمیم خودم بود به هرجا که رسیدم؛
یک دایره آن قدر بزرگ است که پرگار.
اوج غم این قصه در این شعر همین جاست:
من بی تو پریشان و تو انگار نه انگار...
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#595
Posted: 6 Jan 2014 14:14
هرچند دوری بی خبر ماندی از احوالم
هرچند دوری بی خبر ماندی از احوالم
هرچند این دوریت زخمی بوده بر بالم،
اما همین که حس کنم در فکر من هستی
اما همین که طرح چشمان تو در فالم...
یعنی هنوزم زندگی یک روی خوش دارد
یعنی از اینکه باتوام هرلحظه خوشحالم
وقتی که چشمت دم به دم بیت المقدس تر،
بگذار من باشم فلسطینی که اشغالم
ساحل،سرساعت،سکوتت،سیب سرخی که...
یک "سین" دیگر مانده تا نوروز امسالم
هر روز من باتو همان نوروز پیروز است
دائم به این عیدانه ی هرروزه می بالم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#596
Posted: 6 Jan 2014 14:15
تصمیم خودم بود به هرجا که رسیدم
آن قدر مرا با غم دوریت نیازار
با پای دلم راه بیا قدری و بگذار،
این قصه سرانجام خوشی داشته باشد
شاید که به آخر برسد این غم بسیار
این فاصله تاب از من دیوانه گرفته
در حیرتم از این همه دلسنگی دیوار
هر روز منم بی تو و من بی تو ولاغیر
تکرار... و تکرار... و تکرار ... و تکرار...
من زنده به چشمان مسیحای تو هستم
من را به فراموشی این خاطره نسپار
کاری که نگاه تو شبی با دل ما کرد
با خلق نکرده ست ؛ نه چنگیز، نه تاتار!
ای شعر، چه می فهمی ازین حال خرابم؟
دست از سر این شاعر کم حوصله بردار
حق است اگر مرگ ِ من و عالم و آدم،
بگذار که یک بار بمیریم؛ نه صدبار!!!
تصمیم خودم بود به هرجا که رسیدم؛
یک دایره آن قدر بزرگ است که پرگار.
اوج غم این قصه در این شعر همین جاست:
من بی تو پریشان و تو انگار نه انگار...
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#597
Posted: 6 Jan 2014 14:17
خدا کند که نبینم هوای تو ابریست
نشسته ای و نگاه تو خیره بر ماه است
همیشه دلخوری ات با سکوت همراه است
خدا کند که نبینم هوای تو ابریست
ببخش! طاقت این دل عجیب کوتاه است
همیشه دل نگران تو بوده ام، کم نیست
همیشه دل نگران ِ کسی که در راه است...
بتاز اسب خودت را ولی مراقب باش
که شرط ِ بردن بازی سلامت شاه است
نمی رسد کسی اصلا به قله ی عشقت
گناه پای دلم نیست! راه، بیراه است
به کوه ِ رفته به بادم ، نسیم تو فهماند،
که کاه هرچه که باشد همیشه یک کاه است
ببند پای دلم را به عشق خود ، این دل
شبیه حضرت چشم تو نیست!گمراه است
به بغض چشم تو این شعر ، اقتدا کرده ست
که طاعت شب و روزش اقامه ی آه است
قصیده هرچه کند عشق را نمی فهمد
عجیب نیست که چشمان تو غزلخواه است
تو هستی و همه ی درد شعر من این جاست؛
که با وجود تو بغضم شکسته ی چاه است
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#598
Posted: 6 Jan 2014 14:23
وقتی نباشی چه حرفی؟اصلا چه شعری؟چه عشقی؟
وقتی نباشی مهم نیست ، باران ببارد ... نبارد
من زنده باشم ... نباشم ... فرقی که دیگر ندارد
وقتی نباشی چه حرفی؟اصلا چه شعری؟چه عشقی؟
وقتی که هرلحظه بی تو ،داغی به دل می گذارد
وقتی تو بر لب نداری نام ِمن ِشاعرت را
بهتر کسی نام من را دیگر به خاطر نیارد
در لحظه ی جان سپردن بهتر که دیگر نباشد
چشمان خیسی که من را دست خدا می سپارد
نه کوزه...نه نی لبک، نه! در خاک سرد مزارم
ای کاش دستان گرمت یک شاخه مریم بکارد
این شاعرِ قرن حاضر، این بیت را حافظانه
رندانه بر لوح ِ شعرش، طرح تو را می نگارد
دیگر به آخر رسیده این نامه و شاعر تو
از راه دور و به گرمی دست تو را می فشارد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#599
Posted: 9 Jan 2014 18:14
امید صباغ نو
متولد : ۲۷ آبان ماه سال ۱۳۵۸ در تبریز
فارغ التحصیل رشته کامپیوتر ، گرایش سخت افزار
به گفته ی خود شاعر ، ۱۹ سال است در وادی شعر قدم میزنم .
و دارای ۶ مجموعه غزل پست مدرن می باشد .
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#600
Posted: 9 Jan 2014 18:17
پـر از رفتنم ...
هزاران شب است امتحان می شوم ؛ جوابی به این امتحانم دهید
قفس جای من نیست ، باور کنید ! رهایم کنید ، آسمانم دهید
من از سادگی هام خط خورده ام ... ببین گاو پیشانی ام تیره شد
بهاران و سرسبزی اش پیشکش ؛ به من گوشه ای از خزانم دهید
اناری ترک خورده در چشم من ؛ جهان پیش چشمم شده رنگ خون
ولی بغض بسته گلوی مرا ؛ بـرای سرودن دهانم دهید
مترسک ترین مرد جالیزی ام ! درون سرم کاه و رویش کلاه
ولی مشت پر دارم از سنگ و آه ؛ کلاغان ده را نشانم دهید !
کلاغان بی چشم و رو قصدشان در آوردن چشم و چال من است
بله ... چشم ! توی هدف می زنم ؛ فقط چند ساعت امانم دهید
برادر ترین ناتنی های من ! تن ِ مرده ام نوش جان شما
ولی بی پدر ها به دست ِ پدر دو تکه از این استخوانم دهید
به شب شک ندارم ، پر از رفتنم ... شتر بر در خانه خوابیده است
شدم شربت سینه ای سوخته ... فقط قبل مصرف تکانم دهید !
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...