ارسالها: 14491
#631
Posted: 9 Jan 2014 21:41
شاعر : حاتم سامانی
دفتر شعر : غزلیات
تخلص : حاتم
کشور : ایران
شهر : کرج
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#632
Posted: 9 Jan 2014 22:04
وعده کردی که بیائی
وعـده کردی که بیائی ، عهد و پیمانت چه شد _____ یـوســفا در انتظــاریـم راه کنعــانـت چـه شـد
گفتــی و بـر جـا نهــادی داغ هجـران بـر دلـم _____ هیــچ دانـی عاقبـت دربنــد هجـرانت چه شد؟
خـانـه ی دل از فـراقـت رو بـه ویـرانـی نهــاد _____ دل که جـای تو بُوَد پس جای ویرانت چه شد
مهــربـانـا کـن نگاهـی بـر فــراز کـار خویـش _____ تـا بـدانـی آخـر و انجـام خـواهـانـت چـه شـد
تا صبـوری رفت از دل جـان و تن بیمـار شـد _____ ای طبـیب دردهــا تیمــار و درمـانت چـه شـد
زین قضـایـا حـاتم بیچــاره در بنــد غـم اسـت _____ پرس و جو کن یکدمی در بند زندانت چه شد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#633
Posted: 9 Jan 2014 22:07
توکـه سـوی حبیـب خـود به امیــدی سـفر کـردی
توکـه سـوی حبیـب خـود به امیــدی سـفر کـردی
بسی رنج سـفر بردی بسی خـون و جگر خَوردی
در این راه پـر از ســـودا ، بـرای تـوشـــه ی فــردا
چـه بُـد رنــج تــرا حـاصــل بگـو بـاخـود چـه آوردی
بـرای گفـــتن آنچـــه دریـن ره شــــد نصیــب تــو
چــه داری بهــر یـارانــت چـو از آنجــا تـو بـرگـردی
بـه دور خــانه گــردیــدی مقــامـاتــش نــوردیـدی
تـو ای غـافـل کجـا بودی مگر در سـر چـه پـروردی
درین خانه چه میجوئی به نفس خود چه میگوئی
تـو از سعـی و صفـای خـود بدنبـال چه می گردی
صفــا و مـروه ات آنسـت کــه راد و باصفــا
دلــی را شـــاد کـن جـــانـا اگــر اهــل دل و دردی
تو گر مُحـرم شوی آنجـا شوی مَحرم بشرطی که
همــه امیـــال نفســانـی نهـی بـرجــا اگـر مــردی
اگـر صــــدهــا تمتـــع را بجـــا آری و صــد عُمـــره
دلـی گــر بشـکنــد از تـو ، بجـز خُـسـران نیـاوردی
وگر برگردی و چـون دی ، همـه مشـغول دنیـائی
بدان گمـراهـی و غافـل تـو با شـیطان همـآوردی
گر از اهداف حج دوری ، نِئی حاجی تو ای حاجی
کــه در راه خـلایق هـم ، تـو دام و دانـه گسـتردی
بظاهــر صـــورت آدم ، ز باطـن کمـــتر از حیـــوان
نشان داری و نیست از تو نشان از رادی و مردی
خـدا را هـوش باش حاتم ، کـه در ایـن راه نـورانی
چسـان باید سـفر کردن ، چسـان باید حضر کردی
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#634
Posted: 9 Jan 2014 22:35
زندان تو ما را بس
مـا عاشــق آن روئیـم هجـران تـو مـا را بـس . .. . در بنــد و گـرفتـاریم زنــدان تـو مـا را بـس
از جـنـت و از فـردوس نامـی اسـت برای مـا . .. . از بـاغ و چمـن دوریم بسـتان تـو مـا را بس
عشــاق تـو در مجلـس ســـرگـرم تماشــاینــد . .. . مانده اسـت بجا این دل حیـران تو ما را بس
یــاری و وفـــاداری افســانـه شـــده اکـــنون . .. . عهـدی که به مـا بسـتی پیمان تو مـا را بس
ای درد تــو انــدر دل بیمـــار و دل افــکاریم . .. . درد تــو شــفای مــا درمــان تـو مــا را بـس
گر جمـله جهان بر مـا در قهر وغضب باشـد . .. . شــیرین دهنــا روی خنــدان تــو مــا را بس
دلـــدار چـــو حــاتـم را آشـــفتـه بدیــد گفتـــا
چشـمان پر از اشـک و گـریان تو مـا را بس
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#635
Posted: 9 Jan 2014 22:36
ای صبــا رو خبـــر از حال خوش یـار بیــار
ای صبـا رو خبــر از حال خوش یـار بیــار . .. . تخــم مهــری بـه دل آن بـت عیــار بکــار
مـا کـــه دوریم ز انفـــاس و دم قـدســـیِ او . .. . هم اســیریم در این وادی بی حــد و کنــار
خــواه امــداد از آن دایـره یِ بحــر وجـــود . .. . تـا اشـارت بکنـد صاحب آن جـود و وقـار
گـو بیــارا صنــم بتــکده هــا مجلـس انــس . .. . نَـک بشــارت بـده از آمـدن فصــل بهــــار
گــو فــلانی کـــه ز تـو چشــم محــبت دارد . .. . گوید این مـی زده را محـرم اســرار شمـار
سخن یار خوش اسـت گوش به دلـدار دهیم . .. . دل و جـان تـازه کنــیم از نفــس آن هشـیار
مـا در ایـن بـادیـه آســان نرســیم بـر در او . .. . ســرگرانیــم و نـداریم رهــی ســوی دیـار
حاتم آن دوست که سلطان همه خوبان است
از دل منتــــظر مـــا بِبَــــرَد صـــبر و قـــرار
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#636
Posted: 9 Jan 2014 22:38
تـا در میکـــده بـاز اســت
تـا در میکـــده بـاز اســت شفــا در دل مـا ست . .. . فـارغ از هر دو جهـانیـم و صفا عـامل ما ست
ریشــه ی غــم بکنـــیم بـا مـــدد بـاده فـــروش . .. . شــادمـانی بســر آریم کــه زاب و گـل مـا ست
منــع از خمـــر شـــرابیـم در این دیـر خـــراب . .. . اینـهم از کـــبر و ریـای زاهــد جاهــل مـا ست
از دغــل بــازی زاهــــد بـه ســـتوه آمـــده ایم . .. . راه مســجد گـم و میخــانه دگـر منــزل مـا ست
غــرق در یحــر وجــودیـم بگــو زاهـــد شــهر . .. . راه خود گیر و برو جلوه ی حق ساحل ما ست
سـاحت دوسـت نگـر جـلوه گر از جـام شــراب . .. . سـاقیا جام بگـردان که همیـن حاصل ما است ؟
از نهــانخــانـه ی دل روی تــرا مــی جــوییــم . .. . جـلوه ای کـن بت من تا کـرمت شــامل ماست
این همـه جـور و ســتم را کـه به مــردم بیــنی
حـاتم از ســادگی مــا و دل غــافـل مـــا ســت
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#637
Posted: 9 Jan 2014 22:39
منکه افتاده بدام توام
تو که بردی دل و فاتح شده ای ناز مکن
صحبت درد من غمزده را باز مکن
منکه افتاده بدام توام ای مایه ی ناز
حالیا با من بیدل گله آغاز مکن
هر زمان نغمه ای از جور و جفا بنوازی
بس کن این بار خدارا نغمه ای ساز مکن
درد دل گفته امت پرده ی رازم بدرید
محرم دل بشو و فاش تو این راز مکن
تو که میدانی که من کشته و بیمار تو ام
عشوه و ناز بمن ای بت طناز مکن
حاسدان نزد تو از من به بدی یاد کنند
وقت و عمرت هدر صحبت غماز مکن
هرچه بر تو گذرد خویش نگه دار حاتم
همه کس را به غم و درد خود انباز مکن
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#638
Posted: 9 Jan 2014 22:41
خجل از نامهي اعمال
بارالها اي كريما زين دل شب اين فقير
خجل از نامهي اعمال و گناهان كثير
دست خالي آمده اين دردمند شرمسار
به در خانهات ، اي صاحب جود و اي مجير
چون نظر بر دوش خود ميافكند غير گناه
از رضاي تو نبيند جلوهاي اين مستجير
در جواني مست و مغرور بودم و از خويش دور
گمره و دیوانه در دام هوسهايم اسير
چون شباب از من گذشت و دورهي ايمان رسيد
دورهاي كه ميتوانست خوب باد و بينظير
جز گناه و معصيت از من نمانده يادگار
بيپناه و نادمم ، العفو العفو يامجير
از ميانسالي گذشتم خالي از هر توش و زاد
جز دريغ و حسرتم حاصل نشد از اين مسير
حاليا دوران سالمندي رسيد و پشت خم
قدرتي در من نماند و طاقت و چشم بصير
اينزمان هم جز رياكاري و مكر و حيله نيست
حاصلي کو كم كند بار گناهان كبير
كار نيكي گر نمودم با ريا همراه بود
آن عمل سودي نبخشید از براي اين ضرير
من ز انذار تو غفلت كردم اي پروردگار
عفو و رحمت عفو و رحمت از تو خواهم يا نذير
بارها توبه نمودم ، توبهام بشكست زود
بارها نادم شدم من لابه كردم ناگزير
لابهها و توبههايم شد فراموش هردمي
نشدم آخر بهنفس سركش خود من امير
ترسم اين توبه دوباره بشكند چون بارها
بارالها همتي ده تا كُشم نفس شرير
به خدا آور پناه از ديو نفست حاتما
تا شوي بر نفس سلطان و به افعالت هژير
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#639
Posted: 9 Jan 2014 22:44
فریب او نمی خورم
مـژده بـداد دلــبرم فتــنه به پا نميكـند ------ راه خطـا نمـيرود ، مـيل خطـا نميكند
با مـن آزرده دگـر جـور و جفا نميكند ------ وعـده بداده تا ابـد ، مـرا رهـا نميكـند
مهر و صفا پيشه كند ، دست بدارد از دلم ------ اين دل خسته را ز من دور و جدا نميكند
گرچه بداد مژده او ، ليـك بود عـيان من ------ كه از صداقت و صـفا ، جمله ادا نميكند
فريب او نميخورم ، در پـي دل نميروم ------ كـه اين طبـيب بيــوفا ، درد دوا نميكند
دانم اگر بار دگر ، دل به هواش خوش كنم ------ قول و قرار خويش را ، هم او وفا نميكند
دسـت بيابد ار به من ، آن صنم ستـيزه جو ------ ز بهر كشـتن من او ، شرم و حيا نميكند
گر بزند به تـير غم ، اين دل چاك چاك را ------ نيك بدانم از هـدف ، تير خطـا نميكـند
اين تن رنجور چـنان ، فتاده از پا و نفس ------ مثل هميشه نيمه شب ، خدا خدا نميكـند
رو به خدا نشستهام ، دل بـه دعاش بسـتهام ------ ليـك ندانم او چـرا ، مـرا شـفا نميكـند
حاتم دلغمين چنين زار شـدی ز عشق او
حاتم دلغمين چنين زار شـدی ز عشق او
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#640
Posted: 9 Jan 2014 22:45
جنگل آز و طمع
خواسـتم طوفان شـوم برهم زنم بحر وجـود ------ اوج گـیرم رعـد باشــم زآسـمان آیم فـرود
بـه طـــلاطــم آورم بـرپـا کــنم گـردابهــا ------ جنبـش و غـوغا گذارم هـردمی جای رکـود
ابـرهـای تیــره را در جــا کُــنم بــاران زا ------ بـر فــراز آســمان آرم به گــردش زود زود
سـیل هـا جـاری کـنم اوضـاع را برهـم زنم ------ وانگـه از سـیلاب و باران پر کـنم دریا و رود
جنـگل آز و طمــع را یکـسره آتــش زنـم ------ هـم بـرآرم از نهـادش شعـله ی نیـران و دود
ساکن است بحر وجـودم نیست در او جنبشی ------ غالب است در او رکود و آنچه میخواهم نبود
جمـع بود در مزرع دل حـاصل از بی حاصلی ------ آنچـه بـود انـدر وجـودم غـیر واقـع مینمود
آه از بحـر تغـافـل وز غـرور و خـود سـری ------ آه از خــود بینـی و فـریـاد از ذهـن جمـود
تو همی پنـداری آنچه در سرت باشد نکوست ------ یا که میـدانی تـو اسـرار همـه بـود و نبـود
گـر ترا چشـم بصیرت باشـد ای آهـو خـیال ------ نیـک بیـنی کمتـر از ذره تـوئی ای بی وجـود
مـن در اندیشه بُـدم طـوفان شـوم تا بشـکنم ------ کشـتی امیـال و خواهـشهای بس دائم فـزود
مـوج بشکسـته ای از صخـره ی امیال خـودم ------ کـه به سـاحل نرسـیده بشـود محـو چه زود
به حقیقت چـو رسـی نیـک بدانـی کـه چه ئی
حـاتم افسوس و ندامـت مگـرت دارد سـود؟
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟