ارسالها: 14491
#651
Posted: 10 Jan 2014 13:09
گهی نیش و گهی نوش
جهانرا زابتدا اینست بنیاد ---- گهی نیش و گهی نوش و گهی داد
گه نوش تو اینک هست در پیش ---- سوار آرزوی خویش و دلشاد
نمیدانی تو درد بی نوائی ---- به بیچاره چه رفته ست و چه افتاد
تو خرسند و بخود سرگرم و گویا ---- که بودی زابتدا با بخت همزاد
خورشها روی میز آماده داری ---- شکم بنده شدی ای آدمیزاد
تو سیر از خوردنیهای فراوان ---- گرسنه را نمی آید ترا یاد
چنان از پرخوری فربه بگشتی ---- که افتاده به زیر پوستت باد
ز آشامیدنیهای گوارا ---- بنوشی و ننوشد تشنه ای شاد
- بخانه باز گردی شاد و خندان ---- نیاندیشی بیک دربندِ بیداد
که او هم روزگاری بود خرسند ---- ز بیدادی بشد هستیش برباد
تو مست خویشی و بیگانه هستی ---- ز رنج دیگران و درد و فریاد
میان بستر آسوده بخفتی ---- کسی آواره ای را در نَبگشاد
نترسی گر بگردد روزگارت ---- چه آید بر سرت دشمن مبیناد
بخسبی زیر خاک یکروز ناگاه ---- که گورستان بگردد از تو آباد
گه رفتن بخود گوئی به تلخی ---- چه آمد بر سرم ای داد و بیداد
مکن کاری که اندر آخرین دم ---- پشیمانی کشی ای مرد فرجاد
کنون هنگام داری زود میکوش ---- که راه مردمی گیری نه بیداد
بشو یاری رسان بیچارگان را
چو حاتم سرفراز باشی و آزاد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#652
Posted: 10 Jan 2014 14:06
پرواها گذشت
آه ازآن گاهی مرا بُد نیرو و تاب و توان ----- بیخود از خود بودم و بگذشت آن گاه و زمان
می ندانستم چه باید کرد و پروا ها گذشت ----- آوخ از آنها که هریک داشت ارزش یک جهان
مست و بی آگه بُدم زآن یاره ی پنهان خویش ----- تبه و نابود کردم خویشتن را رایگان
یابش و هوشی کنون در من فراهم آمده ----- ای دریغا نیست نیرومندیم اندر میان
ار توان کالبد شد هست نیروی دگر ----- توش اندیشه که برجا هست در ما همچنان
توش اندیشه که باشد برترین پُرتوان ----- در درون هر کسی بنهفته باشد بیکران
تا چسان زاندوخته ها بهره بگیرد کاربَر ----- بگذرد ناکار چون من ، یا بداند راه آن
ای پسر هشدار ، بیهوده مشو ، بشناس راه ----- در تو باشد آنهمه نیرو نهفته بیگمان
دم و پروا را اگر تاراج کردی دستخوش ----- چون به زیر پا بیاری هفت چرخ آسمان
گر چو حاتم لخت های تو به فَرناسی گذشت
لب گزیدن از پشیمانی است در پی ارمغان
پایان
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#653
Posted: 10 Jan 2014 14:09
شاعر : اصغر اروجي
دفتر شعر : غزليات
تخلص : غريب
کشور : ايران
شهر : اصفهان
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#654
Posted: 10 Jan 2014 14:30
طوفانی ام
باز امشب ازغمت طوفانی ام
غرق درامواج سرگردانی ام
می روم با باری از آوارگی
یک بیابان بی سروسامانی ام
بی نگاه تونگا هم تلخ و تار
درغبار دوری ات پنهانی ام
دردوعم می بارد از شعر ترم
شاعرصدها غزل بارانی ام
رفتی ویک روستا تنهایی ام
درغریب آبادغم زندانی ام
بی وفا برخیزو آغوشم بگیر
تشنه ی یک بوسه طولانی ام
سقف غمها برسرم آوار شد
بازچشمت در پی ویرانی ام
تشنه با یاد توی می میردغریب
ازلبانت عشق می نوشانی ام؟
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#655
Posted: 10 Jan 2014 14:32
خانه به خانه
اي چشم توچون پرتو خورشبد زمانه
مژگان تو چون تيرو جهاني به نشانه
درحسرت ديدا رتوچون حلقه دامي
آن چشم گهربار و تو فا رغ زفسانه
شيرين تراز لعل لبت كس نمكيده
مقصود تويي وامق و عذراست بهانه
من درطلب ديدن آن چشم خمارم
چون مرغ هراسان زپي چيدن دانه
جمعي شده ازخانه پي كعبه شتابان
من هم زپي ديدن آن صاحب خانه
هر جانگرم كوه و كويرو دل دريا
هر يك به طريقيدهدم ا ز تو نشانه
ترسم كه غريبم نرسم برسر کویت
اواره ام ا ز دست غمت خانه به خانه
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#656
Posted: 10 Jan 2014 14:34
یک آسمان ستاره
رفتی وبی توکوچید یک آسمان ستاره
مه در نقاب امشب پنهان شده دوباره
ازروی توسرودم شعری به وزن مهتاب
باواژه های چشمت سرشار از شراره
بغض غریبی امشب درنای آسمان است
اوغرق اشگ وناله من غرق در نظاره
اردیبهشتم ازغم رنگ خزان گرفته
برگی به جانمانده ازسبزی بهاره
دریای چشم ما را دیدی و بی بهانه
چون باد ازکنارم رفتی از این کناره
پایان خط سرخم برگرد فرصتی نیست
دل خون شده نفسها افتاده برشماره
درکوچه سارزلفت بابارعشق وتشویش
قامت خمیدنی بود اما نبود چاره
از عشق زیر پایت گسترده ام بیایی
دل راچوبوریایی يكرنگ وپار ه پاره
بربام ما گذر کن تاسقف غم بریزد
این کار را نباشد حاجت به استخاره
آغازاشنایی درخلوت از صفا بود
چشم غریب ما را از چشم تو اشاره
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#657
Posted: 10 Jan 2014 14:36
برایم بمانی برایت بمیرم
جدا شد ز رویت نگاه فقیرم
فقیرانه در دام عشقت اسیرم
تمام امید-آرزویم همین بود
برایم بمانی برایت بمیرم
چه کردی تو با هستی نیست گونم
که از عمر بی تو بدین گونه سیرم
تودر سوز پاییز سبزی وشاداب
و من در طلوع بهاران کویرم
از ان لحظه که در نگاهم نشستی
نشد تا به امروز آرام گیرم
در اندوه پهناور وبی کسی ها
مکن ترکم ای آخرین دستگیرم
غریبانه در اوج دلواپسی ها
سراغ تورا از که باید بگیرم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#658
Posted: 10 Jan 2014 14:38
خلیج فارس چشمانت
چه کرده بادل من نیزه زارداغ مژگانت
زده آتش بدان جانی که خواهم کرد قربانت
شدم مات ازنگاه دلربای کیش زیبایت
و زیباتر ندیدم از خلیج فارس چشمانت
رهایم درعطشزار سراسر سوز تنهایی
سراب آلوده واماندم پریشان دربیابانت
به سامان کی رسد آشوبگاه سینه ام بی تو
مگیرازمن نگاهت را تو ای جانم به قربانت
نشدسهم من از تو جز غزلهای پریشانی
تور فتی درنگاهم سوزغمها ماند وبارانت
دلم راآب وجاروکرده ام ازشوق دیدارت
واحساسم گره خورده به مهرگرم دستانت
وجودم سالها ازعشق شیرین تولبریز است
مگرمرگ ازدلم بیرون کندآن عهدوپیمانت
تواز من دوری ودردوریت دریای اندوهم
غریبی دل پریشم همچو گیسوی پریشانت
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#659
Posted: 10 Jan 2014 14:41
یلداترازیلدا
گریزان قایقی هستم دراین دریای طوفانی
به گردا گرد هر گرداب باچشمان بارانی
شدم بازیچه امواج ودور افتاذم از ساحل
مرا دریاب ای دریا در این اندوه طولانی
غزلهای ترم ازنام شیرین توسرشار است
پراز فریاد فرهادم نه سردارم نه سامانی
بخوان مارا به پای آبشار ناز گیسویت
ویا یک شب قدم بگذاربرچشمم به مهمانی
سرودم ازسمرقند لب و تاجیک چشمانت
روان چون اشگ چشمانم وبرسبک خراسانی
خماری تشنه مهرم نمی تابی به من خورشید
شراب نور می خواهم ومی دانم که می دانی
گویرانتظارم سالها درحسرت روزیست
که تاازجام چشمت حرعه عشم بنوشانی
به یادت می سرایم امشب این دلنامه رادرسوز
چورقص گیسویت درباد باحال پریشانی
زچشم دلربایت یاسها الماسها چیدم
که درصحرای احساسم چنین سرسبز میمانی
غریبی بیقرارم درشبی یلداتر ا زیلدا
نه برچشمان من خوابی ته شب را صبح وپایانی
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#660
Posted: 10 Jan 2014 14:44
ازشهریاررفتم
با میل خود نرفتم بی اختیار رفتم
حیران و دل شکسته ازشهریاررفتم
صد پنجره تماشا خشکیددر نگاهم
بایادچشمهایت هم چون شرار رفتم
دردوری تو مهتاب کوچیدازشب من
باچشمهای بیتاب از خوا بزار رفتم
درسوزاین جدایی با تار شکوه کردم
باهم نوایی نی بغض سه تاررفتم
گلواژه های خنده خشکید درلبانم
سوی کویر سوزان ازبیشه زار رفتم
درانتظار رویت صبرم دگر سرامد
تا بیکران غربت چشم انتظار رفتم
جاریست در نگاهم دردوغم غریبی
ازآسمان چشمت هم چون غباررفتم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟