ارسالها: 14491
#701
Posted: 11 Jan 2014 20:40
غرور
سر در مسیر سنگ سپردیم با غرور
یا سر شکستگی است در این راه یا غرور
ما ره به سوی عالم نخوت نمی بریم
فرق است در خصیصه این شیوه تا غرور
تا گلرخان نظر به تکبر به ما کنن
د وصل است همچو خار به دامان ما غرور
شیطان که گفته نه به خدایی رسیده ا ست
بنگر به او که راه برد تا کجا غرور
افتادگی نکرده اگر درد ما دوا
ما را نمی کند ز بلایا رها غرور
دارم به خوک بانی صنعان چه رغبتی
تا بشکنم به خویش از این ماجرا غرور
حاکی بریده ام پر پرواز خویش تا
گردد هزار مرتبه از من جدا غرور
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#702
Posted: 11 Jan 2014 20:41
گذشتیم
از وادی ی عشاق غم انگیز گذشتیم
یعنی که از این دشت بلا خیزگذشتیم
در مرحله عشق ندیدیم بجز درد
رنجور از این وادی خون ریز گذشتیم
انگیزه به دیدار کسی در دل ما نیست
از هر چه تماشا ی دل انگیز گذشتیم
بیم از پل چون موی و چو شمشیر نداریم
شاید که از این رهگذر تیز گذشتیم
سر نیست اگر مایه ی قابل که ببازیم
ما نیز ز سرمایه ی ناچیز گذشتیم
ارباب خرد خرده نگیرند به نا اهل
بگذرتو ز تقصیر که ما نیز گذشتیم
در بازی پیمانه کشان قاعده یی نیست
حاکی قدحی بیش ، ز پرهیز گذشتیم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#703
Posted: 11 Jan 2014 20:42
تقدیر
ز نا سپاسی یاران اگر چه دلگیرم
گمان مبر که خطا از کسی به دل گیرم.
روا نبود مرا اشتباه گیرم راه
فریب چشم توام شد گناه و تقصیرم
شنیده ای ز گل آفتابگردان هیچ
تو آفتاب منی چون که بی تو می میرم
رها چگونه شوم از تعلقات ای دل
که در گذار از این زندگی به زنجیرم
عنان خویش سپردم به سر نوشت از آنک
اسیر حرکت انگشت های تقدیرم
به عقل خویش سپردم مهار کار و لیک
به یک اشاره فرو ریخت قصر تدبیرم
دگر به وعده امیدی نمی دهم حاکی
ز بس که وعده شنیدم ز زندگی سیرم .
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#704
Posted: 11 Jan 2014 20:45
قحطی
تا ما ز عشق و مستی فارغ ز گفتگو ییم
چون عقدههای گریه پیوسته در گلو ییم
قحطی نگر به دوران ، ما در هوا ی یک دوست
ر ه مانده از جماعت در خود به جستجو ییم
جوشی که در شراب است شرآفرین هستی است
ما در هوای مستی از نشیه ی سبو ییم
از لرزش نسیمی چون مو به پیچ و تابیم
از ضعف و ناتوانی رقصان به سان مو ییم
حاکی فغان چو بلبل در عشق بی حیایی است
ما شهر بند عشقیم ، در بند آبروییم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#705
Posted: 11 Jan 2014 20:51
غربت
چنین نشاندم از بی کسی اگر غربت
حکایتی د گر است و غمی د گر غربت
کنون که می گذرد زندگی به نا کامی
چه در کنار رفیقان بد چه در غربت
ز نیش یاوه سرایان چنان دلم خون است
که نیست بر دل من مر همی مگر غربت
دلم خوش است که دیگر نمی دهد هر گز
مجال هرزه درایان پرده در غربت
کنون که عاطفه مرده است در دیار وطن
چه جرمتی است که دارد به چشم تر غربت
چو خانمان همه آشوب و پایه لرزان است
هزار مرتبه از خانه خوب تر غربت
غنیمت است که دور از دیار خویشتنم
اگر چه کرده مرا باز در به در غربت
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#706
Posted: 11 Jan 2014 20:53
دلدادگی
غمی که از دل پر درد و پر ز خون آید
چو آتشی است کز آتشفشان برون آید
زبان به شکایت نمی گشایم از آنک
به شرح آنچه گذشته است به من , زبون آید
به عقل خویش ندارد چو اتکا عاشق
به باورم همه جا عشق از جنون آید
مرا که هیچ ندارم امید وصل زدوست
چه چاره ساز کنم گر رقیب دون آید
,به گوش دل سپرم اشتیاق خویش اگر
صدای او به صد افسانه و فسون آید
ببا دمی به تماشای باغ رخسارش
کزان طراوت گل های گونه گون آید
مرا که رفت جوانی به پای یار , چه غم
که بیندم به جمالی شکسته , چون آید
چه حکمتی است به دلدادگی که غم , حاکی
اگر چه می رود اندک , ولی فزون آید.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#707
Posted: 11 Jan 2014 20:54
شب گردی خیال
مارا اگر کنار تو این بود سرگذشت
دیگر چه غم که سیل حوادث ز سر , گذشت.
اینجا چه معبری است , زخوبان روزگار
پرسم ز هر کدام , بگویند ؛ در گذشت.
عمری به انتظار نشستیم و چون رسید
غافل شدیم و یار چو باد سحر گذشت
ما ره نمی بریم به سامان دشمنی
لطفی نهفته نیست به کینه , مگر گذشت.
هرگز به راه حضرت آدم نمی رویم
ای خوش به آن پسر که ز مال پدر گذشت.
فیضی نبرده ایم ز پیران روزگار
عمری که کرده ایم همه بی ثمر گذشت.
دورم به خواب خویش ز رویای وصل تو
شب گردی خیال تو از ما دگر گذشت.
خاکسترم نشسته به بال هوای عشق
حاکی مجال صحبت دفع شرر گذشت.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#708
Posted: 11 Jan 2014 20:57
باور کن
فوج تقدیر به من تاخته را باور کن
حرف این باغم خود ساخته را باور کن
آرزو ساخته از نقش فریبا ی سراب
زندگی بر سر آن باخته را باور کن
مرغ عشقی نسراید دگر از قصه ی عشق
نغمههای غم این فاخته را باور کن
باورت نیست اگر تکیه بر این سرو قدان
نسل از ریشه بر انداخته را باور کن
زندگی با همه ی نیک و بد خویش گذشت
اینک این داس بر افراخته را باور کن
ساز درهم شدهام کس نتواند که نواخت
ساز بشکسته ی ننواخته را باور کن
ای خوش آن شعر که پرداخته گردد چون زر
این غزلواره ی پرداخته را باور کن
صاحبان کرمت از نظر انداخته اند
حاکیا از نظر انداخته را باور کن
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#709
Posted: 11 Jan 2014 20:59
مسیل مرگ
تا راه مستقیم نشان از شهامت است ,
گر راه من کج است چه جای ملامت است .
ما را ز صبح روز قیامت هراس نیست
هر روز ما حضور هزاران قیامت است.
آسودگی مجوی دلا زین دو روز عمر
اوضاع روزگار به سوی وخامت است .
دنیا , دلا ز سیل حوادث بنا گرفت
در این مسیل مرگ چه جای اقامت است.
از خشم بی حساب تو پرهیز واجب است
چون موج ناشکیب ؛ ز طوفان علامت است.
در اعتکاف کوی تو جز عافیت نبود
یعنی پناهگاه تو دارالسلامت است.
مشتاق التفات ترا خشم و جور و قهر
همپای مهر و لطف و صفایت کرامت است.
حاکی نبرده ایم ازاین کشت و کار سود
محصول ما خسارت و حاصل ندامت است.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#710
Posted: 11 Jan 2014 21:01
سخن را
چون که خواهد نازنینم بال بگشاید سخن را
در تکلف با هزاران ناز آرا ید سخن را
هر مسامم استراق سمع را مخفی است روزن
تا نماند حرف نشنیده چوفرماید سخن را
تا مگر صد نکته ی باریک تر از مو بیابد
با تانی در کلام خویش میساید سخن را
کلمه دانی کز چه سنگین از لبانش میتراود
دوری از لعل لبانش حیف میآید سخن را
تا نرنجاند دلی را در هوای خود ستا یی
در تکلم با هزارن نازمی پاید سخن
عاشقم اما نه بر چشم و لب و رخسار دلجو
در کلامش جذبه ی جان دیدهام ، شا ید سخن را
سایه ی فریاد را در ارتعاش صوت میبینم
بر بلورش ضرب میگیرد چو آساید سخن را
حس نامطوب غم بین تلخ دارد صحبت ما
رشحه ی غم چون دل غم دیده فرساید سخن را
"حاکی" از سرسام در پیچیدگی ی طرز "صایب"
همچو "رحمت" معنی ی پیچیده میباید سخن را
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟