ارسالها: 14491
#711
Posted: 11 Jan 2014 21:03
تیغ ملامت
آنان که سر به تیغ ملا مت سپرده اند
ره در مسیر اهل شهامت سپرده اند
سر بی دلیل راه نبردیم در خطر
تضمین ما به دست سلامت سپرده اند
پیوند خورده است نگاهم به پیر راه
ما را به دست اهل کرامت سپرده اند
تهمت نمی سزد به سیه نامه های ما
این داوری به روز قیامت سپرده اند
آن سر خوشی که در دل ما بود بی دریغ
این سر سپردگان به وخامت سپرده اند
حاکی گمان مبر که فنا می شوم به خاک
ما را به خاک بهر اقامت سپرده اند
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#712
Posted: 11 Jan 2014 21:05
پرواز
به شوق روی تو پر باز می کنم شاید
میان چشم تو پرواز می کنم شاید
ضریح قفل لبانت که بوسه می طلبد
به بوسه ای که دهم باز می کنم شاید
سخن زعشق نمی زیبدم به پیرانه
به عشق تواست که آغاز می کنم شاید
برای عشق تو مضمون بکر می باید
که دل برای تو همراز می کنم شاید
تمام راز درونم به قدر یک آه است
که من برای تو ابراز می کنم شاید
نکرده ای نظری بر نگاه غمگینم
بدین بهانه که من ناز می کنم شاید
به طرز نو سخن عاشقانه می گویم
هوای خواجه شیراز می کنم شاید
نظر به مکتب صائب چنان کنم حاکی
که قصد شیوه اعجاز می کنم شاید
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#713
Posted: 11 Jan 2014 21:11
آغوش دریا
نشئه غم بس در اعضا وزن پیدا میکند
ازثقالت سایه ی ما وزن پیدا میکند
نیست خواهی های اعضای وجود ما نگر
رنگ پای ما به دریا وزن پیدا میکند
در جماعت جز سبک مغزی ی بی حاصل نبود
لاله در دامان صحرا وزن پیدا میکند
در حضورش ای دل غافل سبک بالی مجوی
ذره ی ناچیز اینجا وزن پیدا میکند
موج داغ چشم او تا عشق انگیزد به دل
خونم از داغی به رگها وزن پیدا میکند
راز دل با هرکه گفتن حاکیا شایسته نیست
قطره در آغوش دریا وزن پیدا میکند
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#714
Posted: 11 Jan 2014 21:15
کاش
زندگی با شادمانی توامان می بود کاش
از پریشانی و از غم بی نشان می بود کاش
کاشکی اندوه و دردی در دلی هر گز نبود
یا که دنیا چون بهشت جاودان می بود کاش
می رسد آوای شوم جغد از هر گوشه ای
بلبل ازهر سو به شادی نغمه خوان می بود کاش
زندگی در سایه نا آشنایی خفّت است
بر سرم از آشنایی سایبان می بود کاش
کس نمی گوید بجز از خود پسندی و غرور
حرف عشق و دلربایی بر زبان می بود کاش
عین اعجاز است گویی مهربانی های او
با من آن صاحب کرامت مهربان می بود کاش
عاشقی شایسته وزیبنده در پیرانه نیست
کاشکی صد کاشکی حاکی جوان می بود , کاش.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#715
Posted: 11 Jan 2014 21:19
پایان راه
نمانده است به پایان راه من چیزی
که نه زباغ به جا مانده نه چمن چیزی
سفر چو می کنم آن سوی , راه نا پیداست
تفاوتی نکند بین مرد و زن چیزی
همیشه بیم ز تکفیر بود و از تهدید
مرا به یاد اگر مانده از وطن چیزی
رها نمی شوی از دام اتهام و کذب
ز حرف راست بگویی اگر سخن چیزی
چه افتخار که ما از سلاله دوریم
به جای مانده مگر از وطن چیزی؟
چگونه می کنم این بند و حلقه باز زپای
که کس نگفته به ما از رها شدن چیزی
مکن شتاب به فرجام زندگی حاکی
نمانده است به پایان راه من چیزی
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#716
Posted: 11 Jan 2014 21:25
گذشته است
عمری که در فراق تو از من گذشته است
ما را به انتظارنشستن , گذشته است
تر دامنان ز آتش دوزخ امان برند
گر توبه را سرشک ز دامن گذشته است
با مویه می توان به دل سنگ راه یافت
این ناله را مقام ز شیون گذشته است
خصم درون من به کجا می شود نهان
دیگر زمان دیدن دشمن گذشته است
از خون خویش غسل شهادت به عشق کرد
دل قابلی نبود که از تن گذشته است
پیرم دعای خیر نمود از صفای خویش
عمرم اگر که با دل روشن گذشته است
حاکی به اقتفای < الهه > سرود که گفت:
< گفتی که فصل عاشقی از من گذشته ا ست>
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#717
Posted: 11 Jan 2014 21:27
نسل فسرده
آنان که سر به شهرت کاذب سپرده اند
از دام فتنه پای به بیرون نبرده اند
تا نگسلند عهد جهالت ز کار خویش
غفلت نمی کنند , که سوگند خورده اند
گویی فشانده اند زسر مغز خود برون
چندان که سر به زانوی حسرت فشرده اند
با خود چه می برند به فردای روزگار
نسلی چنین که از غم دوران فسرده اند
دیگر حضور حق نفسان حس نمی شود
ما را به ذکر خویشتن از یاد برده اند
جسمی برای گور ز خاکم دگر نماند
از بس غبار درد ز جانم سترده اند
آنان که بیش واهمه دارند مرگ را
حاکی یقین که پیش تر از مرگ , مرده اند
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#718
Posted: 11 Jan 2014 21:29
جنون عشق
چنین دارند گر لیلا وشان از خود دلارایی
به مجنونان این وادی کجا باشد شکیبایی
جنون عشق را یا رب چه حکمت در پریشانی است
که این دیوانگان هرگز نمی دارند پروایی
بنازم همت شوریدگی از پیر صنعان را
که عمری زهد خود کرده فدای عشق ترسایی
چنین وارستگی از خود به عقل ما نمی گنجد
به تفسیری دگر باید رقم زد نقش شیدایی
نیاسایم ز بس پیچد صدای ساز غم در من
به گوش دل رسد زین ساز از هر نغمه آوایی
کدامین باغ را ای گل مثال چهره ات گیرم
که از روی محبت فرق دارد شرح زیبایی
زبان رنجه مکن حاکی چنین بر پند بی حاصل
کجا عاشق نظر دارد به قیل و قال رسوایی
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#719
Posted: 11 Jan 2014 21:35
به دنبال آب
مثال تشنه به دنبال آب می گردم
به سایه سار پِیِ آقتاب می گردم
نمی شوم ز مزایای تشنگی محروم
ز عشق آب به دشت سراب می گردم
نمی رسم به هدف با چنین مسیر که من
به دور خویش چنان آسیاب می گردم
تمام لحظه عمرم به بیم می گذرد
میان ساخته ای از حباب می گردم
همیشه پرسشم از زندگی به ابهام است
به شیوه ای که یکی با جواب می گردم
به باغ گل نه پی چیدنم که با حسرت
به شوق قطرۀ ناب از گلاب می گردم
مرا نیاز به می خواری شبانه نیست
ز چشم مست تو مست و خراب می گردم
در این سراب که فرسوده گشته ام حاکی
همیشه تشنه به دنبال آب می گردم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#720
Posted: 11 Jan 2014 21:37
چه فیض
ز قار قار بد آواز این کلاغ چه فیض
نشسته جای قناری ، دگر زباغ چه فیض
مرا مخوان به تماشای باغ یا گلکشت
چو باغ پر شده از قیل و قال زاغ چه فیض
تو را زمشعل لاله پیام چیست به باغ
به کور چشم رساند مگرچراغ چه فیض
نشانده ای به دلم داغ یک نگاه ، مگر
رسیده است ترا زین نشان داغ چه فیض
به تنگنای فراق تو بسته شد بالم
ترا که بال به پرواز شد فراغ چه فیض
هوای باغ ز سر می کنم برون حاکی
ز قار قار بدآواز این کلاغ چه فیض
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟