ارسالها: 14491
#721
Posted: 11 Jan 2014 21:39
شهد لب
نظر به روز قیامت نگیرم از سویت
که هیچ چیز نیرزد چو دیدن رویت
شبی به عالم رویا کنار من خفتی
پر است بستر عشقم هنور از بویت
زنم به اوج بلندای آسمان پهلو
مرا اگر بنشانی شبی به پهلویت
مگربه چشم توپنهان چه رازوافسونی است
که بی اراده شوم از نگاه جادویت
تو را به عالم هستی نمی کنم تعویض
که نیست ارزش دنیا به تاری از مویت
ز شوق شهد لبت دل نمی کند حاکی
هزار نیش خورد گر به عشق کندویت
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#722
Posted: 11 Jan 2014 21:44
امید بیهوده
به روزگار ز نقشی اگر نشانم هست
نشانه ای است که از ماتم نهانم هست
نشانده اند کدورت به دل مرا، از درد
چنان که بوم بنالد به شب ، فغانم هست
مثال آینه از خود نمی زنم نقشی
که هر چه هست ز تصویر دیگرانم هست
به تیر ظلم نکردم جفا به کس ازآ نک
نه در کمان من است و نه درگُمانم هست
چو بی نصیب ز باران و آفتاب گیاه
نیازِ لطف و نوازش ز این و آنم هست
هما اگر که خورَد استخوان خوش اقبال است
ولیک تیغ ملالت بر استخوانم هست
به لب رسید مرا جان و شاد از آنم
که تا کنم به فدای تو نیمه جانم هست
گمانِ این که شود شعر من چو دُر ، حاکی
امید بیهده بر شعر دُر فشانم هست.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#723
Posted: 11 Jan 2014 21:49
خسته ام
از این دیار و یار و روزگار خسته ام
ز کار مردمان نابکار خسته ام
زبس گرفته راه گریه در گلو ز بغض
از این همه فشار و گیرو دار خسته ام
چه وعده ها شنیده ایم تا رها شویم
دگر ز وعده و ز انتظار خسته ام
نمی شوم به رنگ این جماعت دو رنگ
ز رنگ ها نهان و آشکار خسته ام
چرا زمان من به انتها نمی رسد
که من ز لحظه های بی شمار خسته ام
فریب خورده ام که من هنوز آدمم
دگر از این دروغ شاخدار خسته ام
حکایتی نگفته ام ز خویش حاکیا
به اعتبار آن که از شعار خسته ام
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#724
Posted: 11 Jan 2014 21:52
مضمون گل
مضمون گل چو خار نماید گمان ما
در بی تفاوتی است بهار و خزان ما
رنگین نمی کند دل ما را غرور باغ
پیوند رنگ و نقش نگیرد نهان ما
هر بوته ای ز خار تهی دست و بی نیاز
هرگز جدا نکرده بیابان نشان ما
در دل هزار خواهش و در سر بسی غرور
ترسم که پاس گرگ ندارد شبان ما
یاری ندیده ایم ز یاران کامجوی
زنبور لانه گشته تو گویی که جان ما
یک لحظه بر مراد دل ما نگشت عمر
دیگر سپاس نام که گوید زبان ما
قادر نه ای که لب نکنی باز از سکوت
آن ضعف کو که باز نماید دهان ما
برگل چه تکیه ای است ، که حاکی ، مثال مرغ
از خار کرده اند بنا آشیان ما
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#725
Posted: 11 Jan 2014 21:57
قرار
سر، از وجاهتی که بگیرد ز من قرار
بر سینه ای نهم که ندارد به تن قرار
مضمون بکر را نبرم در کلام سست
روح فرشته را ندهد این کفن قرار
رغبت نمی کند که ببوید کسی به ذوق
گیرد اگر گلی به میان لجن قرار
هرگز کلام تلخ ز من نشنود کسی
زهرابه ای که من ندهم در دهن قرار
تا عشق، روی دار سر افراز می شود
از تاب این حضور نگیرد رسن قرار
فرهاد را وجاهت شیرین بهانه بود
افسون عشق می برد از کوهکن قرار
در التهاب عشق نصیحت به دل چه سود
مشتاق یار را ندهد این سخن قرار
بشکن ز خویش پیلۀ ترس از جلای شهر
تا کی گرفته ای تو ز مام وطن قرار
از پا نمی فتد به نسیمی درخت شعر
دارد اگر به ریشۀ شعر کهن قرار
حاکی غرور خویش شکستم به پاس دوست
گیرم مگر به حلقۀ چین و شکن قرار
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#726
Posted: 11 Jan 2014 21:58
شوق پریدن
شنیده ای که خزان باغ را چسان کرده است ؟
فراق روی عزیزان مرا چنان کرده است
ز خاک علقه بریدم که روح من اینک
هوای شوق پریدن به آسمان کرده است
تهی ز توشه راهم ولیک همزادم
خیال عزم سفر تا به بیکران کرده است
فریب شعبده ای دل مخور از این دنیا
که حقه ها همه درآستین نهان کرده است
هوای نفس نمی گیردم دگر دامن
خیانتی که سگ گله با شبان کرده است
حساب روز قیامت دگر نیازی نیست
که بی محاسبه دوزخ مرا نشان کرده است
به حیرتم چه گنه کرده ام که غم راحت
به جای جای وجود من آشیان کرده است
نشان عافیت ای دل بجوی از حاکی ؛
به مصلحت همه جا قفل بر زبان کرده است
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#727
Posted: 11 Jan 2014 21:59
معبد مهر
با نمی اشک دل خویش طهارت بکنیم
کعبه عشق بسازیم و زیارت بکنیم
سینه از صیقل توبه بسپاریم به عشق
تا که در آینه بر دوست نظارت بکنیم
شده ویرانه از این غفلت ما معبد مهر
همتی تا که دگر باره عمارت بکنیم
دوستی را به کدورت ننشانیم عبث
رفع این ضایعه را باز جسارت بکنیم
در گذر گاه محبت همه جا عشق و صفاست
حق ما هست و حلال است که غارت بکنیم
همه جا از دل پر مهر رفیقان گوییم
همه بر جمع صمیمانه اشارت بکنیم
گر که در دام شیاطین شده ایم بند به پای
سعی وافر به رهایی ز اسارت بکنیم
دل نبازیم به هر به به و چه چه به غرور
پشت بر مغلطۀ اهل شرارت بکنیم
نشویم اهل تکبر ز دروغی به فریب
بر حریفان نظر از روی حقارت بکنیم
گر چه حاکی نتوان کرد به یاران یاری
سعی پیوسته ، اگرهم به مرارت، بکنیم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#728
Posted: 11 Jan 2014 21:59
نمی داند
ز حال مرغ دلم هیچکس نمی داند
کسی که تا نشوددرقفس،نمی داند
به شوق رخصت دیدار راه می سپرم
ز حال وصل،بریده نفس نمی داند
به خواب غفلت خودتابه حشرمی ماند
هر آن که معنی بانگ جرس نمی داند
به روشنایی مطلق اگر رسم از عشق
مقام حال مرا بوالهوس نمی داند
طمع به لانۀ سیمرغ می شود ، اما؛
که قدر خانۀ او را مگس نمی داند
ز مدعی چه تعجب که عاقبت افتد ؛
به چاه جهل مرکب ، زبس نمی داند
مگرزشعر تو حاکی چه سود برآنکسَ
که فرق حرفۀ دزدازعسس نمی داند
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#729
Posted: 11 Jan 2014 22:01
نکنیم
بیا به هرزه درایانِ خود کمک نکنیم
یقینِ طاعت خود را بدل به شک نکنیم
به خیره راه سپردیم بر هزار خطا
دگر شکایت بیهوده از فلک نکنیم
مثال آینه یاران ما به دل صافند
صفای روشن دل را به خیره لک نکنیم
به رنگ و نقش نهان شد نمای سیرت زشت
فریب ساده دلان را دگر بزک نکنیم
مرا که در همه سو آزموده اید چه شک
سفارش است که تردید بر محک نکنیم
حساب دوستی از حیله ها مبرا کن
به خود بگو که دگر صحبت از کلک نکنیم
ز چشم بندیِ این روزگار دانستم
که اعتماد مقابل به مردمک نکنیم
در این مناظره حاکی چرا نجابت نیست
به طعنه این دل خود را چنین خنک نکنیم
پایان
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 6368
#730
Posted: 11 Jan 2014 22:12
سمیرا اسلامی
متولد : ۳۰ شهریور ۱۳۵۹
استان : مازندران
تحصیلات : ارشد مهندسی منابع طبیعی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...