ارسالها: 6368
#731
Posted: 11 Jan 2014 22:13
مرنجانم تو ای آیینه من خود نیز می دانم ...
مرنجانم تو ای آیینه من خود نیز می دانم
چو سنگی در مسیر رود آزاد و به زندانم
مخواه اینگونه چون سایه به دنبال تو راه افتم
من آن موجم صدف را در دل اندوه می کارم
بگو حرف دلت را،نه،نگاهی گر کنی کافی
که من حرف دلت را از دو چشمت خوب می خوانم
زبانت زخم می کارد نگاهت سخت می تازد
تو لشگر می کشی بر من و بی سرباز می مانم
قفس بن بست و راه آسمان بی ابر آبی رنگ
درختم پای در خاک و سرم در اوج،می دانم
بیا ای عشق دنیای مرا آتش بزن بگریز
بیا یک بار دیگر آه رو کن باز دستانم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#732
Posted: 11 Jan 2014 22:17
قلب تورا نشناختم
آنقدر دیر آمدی کز چهره ات نشناختم
من که عکست را همین دیروز دور انداختم
آرزویم را به نابودی کشاندی شک نکن
روی آوار نگاهت خانه ام را ساختم
آه دانستم پشیمان می شوی گویی به من
بازی چشم تو را عمریست هر شب باختم
آشنا،غمگین مشو از طعنه چشمان من
آخرین تاوان جرمم را چه بد پرداختم
همدم تنهایی و همصحبت شبهای سرد
من که مثل چهره ات قلب تورا نشناختم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ویرایش شده توسط: anything
ارسالها: 6368
#733
Posted: 11 Jan 2014 22:21
مهر چشمانت گذشت و خستگی ها سررسید
مهر چشمانت گذشت و خستگی ها سررسید
فصل برگ زردش آمد خنده هایم را درید
آخر این بی مهری ات جان پرستو را گرفت
روحش از ایوان سردم همچو مهرت پر کشید
برگها مثل دلم سرشار از دلتنگی اند
می توان امشب ز چشمم دامنی الماس چید
در حیاط خانه هر شب سنگ بر گل می زنم
با کدامین شعر لبخند تو را از من خرید؟
تا ابد در حسرت آغوش تو جان می کنم
کاش می گفتی چرا مهرت ز تقویمم پرید
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#734
Posted: 11 Jan 2014 22:23
به یک تردید بخشیدی
چه سرشاری تو از کینه پر از احساس تردیدی
زدی بر قلب من خنجر چرا اینگونه ترسیدی؟
چرا میلرزد از حسرت دو دست مهربان تو
تو که در رفتنم با اشتیاقی سخت خندیدی
چو ابری نیمه جان از بارش سنگین و سیل آسا
به سوی آسمان بی کسی صدبار تبعیدی
چه معصومانه عشقم از دلت افتاد و پرپر شد
صدای ناله های آخرش را خوب نشنیدی؟
گذشتی و میان تلی از اندوه و حسرت ها
تمام عشق را یکجا به یک تردید بخشیدی
پس از کشف طناب دار در دالان تنهایی
ز سنگ سرد و بی روحی ز حال عشق پرسیدی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#735
Posted: 11 Jan 2014 22:24
با تو غم های جهان یکسره آخر شده است
با تو غم های جهان یکسره آخر شده است
و تمام دلم از عشق معطر شده است
تو که خورشید شدی موج تماشا برخاست
چشم با دیدن رویت بخدا تر شده است
دست آن پنجره سوی تو دراز است ببین
خانه از حجم حضورت چه منور شده است
در خیابان همه جمع اند و تو را می خوانند
که زمین صاحب یک فرصت دیگر شده است
با حضور تو در این دایره سرگردان
عشق از نقطه پرگار فراتر شده است
آخر آن مساله ها حل شده با آمدنت
سهم هرکس ز تو در عشق برابر شده است
ای تو سرچشمه آزادی دلهای بشر
با تو غم های جهان یکسره آخر شده است
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#736
Posted: 11 Jan 2014 22:26
دلم شوق پریدن دارد
در هوایت نفسم حال کشیدن دارد
بوسه از سرخی لبهای تو چیدن دارد
پشت این پنجره یک وسعت آبی پیداست
آه از آغوش تو این فاصله دیدن دارد
به سرم زد بنویسم غزلی چون چشمت
وصف زیبایی تو آی شنیدن دارد
تویی و گرمی دستان من دلواپس
که در این مشغله ها میل رسیدن دارد
قفسی ساخته ام در دل تنگم بنشین
تا نگویی که دلم شوق پریدن دارد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#737
Posted: 11 Jan 2014 22:27
پرم از ثانیه هایی که در آن پنهانی
لج نکن با من دلباخته آبانی
ندهد ناز تو بر دلهره ا ام پایانی
آنقدر سردی و مغرور که حس میکردم
تو ره آورد شب چله یخبندانی
گرچه حرفی نزدم از دل و دلتنگی ها
دوستت دارم و این مساله را میدانی
با نفس های تو آنقدر که می سوزم من
مثل این است که سرچشمه تابستانی
همچو مشتی که پر از عاطفه و احساس است
پرم از ثانیه هایی که در آن پنهانی
آسمان دلم ابریست بیا شعرم باش
چون تو انگیزه این کلبه بی بارانی...
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#738
Posted: 11 Jan 2014 22:27
زندگی فلسفه عاشقی و تکرار است
گرچه تا ماه مرا فاصله ها بسیار است
پشت این فاصله ها بالاخره دیدار است
میکشم لحظه دیدار تو را بر تن شب
باز لب های من از بوسه تو سرشار است
شعر چشمان تو در چهره ماه افتادست
چشم برداشتن از چشم غزل دشوار است
باد با خود خبر از بوی تنت آورده
نکند پیرهنت پشت همین دیوار است؟
بی تو در کوچه باران زده ای می گریم
زندگی فلسفه عاشقی و تکرار است
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#739
Posted: 11 Jan 2014 22:28
دهکده سخت برآشفت ز زیبایی تو
دلبری می کندم چشم فریبای غزل
تا مرا غرق کند آبی دریای غزل
چه غریبانه به دنبال تو می گشت دلم
ناگهان وا شده دنیام به دنیای غزل
دهکده سخت برآشفت ز زیبایی تو
گرگها منتظر سرخی لبهای غزل
کرکسی سایه زده بر در ویرانه تو
لاشه ها ربط ندارند به صحرای غزل
آسمان اشک مبار از سر ناچاری خود
که پلی میشکند از غم فردای غزل
همقفس همنفس چشم دوبیتی ها باش
نکند زخم زند بر قد و بالای غزل
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#740
Posted: 11 Jan 2014 22:29
نیروی مثبت
سیب لبهایت به من نیروی مثبت می دهد
قلب رنجور مرا با بوسه عادت می دهد؟
می وزد سمت تنم عطر تن نمدار تو
بوی باران در قفس حس حسادت می دهد
در خیابانهای شهرت ابرها سردرگم اند
شاید این آشفتگی احساس قدرت می دهد
روسری های سفید و کفش های صورتی
گفته بر نابودی این شهر شدت می دهد
عاقبت می بافد از موهای تو زنجیرها
او که با پیمانه ای از عشق دق ات می دهد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...