ارسالها: 14491
#71
Posted: 15 Sep 2013 18:09
خوب میخندد براین حال نزار
آن لبانِ با لبم ناسازگار
خنده بر هر دردِ بی درمان دواست
بر لبانم مرهمی اینک گذار
من لبالب دردم و درمان تویی
بوسه بوسه ، لب به لب، بر من ببار
لب برای لاف و لالایی که نیست...
...خر نکن خوابم نکن بونه نیار
لب برای دوست دارم گفتن است
جان به لب آمد ز دست انتظار
لب بجنبان ای لوند لاله رو
اخر این لهله تو را آید چه کار ؟
آخر این دیوانه شاعرتشنه است
جام لعلت را به جانم کن نثار...
...تا که مستت گردم و مستی کنم
همچو بلبل های مستِ نوبهار
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#72
Posted: 15 Sep 2013 18:14
گل برگ های مرده ای را باد برد
گل را یکی چید و سپس از یاد برد
در چارراهی دختری گل میفروخت
هرکس که آمد شاخه ای را داد برد
بر سنگِ گور و بر سرِ تاج عروس
هردو یکی غمگین یکی دلشاد برد
در شعر های شاعران عصر دور
در بوستان ، بلبل به گل دلداد برد
هر چند گلها عمر کم دارند و خار
در دامِ گلها هر کسی افتاد برد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#73
Posted: 15 Sep 2013 18:17
توکجایی تا همان سو را کنم قبله گَهَم
به صراط مستقیم موی تو گردد رَهَم
موئمن روی تو گردم معتکف درآتشَت
شعله گیرم ،سر کشم ،با تو شوم، از خود رَهَم
در شبِ دوریِ تو سویی ندارد چشمِ من
کی تو آیی تا به چشمم مژده ی دیدن دََهَم
پس زنم ابر سیه را از سرای انتظار
رخ نماید جلوه های روشناییِ مَهَم
از لبت صد آیه خوانم از رُخت صد آینه
پیش پایت سر نهم اندر رکابت پا نِهَم
محسن آواز قلندر خوش سرودی بر نگار
تاج سر کن این غزل را بر سر شاهنشَهَم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#74
Posted: 15 Sep 2013 18:22
قصه ی موی تو امشب به درازا بکشد
باقی این قصه شاید که به فردا بکشد
روز روشن پرده از راز منو توگیرد و
کوس رسوایی ما سر به ثریا بکشد
شاید این عشق که شب را به سحر وصل کند
همه اصحاب حذر را به تماشا بکشد
از من و تو غافلان شایعه ها باب کنند
بر سر عشق، هوس ،پرده ی حاشا بکشد
قصه ی عشق به نامحرم و اغیار مگو
تا که این راز ، تو را تا ته رویا بکشد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#75
Posted: 15 Sep 2013 18:29
عشق را حوصله كن، تا به وصالش برسي
وصله يِ دامَنِ او شُو ،كه به خالَش برسي
از همه چشم بِشو تا كه به چشمش بِشَوي
بي خيالِ همه شو ، تا به خيالش برسي
از زمين پاي بِكش پاي به مقصد نَبَرد
آسمان را بِطَلب، تا كه به بالَش برسي
هر اَذاني كه وَزيد از سَرِ گُلدستِه يِ او
قبله كن رويِ مَهَش را، كه به حالش برسي
محسن امشب هوس پنجره را باز گُذار
ماهِ نو آيد و شايد به هِلالَش برسي
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#76
Posted: 15 Sep 2013 18:30
ساكنانِ چشمِ تو ، آوارگانِ عالمند
عاشقانِ رويِ تو هر قدر باشند هم كمند
هر خريداري كه مي آيد ، برايش ناز كن
غم و شادي ها به بازار وصالت در همند
گر ملك باشي همه سوي بهشتت ميدوند
گر شوي هوّا تمام عاشقانت آدمند
همه اسرارِ جهانست ، به چشمانت عَيان
آن دو چشمانِ سيه آينه یِ جامِ جمند
محسن امشب، با نگاهت، عالمي ديگر رود
شب نشينان نگاهت فارغانِ هر غمند
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#77
Posted: 15 Sep 2013 18:30
من امشب پايِ محرابت نمازِ شكر مي خوانم
تو ميداني كه با چشمانِ تو بيدار مي مانم
سَري بر مهر تو دارم ، لبي بر ذكر لبهايت
خدا خود خوب ميداند ، تو هستي دين و ايمانم
تمامِ واژه ها امشب ، زِ معراجِ تو مي آيند
كه اينگونه پر از شعرم ، به چشمان تو مي مانم
غزل مي بافم از مويت ، براي صبحِ فردا تا ...
بپوشانم به خورشيد و ... تو را در اوج بنشانم
پر از بويِ بهشت است اين غرلها كز تو مي گويم
در انهارِ تو جاري شد ، روانِ طبعِ ويرانم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#78
Posted: 15 Sep 2013 18:31
در اين احساس ساده ، با تمام سادگي هايم
برايت شعر مي سازم از اين دلدادگي هايم
دلم ميخواهد از چشمت ، بچينم آنچه ميبينم
شكوفه كرده در چشمت ، نگاهِ بچگي هايم
دلم ميخواهد آن باشي كه من ازعشق ميخواهم
ببينم باز مي خندي ، به آن يك دندگي هايم
درون سينه ميخواهم ، سري از سر سوا دارم
دوباره باز گردم من ، به آن دیوانگی هایم
دلم ميخواهد آغوشت ، پر از شعر و غزل باشد
بسوزد با دو دستانت ، غم پروانگي هايم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#79
Posted: 15 Sep 2013 18:36
قاب دلم خانه ی رخسار توست
پنجره اش منظر افکار توست
روزوشب اینجا به تو زل میزنم
این همه دیوانگیم کار توست
خانه درش رو به عبور تو است
منتظر روز ظهور تو است
کوچه ی دل تنگی من تا ابد
تیره و تار از غم نور تو است
ساعت دیواری دل می تپید
تا که ز یاد تو خبر میرسید
لیک کسی از دل دیوانه ام
جز خبر دوری رویت ندید
روزی از این دل به درت میکنم
در غم خود در به درت میکنم
مثل خودت از همه جا میروم
بی خبر از بی خبرت میکنم
سر به بیابان فنا میزنم
بر نی تو ناله ی لا میزنم
میشکنم قاب دلم را شبی
شکوه ز ظلمت به خدا میزنم
راهی غم زار تو بودن بسست
چشم به دیدار تو بودن بسست
بر دل من مرحم یاری گذار
این همه بیمار تو بودن بسست
قاب دلم خانه ی رخسار توست
پنجره اش منظر افکار توست
روزوشب اینجا به تو زل میزنم
این همه دیوانگیم کار توست
پا به سرای خودت امشب بزار
نور درعمق شب تارم بکار
پرده ز رخساره بکش بی وفا
بر عطش دشت نگاهم ببار
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#80
Posted: 15 Sep 2013 18:37
به نازِ چنگَت امشب ،خوش ، نَوا دارد سِه تارم
بزن مطرب که غم ها را ، به خاموشي سپارم
بزن مطرب که در سازت بسوزد جسم و جانم
به رقص شعله ي شمعت، چو پروانه دچارم
طنيني از نگاهت را ، به پژواکِ دلم ده
که جانم را به پاي آن نظاره جا گذارم
بزن مطرب که امشب در هوايت بي هوايم
سبک بالم ؛ در آغوشت پر از بوي بهارم
بزن در شور دشتي تا که رقصد آهوي مست
به زيبايي اندامت ، نگار گلعذارم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟