ارسالها: 14491
#801
Posted: 27 Jan 2014 21:00
از محالات بزرگ است که باران برسد
شاید امسال اگر سوزِ زمستان برسد
شاعر از زمزمه ی باد به ایمان برسد
در همه محکمه ها عشق قضاوت کند وُ
حق به بیچارگی واژه ی انسان برسد
سفره را پهن کن ای مادر وُ از غیب بخواه
تا که ما سیر شویم وُ به همه، نان برسد !
شاید از گریه ی من معجزه ای رخ بدهد
شاید آبی به تن خشک بیابان برسد
تو هم انگار شبیه خودم افسرده شدی
باید این قصه ی غم زود به پایان برسد
دست خودکاری ام از شعرکه سر سبز نشد
و بعید است زن از عشق به عرفان برسد
غم نیما به دلش مانده و من مطمئنم ....
از محالات بزرگ است که باران برسد !
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#802
Posted: 27 Jan 2014 21:02
ظاهرا این روزها در جلد انسان می روم !
چترِ را بستم وَ دارم زیر باران می روم
خیس ِ خیس از باورت تا مرزِ عرفان می روم
روز و شب خون دل انگور را نوشیده ام
آنقدَر مستم ببین افتان وُ خیزان می روم
گرچه همواره مصیبت ها شکستم داده اند
باز با سرنیزه توی قلبِ بحران می روم
از \\\"تبارِ خونی گلها \\\" به دنیا آمدم !
ظاهراً این روزها در جلدِ انسان می روم
مرد و زن همواره در کُرنای* من نالیده اند
عاصی از دنیا شدم ، سمت ِ نیِستان می روم
\\\"اقرا بسمِ ربِّ \\\" بر لبهای من جاری شدَست
از سیاهیِِ حرا تا نور قرآن می روم
یا خدای قرن را در عمقِ رویایم بریز
یا که در آغوش ِ او اینبار عریان می روم !
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#803
Posted: 27 Jan 2014 21:04
یک زن از عشق تو جان داد!
یک زن از عشق تو جان داد، ولی خاک نشد
تلخیِ حادثه از ذهنِ خدا پاک نشد
در غم مُردن او آینه ی ماتِ اتاق
همنشینِ ِ رُژ وُ سنجاقِ سر وُ لاک نشد
روحیاتش که به هم ریخت شبی زد به سرش
بی صدا بود جنونش وَ خطر ناک نشد!
گرچه می خواست همه خاطره ها را ببرد
سهم او بیشتر از ظرفیت ِ ساک نشد
از سر سادگی اش بود... به تو رو آورد ...
باورت داشت و یک ثانیه شکّاک نشد
آن قَدَر مُرد برایت که تو را مرد کند !
چشم تو هرگز از این مرثیه نمناک نشد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#804
Posted: 27 Jan 2014 21:17
نابود شد
اندیشه های رنگی ام در ازدحامت دود شد
در حسرتِ دیروز ها آینده ام نابود شد
تهران ، تو بر بن بست ها رنگ خیانت می زنی
با اینکه کُلِّ قصه ام حولِ وفا محدود شد
عاشق شدن هایم اگر در مکتبت معناگرفت -
با غصه شلاقم زدی احساس هم مردود شد
دربسترِ عریانیت هر شب شبیهِ زن شدم !
روح وُ تنم تسلیم بر وضعیت موجود شد
مَردانه جنگیدم ولی مُردم درون کوچه هات
دیوار هایت رنگی از خونی که بر دل بود شد
هرشب گلستانِ مرا انگار آتش می زنی
ایمان من قربانی افسانه ی نمرود شد !
تهران قدم هایم فقط سمت سیاهی می روند
راه رسیدن تا سحر از هر طرف مسدود شد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#805
Posted: 27 Jan 2014 21:20
باز ما تاوان سنگین چه را پس می دهیم ؟
خونِ دل خوردیم وُ در شبها دعا پس می دهیم
در غزل غلتیده وُ جان بی صدا پس می دهیم
مستِ غم در باغ ها انگور می کاریم و ُ باز...
روز و شب در درسمان ذکرِ خدا پس می دهیم
آه ای بابای پیر ِ مشقها باور بکن ....
آب وُ نان وُ سیب را در انتها پس می دهیم !
\\\"عشق در پستو نهان\\\" و تکیه هامان روی آن ...
شاملو خواندیم وُ علم ِ ادّعا پس می دهیم
خیره در چشم خدا ماندیم وُ با حسرت به او...
آنهمه رویا که شد ، باد هوا پس می دهیم !
صد گناه اما نکرده ....صد ثواب اما دروغ ...
باز ما تاوان سنگین چه را پس می دهیم ؟!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#806
Posted: 27 Jan 2014 21:21
یک غزل به نیت پاییز
خیره در نگاه عابر ها ، خیره در حکایت پاییز
باز به تلنگری بندم تا شوم مصیبتِ پاییز
خسته وُ شکسته وُبی چتر، زیرِ بارش خیالاتم
طبع من دوباره رو کرده یک غزل به نیتِ پاییز
در تمام مدت عمرم ، درد از درون مرا خورده
روی دستِ من فقط مانده گریه ای به وسعتِ پاییز
در غمِ هوای بارانی منتظر نشسته ام تا اشک
درد را به قصه ام دادی باز به نیابت پاییز
ردشو از کنار رویاها و مرا به حال خود بگذار
تا تجمست کنم امشب باز در خیانتِ پاییز
روی تاول پُر از دردم شعر هم اثر نکرد انگار
قصه ها سر آمد وُ طی شد عمر من به سرعتِ پاییز
دیگر از رقابت گریه بی صدا عقب کشیدم من
عاقبت نفس کم آوردم ، آفرین به همتِ پاییز
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#807
Posted: 27 Jan 2014 21:25
او اگر بود به من باز خیانت می کرد !
هر شب و روز تو را عشق که نیَت می کرد
حافظ انگار به ابیات حسادت می کرد
فال هر روز مرا دست توّهم می داد
صحبت از بودنِ تو تا ابدیت می کرد
ناگهان حس قدیمیم به شعرم می گفت
\"او اگر بود به من باز خیانت می کرد \"
چشم من از تپش ثانیه ها پر می شد
و نگاه از سرِ اجبار به ساعت می کرد
قلب پیر از همه دلهره ها می لرزید
می زد وُ مثل جوانیش حماقت می کرد
می زدم مست به راه غزلی طوفانی
شاید از خستگی ام باد حمایت می کرد!
تا خدا صورت اندوه مرا می بوسید
و دلم باز به این فاجعه عادت می کرد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#808
Posted: 27 Jan 2014 21:28
ای مسیر منحنی دور مرا محصور کن
خیرِ من در این اگر باشد که مجنونت شوم
می توانم جزئی از روح وُ رگ وُ خونت شوم
صد ردیف آواز را زیر لبت خواندی که من ...
روی کوک ِ تار ِ دل شاید همایونت شوم
کوه ِ زردِ نقشه شو در دفتر ِ جغرافی ام
تا دلم از تو بجوشد ، رود کارونت شوم
من همان تبعیدی غمهام و ُ می خواهم فقط
تابع ِ بی ادعای شرع وُ قانونت شوم
شیره ی احساس که توی رگم تزریق شد...
می توانم تا ابد معتاد افیونت شوم
با یدِ بیضا درون ِ سینه ام اعجاز کن
فرصتی دیگر بده موسی که هارونت شوم
ای مسیر منحنی دور مرا محصور کن
تا که من قربانی عرفان کانونت شوم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#809
Posted: 27 Jan 2014 21:31
مرثیه های دهه ی شصت
تاریخِ ِ مرا شعرِ تو تکرار نمی کرد
افسانه شدم قصه ات انکار نمی کرد !
آنشب که خودم را به دل ِ غار سپردم
چشمان مرا معجزه بیدار نمی کرد
درمان نشدم تا به ابد حنجره ام سوخت
روحم به تنم هدیه جز آزار نمی کرد
ماندم وسط مرثیه های دهه ی شصت
ای کاش که غم چشم مرا تار نمی کرد
ای کاش که اشکم به تن قرن نمی ریخت
می مردم و ذهن قلمم کار نمی کرد
نیمای من اینبار \"تورا چشم به راهم ...
افسانه شدم قصه ات انکار نمی کرد !
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#810
Posted: 27 Jan 2014 21:33
تمام بی کسی ام بی اراده می گرید !
نشسته ام وسط ِ عاشقانه ای بی رحم
وخیره ام به شروع ِ ترانه ای بی رحم
هنوز متّهمم که تو را نفهمیدم
و پایبند ِ تو هستم، به خانه ای بی رحم
همیشه اشکํ چکیده میان قلبم ،تا-
نلرزد آینه ی بغض ِ چانه اي بي رحم
هنوز هم كه هنوز است عاشقت هستم
جواب عشق ِ من اما بهانه اي بي رحم
تمام بی کسی ام بی اراده میگرید
بر استخوان پُر از درد ِ شانه ای بی رحم
ببین که سوختم از لحظه های تبدارت
و مانده ام ته ِ جیب ِ زمانه ای بی رحم
نه تبرئه و نه حبسی نوشته ای قاضی!
و آتشم زده ای با زبانه ای بی رحم...
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟