ارسالها: 14491
#831
Posted: 31 Jan 2014 09:30
وقت عاشقی
وقت عاشقی آمد ، رزم جامه بر تن کن
با طنین شعرت زود طنطنا به طنطن کن
بلبل پریشان را پر بده به سمت باغ
عشق را همین یکبار در لباس سوسن کن
رزم جامه بر تن کن، وقت عاشقی آمد
محتسب به برزن کن ، دزد را به روزن کن
پاچه را به دندان گیر ، دور شو ز سگ سرها
در سماع صوفی شو با خدای من من کن
با صدای پر سوزت دار را صدا کن زود
تنگی گلویت را با انالحقی گن کن
گوهر خیالم شد مست و بی قرار عشق
حال بس خرابش را امشبی تو احسن کن
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#832
Posted: 31 Jan 2014 09:35
خواب نامه
خوابی و چشم قافیه بیدار می شود
اشعار کهنه بر سرت آوار می شود
وهم کشنده است نه تصویر روشنی
تصویر در جریده ی ما خار می شود
اشکی بریز تا که ببینی چه هولناک
غم در سرای چشم تو دیوار می شود
دیگر پی رسالت موسی نباش دل
وقتی قلم به معجزه ای مار می شود
باز این که بود گفت: انالحق که هر درخت
در پاسخ انالحق وی دار می شود
آغشته حرف حادثه با خون پیکرم
این قصه را ببین که چه تکرار می شود
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#833
Posted: 31 Jan 2014 09:37
چشمان زن
چشمان زن، پر از بهانه ی با من نبودن است
چشمان زن، نهایت بعد از سرودن است
زن شاعری که از غزلی کهنه ، آمده
چشمان زن، ضخامت دیوان (دیوانه ) بودن است
زن دفتریست ناگشوده به قعر کرانه ها
چشمان زن، تجسم فعل گشودن است
تاریخ زن ، گذار ممتد افسانه ایست گنگ
چشمان زن ، غبار جهان را زدودن است
زن چیست؟ گوهر صدف بحر آرزو
چشمان زن، حکایت نسل نبودن است
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#834
Posted: 31 Jan 2014 09:40
یکی
شیشه و آینه یکی ، عشق من و تو هم یکی
بوسه ی لب به لب یکی ، ناز تو و ستم یکی
هر نفس این ترانه است ورد زبان قاصرم
مهر یکی خدا یکی نغمه ی زیر و بم یکی
شاهد پاکباز ما ناز کش پیاله هاست
با همه ی سکندری ، ساقی و جام جم یکی
از تنه ی درخت تاک، دار نمی شود کشید
پس تو بگو به راستی، حالت پیچ و خم یکی
مستم و بی حواس که وقت غروب سر رسید
سوی طلوع روی تو ،مشرق و مغربم یکی
بشنو تو از زبان من حال دقیقه باز را
مرگ یکی خدا یکی جان دقایقم یکی
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#835
Posted: 31 Jan 2014 09:47
در وصف توهم
می آیی از شهر گندم با خوشه ای از ترنم
گرمی و سوزان که گویی آتش گرفته تبسم
می خندی و می تراود از چشمهایت بهانه
اما زبان بسته چشمت... دارد لبی بی تکلم
هر جا غمی لانه دارد آنجا تو تنها نشینی
تنهاتر از هر چه تنهاست ، تنهایی و بی تنغم
مهتابی و ریشه تو در خاک بکر ترانه است
گشته حدیث تو اینک، افسانه در گوش انجم
درد دلت را نگفتی هرگز به شعر و ترانه
ابری است حالا گلوی بغض سیاهت... توهم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#836
Posted: 31 Jan 2014 09:53
سکر سحرگاه
ای ماه بیا سکر سحرگاه سر آمد
از میکده ، بانگ حذر و الحذر آمد
بنشست به طوفان بلم تلخی باده
طوطی به لباس زغنی بی هنر آمد
در خرقه ی آتش زده ی شمع گرفتار
پروانه چو سلطان سخن تاجور آمد
انگشت نما شد دل دیوانه ی عاشق
زان یار چو خورشید به آفاق بر آمد
بلبل ز سرا پرده ی اعجاز فغان کرد
غنچه به فغان باز شد و پرده در آمد
آشفته شده هستی از اندیشه ی دوری
ای ماه بیا سکر سحرگاه سر آمد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#837
Posted: 31 Jan 2014 10:00
رنج است زندگانی
خشکید بر لبانم ، آهنگ مهربانی
حالم کسی نپرسید جز ماه آسمانی
بر باد رفت عمرم از حسرت نگاهش
پیری رسید و افسرد زیبایی جوانی
افتاد در کویرم نقش سراب رویش
مرگ آمد و نگفتم رنج است زندگانی
دارم گلایه از عشق ، از عشق بی مروت
چیزی نمانده با من ، جز عشق بی نشانی
در آتش جدایی می سوزم از غمش زار
باور ندارم ، اما... سخت است زندگانی
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#838
Posted: 31 Jan 2014 10:02
اکسیر غم
بگذار چو شمع از غم پروانه بمیرم
در حسرت رخسار تو ، رندانه بمیرم
آتش بزنم خرمن دیوانگی ام را
در آتش سوزان تو ، فرزانه بمیرم
نالم همه شب تا به سحر از غم دوری
آخر ز غم هجر تو ، حنانه بمیرم
ترسم نشود فاش کسی ، سر دل من
تنها... به دل خلوت میخانه بمیرم
اکسیر غمم در صدف و سینه ی مستی
آخر ز غمت واله و دردانه بمیرم
ماند اگر از من اثری ، تلخی تلخ است
تلخ است ولی ...آخرش ، "افسانه" بمیرم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#839
Posted: 31 Jan 2014 10:05
پیدایی و پنهانی
پیداتر از پنهان شدی در آسمان ، ای ماه من
با من نگفتی کیستی؟ ای روز و شب همراه من
با من بگو تا کیستی ؟ خوابی؟خیالی؟چیستی؟
می پرسم از خود کیستی ؟ ای زخمه بر ناگاه من
جان مانده تنها منتظر چون پیچک پیچیده ای
پشت حصار فاصله، ای هستی جانکاه من
رسم کدامین دلبر است بر قامت سنگی من
سنگی زند از روی مهر ، ای دلبر خودخواه من
من بنده ی آن خنده ام کز جان برد نقد دلم
بازار جان ارزانیت، ای مشتری آه من
هر شب در این کوچه یکی با خنده می گوید به من
آویختی دل پس چرا؟... در سر سرای چاه من
با من بیا تا میکده تا با تو گویم سر دل
آنجاست لعل گوهری بخشیده بر من شاه من
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#840
Posted: 31 Jan 2014 10:07
پیچک
پشت پیچک ایام ، عاشقانه می تابم
در قمار عشق این بار، عاشقانه می بازم
نو گلی پریشان حال آشنا به رسم زرد
در دیار دل بازان ، عاشقانه می مانم
برگ برگ تقدیرم ، پاره پاره و خونین
شعر شور پروین را عاشقانه می خوانم
تا سحر به بالینم شمع گوید لالائی
فارغ از تو در خویشم ، عاشقانه می خوابم
من همه در این پرده در تو مختصر گشته
روز و شب ز هجرانت ، عاشقانه می نالم
ای پری چه میدانی ،خواستگاه این جانی
من تو را به حد عشق ، عاشقانه می خواهم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟