ارسالها: 14491
#861
Posted: 7 Feb 2014 10:07
آه از این دل که شد از دست تو بازار زده
آه از این دل که شد از دست تو بازار زده
شده بی مشتری این جنس خریدار زده
تا که با درد فراقت شده ام در تب و تاب
خبرم نیست ز احوال دل مار زده
بسکه بار غم هجران تو بردم شب و روز
گشته ام همسفر اشتر افسار زده
شوربختی نگر ای دوست که برکام حبیب
تلخ و شوریم ، چنان باده ی خمار زده
برو آئینه ی دل پاک کن از رنگ و ریا
پرتوئی نیست از آئینه ی زنگار زده
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#862
Posted: 7 Feb 2014 10:08
بهار رفت و نرفتم به سیر دشت و دمن
بهار رفت و نرفتم به سیر دشت و دمن
خزان رسید و نبردم نصیبی از گلشن
به باغ و راغ و چمن صد هزار غنچه شکفت
دریغ از آنکه ندیدم گلی به دشت و چمن
شتاب عمر چنان بود کاین زمانه به من
امان نداد چو یک غنچه ، بخت خندیدن
ز شرم روی جوانی چو ژاله آب شدم
که خوشه ای نشدم بهره ور از این خرمن
عفاف گوهر دل ، با گنه نیالودم
اگرچه یار ، جفا پیشه بود و عهد شکن
گذشت دوره ی عمرم به نامرادی ها
نشست برف زمستان عمر ، بر سرمن
نگشت چرخ زمان یک نفس به کامم شاد
که دارم از غم دوران هزار سینه سخن
« نکوئی » از تو چه پنهان چوبید می لرزم
ز مکر یار دل آزار و کید اهریمن
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#863
Posted: 7 Feb 2014 10:12
به شام تیره ی من ای که ماهتابی تو
به شام تیره ی من ای که ماهتابی تو
مپوش چهره زمن از چه در نقابی تو
بیا که انجمن آرای محفلم باشی
شکوه بزم مرا ، شهد شعر نابی تو
فسرده باغ خزان دیده ام ز دم سردی
بتاب بر من غمگین که آفتابی تو
ز سُکر باده ی چشمت مدام سر مستم
نشاط جان مرا نشعه ی شرابی تو
چرا نیامده رفتی ، نسیم نوروزی
مگر که عیش مرا معنی شبابی تو
بهار و باغ « نکوئی » ، بهشت قامت توست
جدایی از تو نتابم ، روم کجا بی تو
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#864
Posted: 7 Feb 2014 10:15
ای سیل اشک ، خانه ی ظلمش خراب کن
ای سیل اشک ، خانه ی ظلمش خراب کن
ای آه آتشین ، جگرش را کباب کن
غیر از محبت از من آزرده جان چه دید
ای ناله کاخ آرزویش را خراب کن
سنگین دلی که از من بشکسته دل رمید
از خون دیده جام دلش پر شراب کن
ای روزگار نقش امیدم بر آب داد
دستی بر آر و نقش امیدش خراب کن
تا باشدش جزای نکوئی بدی مدام
ای آفریدگار به جایش عذاب کن
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#865
Posted: 7 Feb 2014 10:18
تا که فرصت هست باقی ، خاطری را شاد کن
تا که فرصت هست باقی ، خاطری را شاد کن
بزم عیشی چین و گاهی از رفیقان یاد کن
قصر شاهی در مرام ما ، نمی آید به کار
همتی کن وز کرم ، ویرانه ای آباد کن
گر که می خواهی به بند غم نگردی پای بست
از قفس مرغ اسیری را که هست آزاد کن
در دیار نیستی ، یاری نمی آید ز کس
مهربانا تا که هستی دوستی بنیاد کن
در لباس زهد و تقوا مکرها پنهان شده است
در رفاقت عاقلا ، اندیشه از شیاد کن
ناله بی تاثیر گردیده است بر دلهای سنگ
گوشها کر گشته اند از بی غمی فریاد کن
همنشین گشتی اگر با اهل دل در محفلی
شاد چون خواهی دلی را از « نکوئی » یاد کن
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#866
Posted: 7 Feb 2014 10:20
در نگاهش موج می زد ، اضطرابی عاشقانه
در نگاهش موج می زد ، اضطرابی عاشقانه
بود در شمع وجودش ، التهابی عاشقانه
او به مکتب خانه ی غم ، در بهار زندگانی
خوانده درس عشق بازی ، از کتابی عاشقانه
داشت شور و شوق دیدار دیار دوست در سر
پر گشود از پیش چشمم ، با شتابی عاشقانه
می سرود آواز هجرت در غبار و دود و آتش
زیر لب می خواند با خود ، شعر نابی عاشقانه
صحنه ی پیکار بود و لاله زاری پیش رویش
لحظه ی دیدار بود و پیچ و تابی عاشقانه
جامه ی سرخ « شهادت » قامتش را ساخت زیبا
خوشتر از این کس نبیند انتخابی عاشقانه
جز به وصل دوست کی آرام می گیرد « نکوئی »
آنکه می سوزد چو شمع از التهابی عاشقانه
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#867
Posted: 7 Feb 2014 10:25
تک درختی سبز بودم ، برگ و باری داشتم من
تک درختی سبز بودم ، برگ و باری داشتم من
پیش چشم اهل معنا ، اعتباری داشتم من
شاخه هایم چتر آسا ، سایه گستر بود و زیبا
زیر چتر سایه سارم ، سبزه زاری داشتم من
هر سحر از مرغکان خوشنوای این گلستان
نغمه های دلکش از گوش و کناری داشتم من
مثل اشک دیدگان ماهرویان ، پاک و روشن
فیض بخش از آب صافی جویباری داشتم من
دشت را از رویش گلهای وحشی هر بهاران
رنگ رنگ و دلربا نقش و نگاری داشتم من
گاهگاهی در برم از مردم صحرا در اینجا
رهروئی ، ناخوانده مهمانی ، سواری داشتم من
میزبان آهوان دشت بودم ، روزگاری
میهمان خسته ای را از دیاری داشتم من
چیستم اکنون « نکوئی » تک درختی خشک و بی بر
یاد باد آن روزگاران را که یاری داشتم من
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#868
Posted: 7 Feb 2014 13:23
چرخ داد از روز اول ، نابسامانی به من
چرخ داد از روز اول ، نابسامانی به من
نامرادی ، خوندلی ، سر در گریبانی به من
فتنه ی چشم سیاه و گیسوی مشکین به تو
تیره روزی ، خانه بر دوشی ، پریشانی به من
قامت موزون و مهروئی و طنازی به تو
زان همه حسن خدائی ، بهت و حیرانی به من
بی وفائی ، سر گرانی ، عاشق آزاری به تو
مهرورزی ، خویشتن داری ، مسلمانی به من
شیوه ی گفتار شیرین و شکر ریزی به تو
شور بختی ، تلخ کامی ، داشت ارزانی به من
دل ستانی ، دلفریبی ، عشوه پردازی به تو
دل سپاری ، بی نصیبی ، مهر افشانی به من
چند میگوئی « نکوئی » از پریشانی که چرخ
داد از روز ازل ، صد درد پنهانی به من
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#869
Posted: 7 Feb 2014 13:27
[ شراب عشق « نکوئی » هنوز در میناست
شکفت تا به باغ دلم ، گل مریم
فزود نور چراغ دلم ، گل مریم
چه حکمتی است به کار خدا ، که فصل خزان
شکفته است به باغ دلم ، گل مریم
در آن زمان که بهاران زندگانی بود
نزد جوانه به راغ دلم ، گل مریم
کنون که شعله ی احساس رو به خاموشی است
گرفته است سراغ دلم ، گل مریم
دلم چو دشت شقایق ز داغ رنگین است
فزون مکن تو به داغ دلم ، گل مریم
شراب عشق « نکوئی » هنوز در میناست
مزن به سنگ ایاغ دلم ، گل مریم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#870
Posted: 7 Feb 2014 13:32
در بیابان طلب هرکس روان از جان شود
در بیابان طلب هرکس روان از جان شود
مثل من سرگشته ی این دشت بی پایان شود
تا بداند از غم هجران چسان سوزد تنم
بایدش در چاه غم مانند من زندان شود
در خروشم مثل موجی در دل دریای عشق
یارب این دریا مباد آرام از طوفان شود
مدعی بسیار در میدان عشقش هست لیک
کس نمی بینی که چون من مرد این میدان شود
با غمش کاشانه ی دل را صفای دیگر است
وای من گر لحظه ای این خانه بی مهمان شود
بسکه آه آتشین از سینه ام خیزد مدام
ترسم آخر استخوان سینه ، آتشدان شود
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟