ارسالها: 14491
#901
Posted: 13 Feb 2014 17:14
یـــــاد بهـــــــــار
خوش آن زمان که باغ دل ما بهار بود
گل بود و سبزه بود و هزاران هزار بود
از شوق چشم نرگس و زلفان سنبلی
بی باده و شراب سر ما خمار بود
دستم بدست آن مه تابان کنار جوی
ما را علاج تشنگی لب نگار بود
پروانه ها طواف رخش داشتند به شوق
هر سنگ و کوه دشت و چمن گلعذار بود
در کوچه های شهر فقط بوی عشق بود
هر جا صفا و مهر و وفا بیشمار بود
حالا در این خزان فقط خاطرات اوست
خوش آن زمان که باغ دل ما بهار بود
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#902
Posted: 13 Feb 2014 17:15
جهان نمی ماند
تو میروی و دلم شادمان نمی ماند
سخن دروغ نگویم که جان نمی ماند
به باغ هستی دنیا سراغ غنچه مگیر
ز جور باد خزان ارغوان نمی ماند
هزار قصه ترا خواندم و نگفتی هیچ
که در کتاب دلت داستان نمی ماند
شبی بیا که بمیرم برای آمدنت
دو لخته خون دلم جاودان نمی ماند
بنو شم از لب لعل تو تا شراب باقیست
ز دست ظلم رقیب در امان نمی ماند
شکسته اند ز بس تار و پود گلهارا
برای فصل بهار بوستان نمی ماند
بیا بمان کنارم که تا زمان با ماست
برای عاشق مسکین جهان نمی ماند
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#903
Posted: 13 Feb 2014 17:17
خزان عمــــــر
شب من سحر نگردد تو اگر نقاب داری
گل پاک و نازنینم چقدر شتاب داری
به هوای باغ زلفت همه دل به شوق دادند
نکند به چهره امشب عرق گلاب داری
نروم به کوی ساقی نخورم دگر ز جامش
تو به مستی نگاهت نشه ی شراب داری
نه ستاره ی نه ماهی نبود مثال رویت
به کنار نور خورشید تو رخ شهاب داری
دو سه روزی عذر من دار که نگشته ام فدایت
تو برای کشتن من چقدر شتاب داری
به برم بمان و بنشین که خزان عمر آمد
چه بهانه میکنی تو که هوای خواب داری
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#904
Posted: 13 Feb 2014 17:18
بهاری برسد یا نرسد .......؟
من ندانم بخدا باز بهاری برسد یا نرسد
از پس کوه و چمن بلبل زاری برسد یا نرسد
دین و دل بسته به یک اختر زیبای شبم
وای آیا شب تاری برسد یا نرسد
مست و مغروری چرا خوبترین جلوه ی ناز
باز در گوش دلت ناله ی یاری برسد یا نرسد
آتش گرم نگاه تو مرا سوخته است
شعله یا دود و شراری برسد یا نرسد
وقت صبح بلبل و پروانه به هم میگفتند
دست باغبان چمن باز به خاری برسد یا نرسد
این گل چیده شده خون دل ماست به باغ
من ندانم بخدا باز بهاری برسد یا نرسد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#905
Posted: 13 Feb 2014 17:20
یــــــــــار
تمام شهر خبر گشت که آشنای تو ام
اسیر گشته به چشم تو مبتلای تو ام
تو بیخبر ز دلم مست ناز و عشوه شدی
چو سایه هر شب و هر روز در قفای تو ام
به کوچه های دل مردمان چرا رفتی
قسم به عشق تو خوردم که با وفای تو ام
اگر چه قامت من را خزان خمیده ز درد
عصا بدست بدنبال جای پای تو ام
سخن نگفتم و گویم که در کنار دلم
همیشه یاد تو کردم فقط برای تو ام
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#906
Posted: 13 Feb 2014 17:22
آرزو
نمی شود کـه بیائی دلم بهار کنی
پریده مرغ خیال مرا شکار کنی
جوانه میزند امشب بهار در لب من
اگـر ز آب لبت جرعه ی نثار کنی
به دشت خاطر و تنهائیم فقط خار است
تو میشود کــه گذر کرده لاله زار کنی
شراب ساقی و میخانه کی کند کارم
ز چشم مست تو خواهم مرا خمار کنی
کجاست قصه ی زیبای عاشقانه ی تو
دعـــا کنم که بیائی دلم بهار کنی
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#907
Posted: 13 Feb 2014 17:23
کس با وفا نبود
دیگر کسی به درد دلم آشنا نبود
شادم به بیکسی که کسی با وفا نبود
در گوشه های غربت و تنهائی دلم
جز اشک از برای دل بینوا نبود
فردا که میرود ز بر ما بهار باغ
گویم مرا نوازش باد صبا نبود
از چشم مست ساقی میخانه کس نگفت
شادی و عیش و عشرت دنیا به ما نبود
صد بار به کعبه رفتم و هر بار گریستم
در مروه و صفا کسی با خدا نبود
از دیده خون چکید بیا نازنین بیا
غیر از تو در سلاله ی دل آشنا نبود
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#908
Posted: 13 Feb 2014 17:25
کی بـــر میگردی ....؟
اشک غم ریزد همیش از دیده ی نمناک ما
بوی عشق آید هنوز از سینه های چاک ما
سوختم از گردش چشمی نمیدانم چرا
باز آتش میزنند این خانه و خاشاک ما
از دو عالم دل بریدم وقتی جا کردی به دل
انتظار از رحمت توست دیدگان پاک ما
گرز روی لطف آرام بگذری بر تربتم
تا قیامت عطر گل گیرد هوای خاک ما
ناله ها بالاست هر شب از زمین تا آسمان
کاش میبود محرمی در گوشه ی افلاک ما
باز امشب حسرت دیدار تو دارم به دل
باز گرد ای مهربان بر کلبه ی غمناک ما
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#909
Posted: 13 Feb 2014 17:27
با غم دنیــــــا خوشم
عمر ها شادی ندیدم با غم دنیا خوشم
بسته ی زلف تو ام با ظلمت شبها خوشم
لاله ی داغدیده ام اما نه در کنج چمن
با دل خونین و غمگین دامن صحرا خوشم
نیست مارا همنفس در غربت و آوارگی
زهر نامردی چشیدم با دل تنها خوشم
ناز ها میکرد به باغ هر روز نرگس در بهار
بلبلی میگفت آری با گل و گلها خوشم
چونکه فردا میرسد پائیز از راه های دور
با بهار لحظه ها تا صبح و تا فردا خوشم
مست بودم تا سحر افتاده پای کوزه ها
توبه کردم از شراب امروز با لبها خوشم
اشک در چشمان من فریاد خاموش میکند
کی هراس از سیل دارم با لب دریا خوشم
رانده اند ما را ز مسجد زاهدان کور دل
چون تو هستی در برم با گبر و با ترسا خوشم
سخت در کنج دلم افسانه ی یاد کسیست
کی ز شیرین قصه گفتم با غم لیلا خوشم
گرچه میلرزد دلم از غصه های دوریت
چشم در راه تو هستم با دل شیدا خوشم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#910
Posted: 14 Feb 2014 10:45
بیــــگـــانه
افسوس دلت منزل و ماوای دگــــــر بود
آن سینه ی یخ بسته ی تو جای دگر بود
افسوس فریب خوردم و دلبند تو گشتم
آن روح هوس باز تو شیدای دگــــــر بود
هر بــــار گل مهر فشاندم به بر تو
دیدم دل تو فرش کف پای دگر بود
میگفتمت هر روز که تو غنچه ی نازی
صبح عطر تنت شبنم گلهای دگر بود
مست کردمت هر شام و سحر با می نابی
حاشا که لبت تشنه ی لبهای دگــــــر بود
امروز که مجنون شده از جور و جفایم
آن دیده ی شهلای تو لیلای دگر بود
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟