ارسالها: 14491
#921
Posted: 14 Feb 2014 12:22
افسانه نیست
هیچ یاری با خبر از این دل دیوانه نیست
سوز و غم در سینه دارم همدمی در خانه نیست
قصه ی فریاد مارا شمع میدانست به شب
دود و آهش بود از ما از غم پروانه نیست
جام را بشکست ساقی نوبت ما چون رسید
مست مستم از نگاهش حاجت پیمانه نیست
هر نفس چون میکشم برگی فرو ریزد زعمر
خانه در خاک کردن ما قصه و افسانه نیست
بلبلان جمعند ومدح صورت نازش کنند
قیل و قال برپاست امروز لذتی در دانه نیست
داغ بر دل مانده از جور و جفایت باز گرد
خانه ات اینجاست جانا منزل بیگانه نیست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#922
Posted: 14 Feb 2014 12:48
بوی بهشت
زیبا ترین ترانه ی شب در نگاۀ تست
ماه و ستاره های غزل در ثنای تست
هر صبح که میتپد دل گلبرگ های شعر
هر سطر و هر کلام و نوایش وفای تست
فرش کرده اند دل به بر کوچه های باغ
آوازه بود که روی گلی جای پای تست
گویند که دست مهر خدا ساخته است ترا
آرامش شکسته دلان از دوای تست
هر شبنمی که بوی بهشت میدهد به شهر
دانسته بلبلان که همانجا هوای تست
دیدار دیده ی تو مرا مست میکند
آهسته باز گرد و بیا دیده جای تست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#923
Posted: 14 Feb 2014 12:52
شفای منی
شادم ای دوست که در سرای منی
عطر گلهای با صفای منی
صبح که دارم ثنا به حضرت دل
باورم میشود دعای منی
ناز چشمان مست و دلکش تو
گوید هر لحظه ی شفای منی
خوش بهشتیست به آشیانه ی من
چون تو باغ و گل هوای منی
در نمازی و رشک کشته مرا
گر چه دانم که با خدای منی
سر سجده نهم به پای دلت
آسمان گفته ره گشای منی
عاقبت شام ما سحر گردد
نور خورشید آشنای منی
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#924
Posted: 14 Feb 2014 12:55
خدا نمی بخشـــــــد
هوای غربت دنیا صفا نمی بخشد
دل شکسته ی مارا شفا نمی بخشد
تو صبح زود کجائی که از نیایش تو
نگاه پاک تو مارا دعـا نمی بخشد
به گرمی دل تو خو گرفته بود دلم
چه سازم اینکه دل من ترا نمی بخشد
امید خاطر شبهای غربتم بودی
کسی برای غریبی پناه نمی بخشد
بگو چه شد که فراموش کرده ی نامم
عزیز و مونسی مارا وفا نمی بخشد
بیاد توست که روزی ترا چنین گفتم
کسی که میشکند دل خدا نمی بخشد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#925
Posted: 14 Feb 2014 12:57
گلـــــــــــه .
شکسته دل شدم از دست ناکسان بسی
ننالم هیچ ننالم ز جور هم نفسی
مرا به دشت و بیابان رها چو میکردند
یکی نکرد سوال او کجاست با چه کسی
اگر چه بال و پرم را شکسته اند اینان
خوشم به کوچه ببینم ز روزن قفسی
نمیشوم دگر از چشم نازنینی مست
ندارم هیچ امیدی نکرده ام هوسی
به باغ الفت یاران کجا گلی یابی
شکسته شاخه ببینی هزار خار و خسی
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#926
Posted: 14 Feb 2014 13:01
نــوای پـــیری
مرگ ایام جوانی که رسید یار برفت
گل نچیدیم وخزان آمد و گلزار برفت
آرزو های دل ما همه چون اشک چکید
فرصت عمر ببین لحظه ی دیدار برفت
ماه و خورشید که هر روز مرا میجستند
شام پیری چو رسید از سر دیوار برفت
اینقدر غره مباش ناز مکن عشوه مده
کس خریدار تو نیست گرمی بازار برفت
روزگاریست که شب همدم آغوش من است
مستی و شور جنون دیده ی بیدار برفت
فلک از دست تو تا صبح قیامت نالم
آنکه میخواست ترا با دل بیمار برفت
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#927
Posted: 14 Feb 2014 13:02
جوانه دارم
تو زمن سوال کردی که چرا بهانه دارم
همه شب چو مرغ بسمل به لبم فسانه دارم
تو همای بخت بودی نه ستاره ی شب من
ز دو چشم مست و نازت شب عاشقانه دارم
اگر از بر تو رفتم به من از وفا نگفتی
به دل شکسته ی خود ز جفا نشانه دارم
گل باغ عمر خود را به تو فرش ره کردم
به میان شوره زاری نکند جوانه دارم
سر و پا و قامتم را به فدای عشق کردم
تو هنوز خبر نداری به دلت که خانه دارم
برو و به کنج شب باش که دل تو سنگ خاراست
به لبم ز سوز عشقی به خدا ترانه دارم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#928
Posted: 14 Feb 2014 13:10
زم زم دوست .
گو از چه نظر بر دل دیوانه نکردی
لطفی تو به این خانه ی ویرانه نکردی
میسوخت پر و بال مرا آتش شوقت
آخر تو چرا رحم به پروانه نکردی
لب تشنه نشستم به برت تا به سحرگاه
از جام لبت دعوت پیمانه نکردی
صد بار صفا کردم و تا مروه دویدم
آشنا به لبم زم زم جانانه نکردی
در میزنم هر روز و به دنبال تو هستم
از بهر ثواب وارد آن خانه نکردی
در کعبه و بت خانه و در صومعه هستی
یک نیم نگاهی تو به میخانه نکردی
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#929
Posted: 14 Feb 2014 13:12
فردا سحری نیست
می خواهی بیا در دل من جای کسی نیست
این خانه ی ویران شده را بام و دری نیست
یک روز که کس داشت و نفس داشت و هوس داشت
امروز از آن شهر طلائی خبری نیست
بیچاره از آن گشت که صد تیر جفا خورد
ویرانه از آن شد که او را گهری نیست
از کوچه و پس کوچه و از شهر کشیدند
میمیرم از آن درد که اورا نظری نیست
پروانه ی با ناز و ادا گفت به شمعی
بگذار که بمیرم به برت چون سحری نیست
شادم که مرا گوشه ی میخانه نشاندند
اینجاست که از محتسب و شیخ اسری نیست
آهسته بیا باز بــهــار آمده از راه
روزی تو نیایی که بگویند پدری نیست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#930
Posted: 14 Feb 2014 13:15
بیـــــــو فــــا
باز در کنج دلت مرغ دگر مهمان است
ما پریدیم و برفتیم به ما زندان است
روزها عاشق هر بی سر و پا میگردی
دل شکستن چقدر وای ترا آسان است
تو نپرسی که چرا هر شب و روز مینالم
دیده باز از غم یاد تو چرا گریان است
خانه ی دل که مرا منزل و ماوای تو بود
بیخبر ماندی نگفتی که چرا ویران است
رفتی و بار دگر خنده زدی شاد شدی
نازنینم تو برو مرغ دلت مهمان است
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟