ارسالها: 14491
#951
Posted: 18 Feb 2014 18:55
راز
افسانه ی این دل را بیگانه نمی داند
تو خوب همی دانی جانانه نمی داند
این کوچه و پس کوچه صد چال و کپل دارد
جز رهرو فهمیــــــــده دیوانه نمی داند
شمعی که نمی سوزد در کلبه ی ویرانی
از درد و غم و رنجش پروانه نمی داند
در عرش خدا جا کرد بشکسته دل تنها
اسرار مقامش را شاهانه نمی داند
گنجیست به دل پنهان میدانی نمی دانی
در خاک نهان ماندیم ویرانه نمی داند
مستیم به چشمانی در شام و شب و هر روز
این راز نهانی را مستانه نمی داند
تا صبح به میخانه خمخانه تهی کردند
از بو سه ی هر مستی پیمانه نمی داند
من بسته ی تقدیرم در کنج قفس تنها
از واژه ی این حرفها ذولانه نمی دانــــد
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#952
Posted: 18 Feb 2014 19:40
تنهــــــــــــا
نمیدانم چرا امشب زمین و آسمان تنهاست
ستاره در هوا تنها فلک تنها جهان تنهاست
گل پژمرده ی در کنج غربت اینچنین میگفت
کجا منزل کنم در خاک که خاک بوستان تنهاست
بهاران رفته از این شهر کجا عطر گلی یابم
که ذر این دشت بی حاصل نوای بلبلان تنهاست
صدای تک تک ساعت که از ویرانه می آید
به ما دارد چنین گوید زمین تنهاست زمان تنهاست
چرا در خلوت ما شب نمی گنجد به تنهائی
غمی دارم در این دنیا که شام عاشقان تنهاست
بهانه میکند این دل هوای کوی او دارم
چرا جانان نمی آید نمی داند که جان تنهاست
امیدی از خدا دارم که یابم آسمانم را
ذر این منزلگه ی غربت صدای کاروان تنهاست
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#953
Posted: 18 Feb 2014 19:42
قســـــــــم
ﺗﺮﺍ ﻗﺴﻢ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﯾﻢ ﺩﮔﺮ ﺩﻋﺎ ﻧﮑﻨﻢ
ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺧﯿﺎﻟﻢ ﺩﮔﺮ ﺻﺪﺍ ﻧﮑﻨﻢ
ﺩﻟﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻒ ﭘﺎﯾﺖ ﺷﮑﺴﺖ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﻮﺩ
ﺩﮔﺮ ﮐﻨﺎﺭ ﺗﻮ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﺧﺪﺍ ﺧﺪﺍ ﻧﮑﻨـــــــــــﻢ
ﭼﯽ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﻭﺭ ﺗﻮ ﻣﻦ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﺷﺪﻡ
ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﻣﺎﻩ ﺗﻮ ﺍﻣﺸﺐ ﺩﮔﺮ ﻧﮕﺎﻩ ﻧﮑﻨـــﻢ
ﺩﻭ ﭼﺸﻢ ﺧﺴﺘﻪ ﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻓﺮﺵ ﺭﺍﻩ ﮐﺮﺩﻡ
ﺑﺪﺍﻧﻢ ﺍﯾﻨﮑــــــﻪ ﺑﺪﺍﻧﯽ ﭼﺮﺍ ﻓـــــــﺪﺍ ﮐـــــــــﺮﺩﻡ
ﺗﻮ ﻣﻮﺝ ﺧﺎﻃﺮ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻋﺸﻖ ﻣﻦ ﺑﻮﺩﯼ
ﺩﮔﺮ ﺑﻪ ﮔﻮﺵ ﺗﻮ ﯾﮑﺮﻭﺯ ﻧﺎﻟﻪ ﻫـــﺎ ﻧﮑﻨﻢ
ﺍﮔﺮ ﭼﻪ ﻋﻄﺮ ﺗﻨﺖ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺩﻟﻢ
ﺑﺮﻭ ﺑﺮﻭ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﺩﮔﺮ ﻭﻓﺎ ﻧﮑﻨﻢ
ﺑﻪ ﺑﺤﺮ ﺑﯿﺨﺒﺮﯼ ﺩﻝ ﺳﭙﺮﺩﻩ ﺍﻡ ﺍﻣﺸﺐ
ﺧﻄﺎ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﺍﻡ ﺁﺭﯼ ﺩﮔﺮ ﺧﻄﺎ ﻧﮑﻨـــﻢ
پایان
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#954
Posted: 27 Feb 2014 14:57
اشعاری از
رضا حمیدی راد ***** بیوگرافی خاصی ندارد
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#955
Posted: 27 Feb 2014 14:58
به خاطر خدا بمان
دوباره می نویسمَت به روی قلب آسمان
به خاطر خدا نرو ، به خاطر خدا بمان null
برای زنده بودنم در این خرابه روزگار
وجود نازنین توست ، پناهگاه و آشیان
دوباره می نویسمت درون شعر های خود
تمام رازهای من به نام تو شود عیان
اگر که داغ دیده ام ،ز دوری تو مرده ام
مباد بر جنازه ام کنی تو ناله و فغان
شب سیاه و سرد را کند بهار عشق تو
به رفتنت مکن دلا بهار جان من خزان
تمام دلخوشی من شده نظربه روی تو
چرا نموده ای رُخَت ز چشم عاشقم نهان
قسم به چشم مست تو به گرمی دو دست تو
اگر کنی اجابتم دوباره دل شود جوان
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#956
Posted: 27 Feb 2014 15:08
این چه عهدیست ؟
" روزگاریست که ما را نگران می داری "
خود سبک رفته و این بار گران می داری
عهد کردی که وفایم بنمایی همه عمر
این چه عهدیست ؟ وفا با دگران می داری
عاشقم سر به هوایم نشنیدم سخنت
گوئی این حرف به یک مشت کران می داری
دل سپردم به امانت که نگهداری از آن
از چه رو پیشکش راهزنان می داری
خبر از حال من ای یار نداری ز چه رو
هنرت را به رخ بی هنران می داری
ساغی و ساغر و میخانه چو بر چیده شوند
هوست را به کجا نشئه روان می داری
چشم زیبای تو را بر همه عالم ندهم
رُخت از ما بگرفتی و نهان می داری
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#957
Posted: 27 Feb 2014 15:15
دیدی چه آمد بر سرم ؟
از عشق آن سرو روان ، دیدی چه آمد بر سرم ؟
از دوری آن روح و جان ، دیدی چه آمد بر سرم ؟
از عشق گفتم قصه ها از درد ها از غصه ها
رخ را نمود از من نهان دیدی چه آمد بر سرم
وی یوسفش گم کرده بود من هم زلیخای خودم
لیکن نشد بر من عیان دیدی چه آمد بر سرم
آتش زده بر جان من آن نازنین دلدار من
گفتم مرا از خود مران دیدی چه آمد بر سرم
با صد تمنا گفتمش در آسمان می جستمش
از او ندارم من نشان دیدی چه آمد بر سرم
از بی وفایی های او وین عهد بی بنیاد او
هر دم کنم داد و فغان دیدی چه آمد بر سرم
هر قطره از چشم ترم خونیست از هجران او
خورده به چشمانم سنان دیدی چه آمد بر سرم
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#958
Posted: 27 Feb 2014 15:33
در آسمان دیگر بتابی
دستم کشیدم ، از دامن تو ، شاید که یک شب ، راحت بخوابی
از آسمانِ ، قلبت برفتم ، در آسمانِ، دیگر بتابی
ما لایق تو ، هرگز نبودیم ، این را شنیدم ، با بی قراری
رحمی نکردی ، بر اشکهایم ،حتی ندادی ، مهرم جوابی
من عاشق تو ، بودم ندیدی ، یا حرف دل را، اصلا شنیدی ؟
رنجیده خاطر ، گشتی ز دستم ،گفتی که باشد ، این ناصوابی
دل را به دستت ، من داده بودم،افسار کردی ، اما نراندی
از عشق پاکِ ، من سر بریدی ،حتی ندادی ، یک جرعه آبی
در چاه عشقت ، یوسف نبودم ،مُردم نگارا ، در بی پناهی
از بارش اشک ، دریا شدم من ، اما تو گفتی ، بر من سرابی
مدهوش گشتم ، از بوی زلفت ، زلف سیاهت ، بر باد دادی
جانم گرفتی ، روحم دریدی ، پس از چه روییست ، در پیچ و تابی
من خواستم تا ، دستت بگیرم ، شاید بگیری ، آرام زین غم
احسان نباشد ، در طالع تو ، شاید بمیرد ، در شعر نابی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#959
Posted: 27 Feb 2014 16:48
طبیب درد پنهان
طبیب درد پنهانم مکن دیگر تو آزارم
بیا درمان نما دردم من ازاین درد بیزارم
طبیبا درد قلبم را ز چشمانم مداوا کن
ببین از هجر تو امشب مثال ابر می بارم
میان این گلستانم ، همه پروانه ها گِردَم
به جمع گلرخان هرگز مپنداری که من خارم
تو گر سودا گری من هم متاع قابلی هستم
مبادا مفت بفروشی در این آشفته بازارم
طبیب غصه های من بیا امشب به بالینم
ز عشقت تب نمودم من ز دوری تو بیمارم
از آن روزی که دانستی دلم بیمار روی توست
مداوایم نکردی و گره افتاد در کارم
شود روزی رسد آیا طبیبم دست من گیرد
بدوزد چشم در چشمم نماید مستِ تیمارم ؟؟؟؟؟؟
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#960
Posted: 27 Feb 2014 19:27
شوق چشم ، لرزش دست
ای شرر آفتاب ، طعنه زنِ ماهتاب
لطف نما امشبم ، بر منِ مسکین بتاب
بوی خوش زندگی ، دلیل بالندگی
حال خوشم را مکن ، باز به آهی خراب
باده ننوشم دگر ، حال خرابم نگر
از عطشت دلبرا ، میکده گشتم سراب
شیوه ی تو دلبریست ، رسم تو افسونگریست
چشم تو جادو کند ، ساحره ی بی کتاب
دلبر تن ناز من ، یار خوش آواز من
این دل من را بخوان ، سوی خودت بی حساب
قلب تو همچون صدف ، عشق تو مانند برف
هست دو چشمان تو، در صدفم دُرِّ ناب
شوق دو چشمان تو ، لرزش دستان من
می کند این حال خوش ، دیده ی من را پرآب
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
صفحه 96 از 114