ارسالها: 14491
#961
Posted: 27 Feb 2014 19:28
انکار بی پرده
یارب مرا یاری مده هر روز آزارم کند
چون کهنه کالایم کند مشهور بازارم کند
یاری مده با ناکسان آرام گیرد روز و شب
آتش زند قلب مرا از عشق بیزارم کند
یاری نمی خواهم مرا ترکم نماید بی دلیل
با رفتنش زخمم زند پیوسته بیمارم کند
یاری مده یادش رود آن خاطرات کهنه را
حتی به خلوتگاه خود بی پرده انکارم کند
یاری بده یارب مرا در عشق ورزی بی مثال
هنگام دلتنگی مرا چون مام تیمارم کند
یاری ز تو خواهم که دل بسپارمش راحت شوم
او نیز مانند نفس در خویش تکرارم کند
یاری عطا فرمایدم مستم نماید دم بدم
در حالت بد مستی ام می داده هوشیارم کند
ای دل اگر تنگ آمدی از سینه ی ( احسان ) برو
رنجی که در تو گنج شد شیدا و سالارم کند
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#962
Posted: 27 Feb 2014 19:31
تو چه کردی
من داغ غم عشق تو بردم ، تو چه کردی ؟
من حسرت لبهای تو خوردم ، تو چه کردی ؟
آن روز که از رفتن تو جان به لب آمد
صد بار از آن غصه که مردم ، تو چه کردی ؟
آن شب که مرا ترد نمودی ز دل خویش
من غصه به آغوش فشوردم ، تو چه کردی ؟
از داغ غم عشق تو هر لحظه و ساعت
انفاس غم آلود شمردم ، تو چه کردی ؟
آن لحظه ی آخر که مرا ترک نمودی
دستان تو بر عشق سپردم ، تو چه کردی ؟
زان روز که رفتی همه ساعات شمردم
از شوق وصال تو نمردم ، تو چه کردی ؟
بعد از تو دگر میکده غمخانه ی ما شد
هر لحظه به عشق تو فسردم ، تو چه کردی ؟
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#963
Posted: 27 Feb 2014 19:32
به کسی چه
من با خته ام دل به هوایت به کسی چه
طالب شده ام من ز خدایت به کسی چه
جان باخته ام من به نگاهت همه ی عمر
خواهم که نمایم به فدایت به کسی چه
من سعی نمودم به کف آرم دل پاکت
من معتکف هستم به صفایت به کسی چه
دل پادشه کُون و مکان است در این دهر
بیچاره دلم گشته گدایت به کسی چه
مغموم شدم در ره عشق تو جفا کار
عاشق شده ام من به جفایت به کسی چه
نابود نمودی همه دنیای من ای گل
من چشم بپوشم ز خطایت به کسی چه
خون از دل ما می رود از دیده ی تو آب
نمدار شده عشق و وفایت به کسی چه
( احسان) اگر از عشق نگارت تو بمردی
گر یار نیامد به غزایت به کسی چه ؟؟؟
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#964
Posted: 27 Feb 2014 19:34
باز هم شب شد
باز هم شب شد خدایا ، باز این قلبم درید
باز هم من گریه کردم ، باز اشکم را ندید
خاطرات کهنه ی من می کند غوغا به سر
دوریش جانم به سر کرد و مشاعیرم پرید
باختم دل را به رویش ،رخ ز چشمانم گرفت
داغ عشقش را دلم ، با نقد چان من خرید
گفتمش بی انتها می خواهمت ای نازنین
همچو ماری خوش خط و خال از دل تنگم خزید
خواست ما را دَک کند ، اینگونه با لبخند گفت
بر کَن آن دل را ز ما ، آخر شما از ما سرید
گفتمش این طعنه را نشنیده می گیرم مگو
چشم او باران گرفت و گفت ، از ما برترید
بارش چشمش تمام جان من آتش بزد
بر تمام عمر من طوفانی از غم ها وزید
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#965
Posted: 27 Feb 2014 19:38
بگو عاشقت جان سپرد
الا جان شیرین کنارم بمان
غزل از دو چشمت برایم بخوان
الا جان شیرین تو عمرم مگیر
نمایم فدای تو عمر گران
تو مشکن دلم را دل از آن توست
بمانی گَرم من بمانم جوان
ولیکن شوم پیر از رفتنت
تو قصه نخوان و یقینش بدان
به یادت همه عمر خواهم گریست
چه می سوزد از دوریت روح وجان
خدایا به تنگ آمد از غصه دل
رهایم کن و رو به سویت بخوان
به یارم بگو عاشقت جان سپرد
تو باید بمانی دگر با بدان
اگر آمدی بر سر خاک من
نیاور به همراه خود بد دلا
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#966
Posted: 27 Feb 2014 19:42
درد دل
عجب دردی در این دل خانه کرده
عجب زخمی دلم را شانه کرده
اگر گویم بخوانی درد دل را
بدانی غصه ام ویرانه کرده
ز داغی که من از عشقت کشیدم
به جمع عاشقان دردانه کرده
من از هجران تو جانم بسوزد
مرا عشقت ز خود بیگانه کرده
تو گشتی شمعِ محفل روشن من
نگاهت ، چشم من ، پروانه کرده
غم دوریِ تو ای جان شیرین
به دورم از می و میخانه کرده
خدا را رحم کن بر این دل من
فراقت این دلم ،غمخانه کرده
به گیسویت ببستی هر دو پایم
دلم در این کمندت لانه کرده
به دست آرد اگر ( احسان ) دلت را
به تنهایی ظفر شاهانه کرده
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#967
Posted: 27 Feb 2014 19:45
طعنه به درویش
من به پای غزلم خون دل خویش زدم
غزلی ساختم و بر دل خود ریش زدم
لگدی خورده ام از گردش دوران که مپرس
کژدم تحت فشارم به خودم نیش زدم
آنقدَرذکر علی گفتم و یاهو کردم
گشته ام صوفی و من طعنه به درویش زدم
روزگارم به بطالت نگذشته ست ولی
من به گاو دگران عمر گران خیش زدم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#968
Posted: 27 Feb 2014 19:46
تا فاش شود رازم
می سوزم و می سازم ، با عشق هم آوازم
می خندم و می بندم ، دل را به تو می بازم
می نوشی و مدهوشی ، با عشق هم آغوشی
با غیر نمی جوشی ، ای دلبر دمسازم
من روی تو را دیدم ، از غیر که بُبریدم
با چشم تو می خواهم امشب غزلی سازم
می دانم و می خوانم مهفوم دو چشمانت
بازآ و نگاهم کن ، بر چشم تو می نازم
می بوسم و می دوزم ، لب را به لبان تو
آنقدر بگریم من تا فاش شود رازم
در حسرت جانکاهم ، در شوق تماشایم
بر من رخ خود بنما تا کوک شود سازم
من ساغر و ساقی را یکجا ز تو می خواهم
من در ته پایان هم با عشق تو آغازم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#969
Posted: 27 Feb 2014 19:47
عطش نگاه
خوش بعه حالم که تو را دیدم دیوانه شدم
بد به حالم که جزت با همه بیگانه شدم
وای به حالم که دلم در عطش نگاه توست
زین عطشی که داشتم ساقی میخانه شدم
دوش که ما را نگران کرده ای از کردارت
سوخت پر و بال دلم ساکن غمخانه شدم
من درون غزلت سوخته ام همچون شمع
آخر قصه که شد عاشق پروانه شدم
قطره ای گشتم و دریای وجودت منزل
من درون صدف قلب تو دردانه شدم
مصلحت نیست که پنهان کنم این مستی خویش
خلق داند که من از عشق تو دیوانه شدم
لرزه بر جانم فکنده ناز چشمانت رفیق
دلم از غصه فرو ریخت و ویرانه شدم
جان من بر لبم آمد نشدت هیچ خبر
روزی آگاه شوی راهی از این خانه شدم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#970
Posted: 27 Feb 2014 19:50
من مرده ای روانم
آتش گرفته جانم شاید عذاب باشد
می سوزد این روانم این دل کباب باشد
از من گرفته ای جان من مرده ای روانم
بر من ببار باران ، این دل سراب باشد
یارب رها مسازی این بنده ی حقیرت
گو.یند دلنوازی ، این هم صواب باشد
من نیز همچو سعدی چون مجمری بر آتش
حال مرا بدیدی لطفت چو آب باشد
در این خرابه دنیا جز تو ندارم امید
دستم بگیر جانا ، دنیا خراب باشد
می ترسم آن زمانی جانم ز تن در آید
عفوم نکرده باشی ، این تن شباب باشد
من راز دل نگویم با خلق این زمانه
راهی به تو بجویم این ره صواب باشد
یارب تو مهربانی آگه ز هر مکانی
از دست شد جوانی، جان در عذاب باشد
پیوسته در عذابم ، ای مهربان عالم
روزی بده جوابم ، بختم به خواب باشد
یاری اگر نمایی این بنده ی گنه کار
روزی خودت بدانی اهل حجاب باشد
یارب مرا ببخشا از کرده نادمم من
آنکس که رستگار است اهل کتاب باشد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟