ارسالها: 14491
#971
Posted: 28 Feb 2014 08:16
بوسه بر خورشید
می شود با غصه ها دمساز بود
یا که در اوج خفا آواز بود
می شود در انتهای خط عشق
عاشقی را از سر و آغاز بود
می شود دل را تهی از غصه کرد
یا که در اوج خوشی غمساز بود
آسمان را زیر بال خود بگیر
در قفس هم می شود چون باز بود
گر چه راه ساقی و صوفی جداست
می شود با هر دوشان همراز بود
می شود خورشید را هم بوسه زد
می شود در ماه هم جو ساز بود
پای لنگ دل ندارد تکیه گاه
تکیه گاهش دلبر طناز بود
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#972
Posted: 28 Feb 2014 08:18
دروغ است دروغ
شدم آزاد که از تن به در آمد روحم
روحم از جسم در آمد که تنی بی روحم
خسته از مهرو وفایی که دروغ است دروغ
می رود زیر تراب این جسد چون کوهم
آشنایان همه دورم بگرفتند چه خوب
همه شان نیک بدانند تنی بی روحم
دل من را که شکستند به نا اهلی خویش
از چه روییست که اینک بَرِشان ممدوحم
روزگاری که زبان و یَد و پا می چرخید
من به اوهام خودم فکر نمودم نوحم
گذری بر سر خاکم کن و شادم بنما
چون که از فاتحه تان کم شود این اندوهم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#973
Posted: 28 Feb 2014 08:21
میزبان ماه
آسمان قلبم آن شب میزبان ماه بود
ماه هم در آسمان از عشق من آگاه بود
می کشیدم انتظارش رخ نماید ماه من
چشم من بر آسمان و لیک او در راه بود
آمد از راه و نگاهم قفل شد بر صورتش
اولین حرف دلم یک آه از ناگاه بود
نیمه شب بود و نگارم می درخشید چو ماه
من ستاره بودم و او همچنان یک ماه بود
بوسه بر دستش زدم دستان من را او فشرد
جسمم از شوق وصالش گوئیا چون کاه بود
وقت اندک ، عشق وافر ، مردمان بد نگاه
از برای عشق بازی آن زمان بیگاه بود
من که رویای خودم پیدا نمودم شکر او
راه شب پیدا نمودم یار من چون ماه بود
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#974
Posted: 28 Feb 2014 08:48
دل پر خون
شاید به کف آری دل ما را به نگاهی
دانی که دل غم زده ام را تو پناهی ؟
من لایق این غصه نبودم همه ی عمر
پرسم ز دل خویش کجا کرده گناهی
از جور زمانه شده ام یوسف کنعان
حتی پدر انداخت مرا بر ته چاهی
آن مادر نا مادری ام وه که چه دلسنگ
بفروخته فرزند خودش بر پر کاهی
آنکس که برادر لقب خویش گرفته ست
گاو است ولیکن نخورد برگ و گیاهی
خواهر چه بگویم همه شان هند جگر خوار
در زندگی ام موش دواند گه و گاهی
از حادثه ها سخت گذر کرده ام اینسان
افسوس گذشته بکشاند به تباهی
این درد دلم را تو بخوان در غزل من
اینبار نوشتم که نگویم به شفاهی
نازم به وجودت که شدی دار و ندارم
هر دم ز سر صدق نما تازه نگاهی
احسان نخورد غصه که از غصه بمیرد
ای دل تو قوی باش که تو پشت و پناهی .
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#975
Posted: 28 Feb 2014 08:51
امشب
یکی کنج دلش می نالد امشب
یکی |آرامتر می خوابد امشب
یکی دستش به سوی آسمان است
یکی را پاچه هم می خارد امشب
کسسی بیخواب از فقر و نداری
یکی نعمت سرش می بارد امشب
یکی مسوزد از هجران یارش
یکی یارش برش می نازد امشب
جنینی پا به دنیا می گذارد
یکی در گور نم می خواب امشب
شب مهتابی این پر فروغ است
یکی را کرم شب می تابد امشب
کسی در حال رقص و پای کوبیسشت
یکی دارد دعا می خواند امشب
تعادل در میان ایت و آن نیست
وزینش را خدا می داند امشب
تمام کارهایم جفت و جور است
دلم طرحی زنو می سازد امشب
دل احسان اگر پر خون و درد است
به ناز چشم تو می نازد امشب
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#976
Posted: 28 Feb 2014 08:52
خار مغیلان
از سر کوی تو با دیده ی گریان گذرم
در رهت جان بفشانم من از این جان گذرم
همه شب تا به سحر اشک چو باران ریزم
از در میکده تا کوی تو نالان گذرم
مست از میکده بیرون شوم و نعره زنان
در هواخواهی تو از در زندان گذرم
منِ دلداده به رویت ، نگرانم که مباد
شبی از کوی تو همچون نم باران گذرم
همچو مجنونم و صحرا شده منزل گه من
پا برهنه ز سرِ خار مغیلان گذرم
چونکه خواهم به کف آرم دل شیدای تورا
یک تنه از وسط گله ی شیران گذرم
می خورد عمر مرا کهنه دل آزاری تو
خسته از جور توام از ره پیران گذرم
عاقبت سوختیم ، ساخته ام با غم تو
از چه روییست که من از دل یاران گذرم
باده نوشیدم و از عقل برون گشتم و باز
از در میکده تا کوی تو گریان گذرم
اگر احسان شده از جور تو آواره ی دشت
از برای دل ( رویا ) ز سر جان گذرم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#977
Posted: 28 Feb 2014 08:53
هق هق شبانه
شکسته ام سکوت را به هق هق شبانه ها
بخوانده ام غزل غزل برایت این ترانه ها
هنوز گریه می کند دلم به حال چشم من
نوشته اشک دیده ام به پای این بهانه ها
من از پی تو گشته ام تمام کوچه های شهر
به هر کجا رسیده ام بجستام این نشانه ها
کمان ابروان تو هلال ماه می نمود
شبی که ماه آسمان نشد چراغ خانه ها
لبان غنچه ی تورا به بوسه وا کنم چو گل
به عشق تو برون شود ز خاک این جوانه ها
غم جدائی توام مثال قعر دوزخ است
به جان تشنه ام زند شر شر زبانه ها
دلم چه بد شکسته شد ز دست روزگار بد
چه بد که بر نداشتی غمت ر روی شانه ها
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#978
Posted: 28 Feb 2014 08:55
لب مرا امشب به خنده مهمان کن
لب مرا امشب به خنده مهمان کن
تو درد جان کاهم بیا و درمان کن
ز عشق و رسوایی دلم به تنگ آمد
بیا و عشقت را نثار جانان کن
کویر جان من سراب می نوشد
بیا دل من را نشان باران کن
تمام درد من خیال روی توست
بیا و دردم را دوباره درمان کن
من خمار آلود به مستی ات مستم
بیا به سوی من حذر ز مستان کن
دلم گرفتار و نگاه در بندت
بیا به یوغ عشق مرا به زندان کن
مکن دمی تردید به عشق پاک من
دل مرا جانا جدا ز رندان کن
بیا و مهمان شو به چشم خیس من
تو اشک چشمم را مثال باران کن
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#979
Posted: 28 Feb 2014 08:58
دل بیقرار
دل بی قرلرم کجا می روی
قفس را شکستی چرا می روی
مگر انتظارت کسی می کشد
که از چشم من هم جدا می روی
کجا لانه ات شد جز این سینه ام
که از سینه سوزان سوا می روی
خیالت صفایست در شهر عشق
نه جانم به سوی جفا می روی
به نیرنگ و رندی شکستی دلی
به راهی که رفتی خطا می روی
چرا غره گشتی جوانی گذشت
ببین حال خود ، با عصا می روی
دلا خون شوی خون نمودی دلم
تو بی چشم مستم کجا می روی
به حق وفا لحظه ای هم بمان
به شوق دل بی وفا می روی
گرفتار این سینه ی پر غمی
مخور غم که سوی خدا می روی
دل عاشقم ، حال من را ببین
ز زندان احسان چرا می روی
پایان
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#980
Posted: 28 Feb 2014 11:16
اشعاری از
محمد فرخ طلب فومنی ***** بیوگرافی خاصی ندارد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟