انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 6 از 8:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  پسین »

یک بحث فمینیستی قبل از پختن سیب زمینی ها


زن

 
۴۵


"ساعتی که خوابیده "

... و زندگی که فقط هست تا که آدم را
به هیچِ خود بکشد ، بعد هر چه دارم را
میام تلخی یک ارتباط حل بکند
که از تو سر بکشم بعد ، شیشه ی سم را !

کشید خطِّ کجی زیر اسم او در لیست
نگاه کرد به ساعت : هنوز وقتش نیست !

... به یک پتو چسبیدن در انتظار سحر
به خاطرات فرو ، رفتن از خیال پسر
تمام زندگی ام تیک تاک مسخره ای ست
که میرساند شب را به یک شب دیگر!
نمانده خاطره ای که به "درد" من بخورد
به جز دو چشم ... و شش بسته قرص خواب

شمرد ثانیه ها را ، چهار ... هفده ... بیست ...
نگاه کرد به ساعت : هنوز وقتش نیست !

... و دستهای کسی پرت می کند من را
به سمتِ بودن و به سمت من نبودن ا
هنوز توی سرم عکس مرد ترسویی ست
که لمس کرده فقط توی خواب زنها را
میان جمجمه ام شب به باد می پیچد
و فوت می کندم شمع های روشن را
که دُورِ گردن خود هی فشار می دادم
تمامِ زندگیِ سرد شال گردن را

نشست پشت دری که به سمت تارکی ست
نگاه کرد به ساعت : " هنوز وقتش نیست !"

هنوز فکر تو را مشت میزنم به سرم
هنوز خسته ام و از همیشه خسته ترم
کسی نبود و کسی نیست راحتم بکند
هنوز ریخته یک مشت عکس دورو برم
- " عجیبه ! قصه من پس کجا تموم میشه ؟!"
هنوز مثل پری روی تخت منتظرم !
همین که نصفه ی یک تیغ رد شد از دستم
از این جهنّمِ کابوس وار می گذرم

گذاشت دستش را روی اسم او در لیست
نگاه کرد به ساعت : ...
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
۴۶

از اسم کوچه تا عملیّات آخر
از روزهای گمشده در پشت پیکرت

از آخرین روز تماس تو با روزگار من
از دردِ بعدِ گریه ی بی اختیار من

یه بچه مانده ، مثل سوالی پر از سوال
که هی بزرگ می شود از بعدِ "هشت سال"

توی شناسنامه ی خیسِ فقط ! خودم
یک اسم کوچک است که من عاشقش شدم

شک می کند به "رفتن" ی از هرچه داشتی
به "بودن" ی که آن ور خط جا گذاشتی

از مستند ترین شب تو مانده گیج و مات
از چندتا ستاره ی کج روس شانه هات !

از چکمه های یخزده ات بی تصور است
امّا عزیز! از همه چیزت دلش پُر است

حق می دهم به گریه ی لای کتابهاش
به اسلحه کشیدنِ در متن خوابهاش

قایم شده ست پشت خودش با دو کیسه شِن
انگار رفته ، گم شده، در یک جای مطمئن

می گردمش ، پیِ غمِ تو ، کل هفته را
پشت سرش تمامیِ این راه رفته را

می پرسم از نشانیِ یک مرد بی اثر
از جای پاش تا تهِ بن بست، در ! به در!.

رد می شوند از سرِ این کوچه مردمِ
تنهایِ بی تفاوتِ در زندگی گمِ ...

رد می شوند بی همه ی این خیال ها
بی اعتنا به اینکه زنی بعد سالها ...

باران گرفته روی سذم ، روی بی کسیم
[دارد کسی می آید از این راه با نسیم!]

هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
۴۷

تمام راه به آن سمت شیشه خیره شدی
به نورهای موازی، به آسمان عجول
به چشم های نویسنده آن ورِ کاغذ
نگاه خطی یا یک نگاه نامعمول ؟!
به بی تحرّکی ات دست می برد دستی
تو سعی میکنی از قصه ام عقب بکشی
بدون من اتوبوسِ پر از مسافر را
در این روایت پیش آمده به شب بکشی

کنار صندلی ات زن نشست با ساکش
که خواستم همه ی راه درددل بکند
تو را که شخصیتِ اول خودم هستی
به قصّه اش بکشد ، خسته و کسل بکند

دچار زندگی غیر واقعی بودن
به سمت مقصد تعیین شده سفر کردن
کنار خاله زنک بازیِ زنی بی شکل
بدون جمله از این صفحه ها گذر کردن

به فکر های تو افتاد و ول شد از دستم
و لکّه ی جوهری از شکل دردناکش ماند
بدون حرف اضافه ، کنار صندلی ات
یواش محو شد از قصه ... زن ... ساکش ماند

ادامه می برم این جاده را به جایی پرت
تو بی توجّهی و فکر میکنم قهری
شبیه کاغذ من ،"بودنت" مچاله شده
درونِ زندگیِ بی تفاوتِ شهری

فقط برای کمی اتفاق عاشق شو !
گره بزن دو سه تا بند را به آینده!
و زیرِ روشنیِ محوِ یک ردیف چراغ
نگاه کن وسط آینه به راننده !

به حرف های نویسنده گوش کن احمق !
تو که از اول این کوره راه بیداری !
که نصف صورت خود را به شیشه چسباندی...
که باید از شب کشدار دست برداری !

زن از روایت خود پا شد و کنار کشید
نگاه کرد به بیرن ، به این شبِ قیری
یواش دستش را برد توی ساک ... و بعد...

نه ! تو تفنگ نداری ! نه ! تو نمی میری !

... و بعد مغز کسی روی دفترش پاشید
و بی شتاب ته درّه پرت شد اتوبوس
و خون گرفت تمام مسیر را در خود
کنار پایان بندیِ قصه ای مأیوس

هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
۴۸


[یک مشت میخ کج شده ، تابوت بی جسد
مردی که زل زده به سرش داخل سبد
حالا چگونه فکر کند، به کدام چیز؟
در حجم یک جنازه ی برگشته از ابد
یک کلّه ی جدا شده از "من" ، "منی" جدا
از هم بریده ...]
.... می پرد از خواب های بد
دنیای متصل به زمان ، مثل عقربه
در ساعتی که زنگ زده روی یک عدد
تصویرهای بی سرو ته از کسی است که ...
افتاده توی آینه ها تمام قد
و نیمه شب به ارامی سعی کرده است
با میخ چشمهای خودش را در آورد

هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
۴۹

شبیه آهو کن چشم های هیزم را
بریز پشتِ در صحن " هیچ چیزم" را
رسیده ای به من و مشقهای خط خطی ام
کسی ندیده دعاهای زیر میزم را؟
کتاب، گفته که چ.پان دروغ می گوید
بیا ببر ، ببعی های ریزه میزه م را !
که زندگی کند این گرگ توی زندگی ام
که هی فرو شده ام پنجه های تیزم را
کتاب گفته که آقا شفا ... نمی خواهم !
فقط نگاه کن این دفتر مریضم را
که شعر های بدی سرفه می کند در من
که اشک ، سر خورده گونه های لیزم را
شبیه آهو نه ! گوسفند خِنگی که
کشید سمت تو هی گوشه ی بولیزم را !!!
میان صحن دوتا چشم بود سمت حرم
که گریه کرد تمامی " هیچ جیزم " را


هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
۵۰

یک شعر از تمامی امکان پذیرها
از حلق موش تا کش شورت وزیرها

آماده کرده ام که بخوانم برایتان
تنها برای دلخوشی پاچه گیرها

یک شعر شبه مدرن از پسای ذهن
چیزی فرا بدن وسط "این " ضمیرها

تا دست ساقیانِ ! شرر ریز رو شود !
با چند چشمه ! از ادبیات زیرها !

باید عوض کنیم به هر شیوه دُور را
افتاده است بی بیِ دل دست پیرها

من را بزن ، هُل بده با هر خشانتی !!
تا رد شویم با کمک بی مسیرها

موش مرا ببر ته سوراخ امن خود
( موش مرا بگیر میان دو دست امن )
حالا که میخورد به دهانم پنیرها

هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
۵۱

۱
با خال های گوشتی ام ، خوب من ! بساز
با مشکلات خوب و بد این بدن بساز
من بچه ام اگرچه کم چاق و قد بلند
تو با فشردن این جسم ، زن بساز

۲
با خال های گوشتیِ یک بدن بساز
با مشکلات جسمی هروز من بساز
شاید که پای بچه بیاید وسط عزیز !
تو مرد باش و باز هم از مرد ، زن بساز

۳
با مشکلات گوشتی زن ، بدن بساز
من را کمی فشار یده ، "خوبِ من " ! بساز
یک مرد خوب باش در این روزگار بد
با بچه های چاق و پر از خالِ زن بساز
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
۵۲

به رگ بخیّه های بعد خونریزی
ادامه دادن یک هیچ توی هر چیزی


۵۳

و پیر می شود
آهسته ، بی عصا ، تنها
کنار زندگی روزمره ی زن ها
کنارِ یک کمد و باز و بسته ، بی شادی
کنار هرزگیِ شورت ها و دامن ها
کنار خاطره ی " قصّه مون چیه امشب؟"
کنار چند کلاغ و یکی! نبودن ها
کنار تخت ...
- " الو ... روزتون مبارَ... الو !؟"
صدای زنگ زده در سکوت آهن ها
کنار بازیِ در ، دودوی دو تا چشمش
" مب آیمِ" الکی همیشه "بعداً" ها
یواش پوسیدن ، زیر سایه ی چه کسی ؟

- " عمّت پوسیده !
به تو چه مربوطه اصلاً؟!
دختره ی لاغر مردنی !
بساطتو جمع کن ببینم !
هی کنارِ کنارِ راه انداخته
یک کاره ، به تو چّه من کنار کی ام ، کنار چی ام ؟
دلم می خواهد هر جا باشم !
هر کاری بکنم!
دلم می خواد لباسای فشن بپوشم
به تو چه مربوطه ؟!
اصلا دلم میخواد تا صبح فیلم سوپر نگا کنم
حالا گورتو گم میکنی یا ..."

بله ! ببخش ! زن نسبتا جوان غزل !
گه اضافه تری خورده ام در این " آن : ها

هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
۵۴

با بالهای زخمی ، پرواز سمت ماه
از دست های خالی باند فرودگاه
و دوووووووووووووووووووور می شویم از برجِ مراقبت
افاده روی نعش زمین ، شهر راه راه
[با من نگاه کن خلبان های خسته را
دیوارهای صوتی در هم شکسته را ]
چسبیدن تنی عرقی به لباسهایش
مخفی شدن ، تمام شب زیر یک کلاه
مردی فرود آمده ، بعد از کدام اوج ؟!
تنها فرو شدن ، وسط عشق بی گناه
[ با من نگاه کن شریانهای خسته را
خون ریزی مداوم قلبی شکسته را ]
آن سمت شیشه فضله ی خشک پرنده ها
این سمت شیشه یک خلبان ، آه ، بغض ، آه
تصمیم های هی نگرفته برای مرگ
یک زندگی خوب ! که بعداً ... که هیچ گاه ...
حالا رسیده است به جایی ...
[رسیده است ؟]
یک انتخاب تازه ... و یک راه اشتباه
[از آسمان فرشته ی غمگین سقوط کرد
از توی چاله های هوایی به عمق چاه ]
چیزی نمانده است ، به جز بالهای خیس
چیزی نمانده است به جز چندتا نگاه !
تنها صدای یک خلبان " نــِ ... نمی توا..."
تنها صدای هق هق ، در جعبه ی سایه
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
۵۵

برای من چیدی چند دسته ی مو را
یواشکی رفتی توی گم ترین سورا...
خِ ... مثل خسته شدن از ۲دست بازیگوش
که توی خواب من انداخت چندتا لولو را
نخواستی وسط گریه هام سر برسی
نخواستی که بگیری ۲دست ترسو را
بِ ... مثل بچه تهِ قصه های جادوگر
گرفته لای ۲تا پاش ، چوب جارو را
2 تار موت ، که آتش زدم ، که برگردی
که با خودت ببری بچه ی دماغو را
رِ...مثل راه برای رهایی از همه چیز
۲باره برگشتن دنبال هیچ هر سو را
یواشکی ماندم زیر معنی کلمات
شمردم از اول روزهای "بی او" را
[و پشت پنجره 1 جفت چشم منتظر...]
- "بخوایبچه که بابات رفته اون دورا !"

هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
صفحه  صفحه 6 از 8:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  پسین » 
شعر و ادبیات

یک بحث فمینیستی قبل از پختن سیب زمینی ها


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA