ارسالها: 6561
#1,021
Posted: 26 Jan 2014 21:01
سنگسارمان خواهند کرد
برگزيدهی شراب و سپيدهدمِ تَن
کشتی کَژ و مَژِ توفانِ العطَش
جفتِ منتظر
بستر باران، بوريای خيس
ترانهی طعام من
ترشحِ شوکت است در اين وِلَرما وِلَرم ...!
هی خواهر خليفه
اگر باد از اين رازِ سربسته سخن بگويد
پرندگانِ آسمانِ عرب
سنگسارمان خواهند کرد.
عبور از تپههای لغزانِ ماه
دل ديوانه میخواهد
که مَنَش بسيارم، هستم، دارم.
دروازه بگشا، قلعهبانِ پردهنشين!
تا سپيدهدم
به شکرانهی يکی پيالهی ديگر پريشانم کن.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#1,022
Posted: 26 Jan 2014 21:02
از اين اَرايه خواهم گذشت
موسمِ چيدنِ خوشههای خرما و
خلوصِ برهنهی توست.
جهان به کامِ کلمهبازی چون من
چکيدهی عسل و عيشِ نیشکر است.
تا تو را در اين باديه بگذارند
وطنم همين سايهسارِ حصير و
هوای بغداد است.
دردها کشيدهام از درازنایِ اين شبِ بلند
حالا که ماه به اشارتم آمده، بروم ...!؟
به راستی کيست او
که بر اين خشتِ سرد
خوابی از عشق و علامتی از آدمی نديده باشد.
پلک میبندم
و تاريکی را سپاس میگويم
که اين همه روشنايی در قفايش نهفته است.
کشتیها برای بازرفتن
به اين کرانه آمدهاند
من برای آمدن از اين آرايه خواهم گذشت.
گور است حياتِ برهنه
کَفَنم پيشکش ابوخصيب!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#1,023
Posted: 31 Jan 2014 18:13
ماه و چنگ و چراغ
مرا همين معانقه بس است
به می شُستهی روی و موی
تا عطرِ عاقبتم
سراپردههای تبارِ تو را
سرمستِ وزيدن کند.
چگونه سبکبار بگذرم
به وقت که يتيمان، گرسنه و
شکمبارهگان بر خوابِ کنيزکان یُرقه میروند!
وزيدنِ سوزان تموز است و
تازيانه بر کفِ تو!
به زنجيرِ دشنامت خواهم کشاند، تو را، تو
همچون سگانِ هاری که از جراحتِ لای پای خويش مینوشند.
مرا همين معانقه با ماه و چنگ و چراغم بس بود
پيالهی خُردی و خوابی خوش،
اما کو تحملِ اين همه را
تا بنشينم و دجله از خون نگذرد!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#1,024
Posted: 31 Jan 2014 18:13
نامش را به من نگفت
من امشب
درِ کدام ميخانه را خواهم زد،
شب را چگونه به صبح،
خويش را چگونه بی راحله!
راهی بزن ای سازِ شکسته
ماه از درو کردنِ ابرها خسته
ابرهای پير از آسمان خسته
آسمانِ آسوده اما نمیداند
نام من ابونواس
پسر گلنارِ اهوازی است!
شايد تا سَحَر
چشمهای در اين کَپَر جوشيد
آه اگر آن زنِ گرمتر از زندگی نباشد!
چرخ گاوآهنم شکسته است
امسال نه گندم خواهد روييد و
نه خوابی از آن دخترِ کولی که نامش را به من نگفت.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#1,025
Posted: 31 Jan 2014 18:14
برگرديد، مرا بنگريد!
غلافِ تن است اين عذابِ کور
پس کی سلسلهها فرو خواهند ريخت و
سلاسل خواهند گسست.
ای مردمانِ گريسته
گهوارهنشينانِ بینان و آب،
از آن جهانتان کو بهرهای
اين گونه که گريبان به خويش دريدهايد بر گفتِ هيچ؟!
ديگر دعايی نيست
زنانتان را بردهاند به خيمهی شحنگان
نانتان را ربودهاند به خرمنها
خوابتان را شکستهاند در اين دو ديدهی گريان
ای گريستگانِ بیرسول
برگرديد
مرا بنگريد
من از خونِ ديده و گيسوی بُريده به نغمه رسيدهام.
يا عاشقانِ قلعهشکن!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#1,026
Posted: 31 Jan 2014 18:14
دانايیِ گندم
همزاد آسمان و اولادِ ملائک بودم
از اين پيشتر.
مرا به عيشِ زيارتِ رخسار تو
به اين ترانهخانه خواندهاند
مِهری که در من از اَزَل باز نهادهاند
اولاد آدمی را بس است
تا ابدالاباد آواز بخواند و تو را ستايش کند ای زن!
زبانم لال ای پيامآورِ آدمی!
تکليفِ تمام!
معبدِ لغزانِ تنگ به تنگ
تا کی چشم به راه ميوهی نور ...!؟
انگار خداوند تو را از خواهشِ خويش و
دانايیِ گندم آفريده است.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#1,027
Posted: 31 Jan 2014 18:15
ليلی ...!
ديدارش به درازا کشيد
کلمات از ترانههای من رميده بودند
گفتم: ای بلوغِ تمام ... بيا!
گفت: با چون تويی، هرگز!
گفتم: زيباتر مَردی اهوازیام
که آوازهام به هر هفت آسمانِ بلند رسيده است،
مرا از بیخوابیِ خودم خواهی خريد
من غلام توام، بیتاترينِ زنان، من غلام توام!
مرا جمال چه جُستهای
که جلالِ هر دو جهان است ابونواس!
گفت: باش و بیهيچ اشارتی،
در آستانه بازم نهاد و رفت!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#1,028
Posted: 31 Jan 2014 18:15
حريفان را يکی
امشب را همين پياله
رفيق راه وُ همآوازِ گريههام
بس است!
شرابی از ياقوتِ مُذاب وُ
ساغری از نقشِ ماه، از سينهريزِ مرواريد.
خوش است، ساقیِ بینامِ امشبِ من!
تو کنيزکِ کيستی
که پيش از کلمات به ياریام آمدهای؟
جهان را چاره چيست
جز اين چراغ و اين باده وُ
آن دو چشم سياه!
هی مستِ میام
هم سرمستِ آن دو ماهِ درشت.
مرا دو مستی است و
حريفان را يکی.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#1,029
Posted: 31 Jan 2014 18:15
هم ديدهی دلِ بیقرارِ من
آهوبرهی بلورين
سپيدهی رعنا
تو اين راز را در کدام اُلفتکده آموختهای
که اين کامِ تشنه را هيچ پيالهای در کف نيست!
چيست اين که نظربازیِ مرا
گناهی بزرگ پنداشتهاند
اما کرشمههای تو را ثوابِ خلاص!
من شرحِ اشتياقِ خويش نوشتم و
تو خود دانستهتر از اين
آوازی نخواهی شنيد.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#1,030
Posted: 31 Jan 2014 18:15
رفتنم رو به کجاست!
شَبا، بیپايان باش
تو پردهپوشِ منی،
و ای بامدادِ بیحيا، ميا!
پردهدرانِ پندارِ من مباش.
شبا، آهنگِ آمدنت اگر در دل است
دلت نشکند
که سپيدهدمان اولادِ دلشکستنِ توست.
خدايا
محبوبهام از چه راه و
به رسمِ کدام روزگار،
شُد و باز نيامده است هنوز!؟
نازکاریِ عرب، جليله!
مرا به کدام جُرم ناکرده
هجرانیات رواست؟
زنهار که دست از دامنت باز نخواهم داشت
چه بازآيی و
چه پرهيز!
دوستت میدارم
چه بازم بخوانی و
چه باز ... راندهی رويای تو باشم.
چشم به راهِ تو
تا موسمِ میکِشان میمانم
خواه خواستهی تو باشم و
خواه ... ناخواهِ خويش!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "