ارسالها: 6561
#1,061
Posted: 18 Feb 2014 13:56
مدارا کن
سُنتیست اين فصل و ماهِ غريب
حرام است به باده شُستنِ خويش
حرام است به شادی شدن
حرام است به بانگِ بلند از نی و رود،
از رمزِ بوسه و رويای آدمی گفتن.
فصل و ماه غريبیست
که زندانِ رندانگیست.
پس مدارا کن با بیحوصلگانِ سُنتپرست
شب و خلوت و محرمانهيی است
که نه آدمی به کوچه و
نه شحنه بر بلندی خانهها بيدار!
کار خويش کن به نوشانوش
هم به زمزمهای آرام
که از دل برآمده، زيرِ لب میگذرد.
حالا دمی چُنانم به باده بشوی
که ندانم کدام ساعت از شب و
کدام پاره از صبح و از پسين!
هی پيمانهکشِ پنهانخورِ بیخوابِ من
بيا که موسمِ به باده شُستنِ خويش است.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#1,062
Posted: 18 Feb 2014 13:57
اخترشمارِ بیقرارِ اهوازی
شبِ هجران و هجوم گريه را پايانی نيست
اخترشمارِ آسمان زندانم
دريغا از آن همه ترانه
که مرا تنعمی به ارمغان نياورد.
بگذار، خزانِ روزگار ما نيز
درخواهد گذشت
باز به بازارِ عطرفروشانِ حصيرپوش
باز خواهم گذشت
النگو و آينه خواهم خريد
با کيسهای زربفت از دينار و اشرقی.
يک امشب به چند ای چراغ زنانه؟
يک امشب که زندان تنگ و
ترانه کور و
من اين همه غمگين!
ای کاش از حوالی اين دريچه
بازَت گذر بود
مشامِ تشنهی ابونواس
عطر تو را از دوزخِ بیآسمان نيز میشناسد.
بخواب امشب
اخترشمارِ بیقرارِ اهوازی!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#1,063
Posted: 18 Feb 2014 13:57
يار و ديدار
روز به پايانِ خود خواهد رسيد
و از همآغوشی يار و ديار است
رنگينکمانی که اين گونه
دست بر کمرگاهِ دجله بسته است.
طاووسه ... طاووسه!
پس ديدار تو کی ...؟
تا در سايهسارِ گيسویِ گشودهات
دجله از گريههای من ديوانه شود!
باد بر قوزکِ نيزار
زنگوله بسته است
میداند شب در راهست
ستارگانِ رَخشان به رويای تو
باز به گهواره باز میآيند
رنگينکمانِ طاووسه
پر گشوده، بستر آراسته، آراسته به هفت قلم،
با پُلِ مرمرش بر کمرگاهِ رود.
بازگرد طاووسه
ديدار تو پس کی ...
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#1,064
Posted: 18 Feb 2014 13:57
رخسارِ اَناروارهی آسمانِ غروب
جانا، جَنانِ من
خوبانِ عَرش را
تنها از تو اشارهای کافیست،
تا به گونهی آدمیزادهگان، عاشقت شوند.
روی و رخسارت
رخسارِ اناروارهی آسمانِ غروب را مانَد
که ماه را به بوسه و ستارگان را
به بسترِ نور میطلبد.
بُستانی از اين دست و در اين باديه
کو که يکی دو ديدهی حيران ديده باشد!
ميوههای پنهانماندهی تو را
کدام از اين همه خواهد چيد
ای کاشِ جهانِ مرا
به شکوفهی خُردی از خوابِ تو جَنان،
بس بود همين و
ديگر هيچ!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#1,065
Posted: 18 Feb 2014 13:58
از تماشای العطش
خَم ابرويی
رَجِ هر مويی
تَبرکِ رويی
قبا گشوده از جنس ابر
برهنهی بارانِ آتش است
با تنفسِ تندِ عطر هندیاش
که مرا به تنگهی گَنگِ تشنه میخواند.
راز است اين
عطيهی آسمان است اين
و لذتالذاتِ حَظالهجوم
پيالهی هوم
که آفريدهی من است، از من است و من است.
تمام رمضان را
به روزهی ديدارش گريستهام
افطارِ آينه را دَمی تماشای العطش مگر!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#1,066
Posted: 18 Feb 2014 13:58
همسايهی ديگرم
چه فتنهها که در سرِ توست ای ترانهخوانِ بصرهنشين!
غزالکِ غمزهفروشِ هزار عشوهی آسمان،
زنِ بینظيرِ نماز و نيايش!
خواهی به خواب و
خواهی که هيچ،
من همه چشم به راه تو تا سپيدهی نرگسم!
چه پوشيده رُخ
چه عريان در آب،
من هم چشم به راه تو تا سپيدهی نرگسم!
حيرتا
اگر که انتظار نبود
جهانِ آدمی چه بیراز و بیرويا میگذشت.
ميوهام مینرساندهای هنوز ای زن!
میپرسیام از چه تو را بنام خواندهام به خواب؟
تو تنها تکلم ترانههای منی
روشنتر از اين روزِ برهنه آوازت دادهام به راه،
نه پوشيده و نه در مَجاز
نه اشارت، نه به اِستعار
برهنه و روشن، بیراز و بیپرده،
تو همسايهی من و همسرودِ منی ای زن!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#1,067
Posted: 18 Feb 2014 13:58
خواب خوش در باديه
اين ردپای راحله، نامزادِ ابوالعتابِ يمنی است
که کُشتهاش را از شام به کوفه آوردند.
راحله تنهاست در اين باديه
بايد او را راهی بياموزم از حيرتِ عشق
يا رويايی که تنها زنانِ کسری
به طاقیِ تابستان ...!
کاروانها رفتهاند
دَعالدنيا ... راحله!
ابوالعتاب منم که کُشتهام را از بالينِ تو
به باديه خواهند برد
تا پرندگانم از اين دلِ خونگرفته بنوشند،
نوشيدهاند از اَزل
ور نه بلبل کی اين همه عاشقانه میخواند؟!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#1,068
Posted: 18 Feb 2014 13:58
غريبیها
دلتنگ بوييدن ياس و بنفشهام
دلتنگ رودی که کاروانِ باران بود
دلتنگِ باده و بوی عطر و آوازهای اهوازیام
دلتنگ، دلتنگِ توام!
يک امروز با من باش و
از باده بگوی و گريههای مرا ببوی ...!
بی زُهد و بی زبان
بی جامه، بی جهان
بی پندار و بی پرهيز
همين!
خانه ... خوب است
بادهخوردن به پنهانگی!
هم اگر فضولی به طعنه درآمد
گو عيدِ آينه است امروز و ما نصرانیِ توايم.
مرا هيچ مگوی و مرا هيچ مپرس
من به ترانه و رود
من به چنگ و چغانه بازش خواهم گفت:
- يک امروز است ای بیخبر
درگاهِ توبه را که نبستهاند هنوز!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#1,069
Posted: 18 Feb 2014 13:59
خداحافظی
شبی که منش به هوشِ می ... نباشم
خورشيد طلوع نخواهد کرد.
پياله بر زمين میگذارم
تا آفتاب از کمانهی کوه برخيزد.
ساليان است جَنان
که به دروازهی بصره، بادبان کشيدهام
نيست او که نداند
من کدام سَفرکرده را طلب میکنم.
کاروانها میآيند و میروند،
بر کوهان شتران
شب و ادويه بار کردهاند
نقره و دوات و ابريشم.
تمام کاروانها يکسو
تو به جانبی ديگر برای من.
کجا میروی زيباترين ترانهی زربفت
شبی که ماه ندارد
حجابِ تيرهی مرگ است به تيغِ تمام!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#1,070
Posted: 18 Feb 2014 13:59
تا تو به راه بيايی
من هزار کفن پوساندهام جَنان!
کوتاه نمیآيد از کلام،
او بلندترين بارو برای دشنام است.
جَنان را میگويم.
با اين همه اگر هزار آسمان خون ببارد وُ
اين باديه در سيل به سايه بميرد
من آفتاب را رها نخواهم کرد.
ای تو تنهاترين پریواژهی واژهگان من
به راه بيا و
با من مدارا کن!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "