ارسالها: 6561
#1,091
Posted: 22 Feb 2014 19:10
معما
شرابِ خرما نخورده!
رازِ رُطب را تنها دهانِ آفتاب میفهمد.
ساغرِ چندم است اين ساقيا به دَمادَم؟
من فرصتشمارِ ايام آينه نبودهام
چوبخط را به طعمِ ترکه و
خوشیهای خدا را در تو خواندهام
بر ديوارها خطی بکش
که ديوارها همان خوهران زنداناند.
همين امروز و فردایِ بیفرصت است
سيم و سهمِ جهان را
برای که باز خواهی نهاد؟
نَقدِ نمازِ من همين است
حالا تو از نوازشِ نسيه بگو،
که رفته که باز آيد ای نرفته از باز آمدن؟!
چوبخطِ ميخانه به آخر رسيده است
چَترِ نخلها را شماره کنيد!
پس تو
می بيار از طعمِ طهورا
میخواهم ترانه بخوانم
قبول است به يکی پيالهی ديگر؟
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#1,092
Posted: 22 Feb 2014 19:10
دوستت نمیدارم ای باران
پيش از اين
همهی ابرها و آسمانهايت را
به نمازِ بلند میخواندهام ای باران،
اما امروز
دوستت نمیدارم ديگر!
به از اين نبود که بر گورستانها میباريدی
تا بر زندهگان!؟
تو باريدی و بختِ مرا به جانبِ شب راندی
چرا که محبوبهام تو را دوست نمیدارد.
شبها و روزهای بسياریست
که چشم به راهِ او به درگاه نشستهام،
اما تو چنان عِنانگسيخته به سازِ سيل میزنی
که هيچ تنابندهای را يارایِ عبور از بيابانت نيست.
پيغام روانه کرده بود
که چگونه پای در گِل و لایِ گلگون گذارم،
اينجا خانه خود بر آب میرود!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#1,093
Posted: 22 Feb 2014 19:11
بیهنگامتر از عطر ياس
ظريف، بالابلند و خاموش،
خویکردهی خوبانِ روزگار،
با نرگسِ جادوش و
عارضِ آينهواری
که مهتاب از او لب و لعاب گرفته است.
گونهها، گُل ياس و
ليموبُنان، آلوده به سرانگشتِ کال،
نَرمينهی حريرِ گرم!
فريفتهی ميوهای که گفتهاند
از درختِ دانايی است،
و روشنتر آن که شبانههای مرا چراغ است وُ
به روز، رويانويسِ هزار دستِ رنگينکمان،
نيمی ماه و نيمی خورشيدِ خالص است.
- چه بوسهای!
بیهنگامتر از عطرِ ياس و
بیخوابتر از محبوبههای ماه.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#1,094
Posted: 22 Feb 2014 19:11
آوارهی آسمان و زمينِ توام توتيا!
سرگشتهی هزار بَرزنِ بیروزنم اينجا
که گفتهاند زنیست
با توتيا نشسته به پای خُم!
و ما چندين چراغشکسته از تبارِ عاشقان بوديم
زمزمههامان
همه از رازِ همان خُمنشين بزرگ
که به خواب رفته بود.
حريفانِ بیحوصله
در هوای هر پياله میرفتند
جز من که هشياریام سرمستِ او بود و
از او بود.
گفتهاند که ايرانيان به بادهنوشیِ خويش
اندازه نگه دارند و
بیهنگام هيچ سخن نگويند.
و من بدين شيوه بود
که شب و زن و شراب را به غارت بردم،
من که آوارهی آسمان و زمين توام، توتيا!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#1,095
Posted: 22 Feb 2014 19:11
ما ايرانيان
هم باده گوارا وُ
هم ميزبان، برادر است.
ما ايرانيانِ آزاده
آوازها از اين جهانِ خسته خواندهايم.
ما ايرانيانيم
که در باده و می به اندازه درآييم وُ
به عشرت کوشيم وُ
هيچ، ناکسان را نيز آزاری نمیرسانيم.
ما رازدارانِ سرزمين نور و بهار و نوازشيم
صبوحی کردنِ اين دقيقه را مبين
که من خاموشِ قصهی دوشينگان نشستهام.
ما را به سرزمينِ مادری
جوبارهها بوده است نغمهخوانِ خسروانیها
باغها بوده است ستارهچينِ روز
به راست، رقصندگان بودند و
به چپ، خنياگرانی از ترنمِ تاکستان!
خوشا!
هم باده گوارا و هم ميزبان، برادرِ من است.
باری
مرا با ترانهی تازيان
راهی به خانه نيست.
اما ... چون به بزم اندر آيم
آسمانها ببينم همه از صبوری و سايه:
به يکی ساغرِ گلرنگِ موجاموج.
با برادران خويش
از چنگ و رود، رازها به ميان میآورم
بی بيم، بی بهانه، بی هراس!
مدارا کُن عَجمزادهی بیقرار
فروتنی آخرين ترانهی توست،
چرا که اين چکامهی بیتا
چراغیست بازمانده از مردمی
که او را نه کسرايی بازمانده و نه باربدی!
از چنگ و رود، رازها به ميان میآورم
بی بيم، بی بهانه، بی هراس!
مدارا کُن عَجمزادهی بیقرار
فروتنی آخرين ترانهی توست،
چرا که اين چکامهی بیتا
چراغیست بازمانده از مردمی
که او را نه کسرايی بازمانده و نه باربدی!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#1,096
Posted: 22 Feb 2014 19:12
به گاهِ قرار
که لکنتِ گريه آغاز میشود.
چه با شتاب میگذری
با گلستانی از عطرِبان و
بوسههای بارانپوش!
چلچله از طعمِ لبان تو سيراب است و
من تشنهام هنوز؟
موی بر پيشانیِ خويش به جعد وُ
جهان در پیات به راست،
تا مگر قفا بنگری و بوسهی ديگری شايد!
دريغا به گاهِ مهجوری
با خويش بسيار سخن میگويم
اما همين که باز میآيد،
اين لکنتِ گريه قرارم نمیدهد.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#1,097
Posted: 22 Feb 2014 19:12
خاموشی نابهنگام
با محبوبهی بیتای من
به آرامی سخن بگوييد!
گُلِ بیيادِ سوسن است
که با هزار زبان
به يکی نسيمِ ساده میشکند.
با او به آرامی سخن بگوييد!
بگوييد من از عيشِ علاقهاش
زندهام هنوز،
و هنوز خوش به خاطر دارم
پيراهنی که پوشيده و
دستاری که فرو هشته بود.
با او به آرامی سخن بگوييد،
زيرا چون ديده به رخسارش آشنا کنيد
ديگر هيچ از خاطرتان نخواهد رفت.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#1,098
Posted: 22 Feb 2014 19:12
چه میدانيد ...!
ساغرِ لبريخته از می به من ...!
شما چه میدانيد اين جرعهی پير
از کدام تاکستانِ جوان به جهان آمده است.
شما چه میدانيد در اين جامِ جهان طلب
چند دريای شبشکن پنهان است.
شما را از او بيم و
مرا بدو اميدِ بسيار است
که طهورایِ گريه را مگر او درمانِ بیسوال!
ملامَتَم مکنيد
من از اين راه به ميخانه رفتهام.
ای کاش میدانستيد
در اين ساغرِ لبريخته از میِ مذاب،
معنای کدامِ سِرّ و ستاره پنهان است.
حالا بيار که من ... خود حريفِ هزار پيالهام.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#1,099
Posted: 22 Feb 2014 19:13
تازيانهام بزنيد
من از اين رسم و از اين رويا
دست نخواهم شُست
مگر در پيالهی می
بر خويش و بر اين خستگی نيست
که میگِريم
بر جهالتِ جهانیست
که شما هيچش را درنيافتهايد!
باری بر اين شراب گريه میکنم
که مگر در اين همه عالم
او چه کرده با چراغ ديده
که تازيانهاش میزنيد؟
تازيانهام بزنيد
هم دوش، هم امشب وُ
هم فردا،
من از اين رسم و از اين رويا
دست نخواهم شست
مگر به گورِ می!
منصوره و آخرين خوابِ زن
من
سرمستِ آوازی از روحِ نی
شرحهی هفتبندِ اين باديهام.
سَرَم را بشکن به اين شرجیِ شُستوشو،
که اين سکهی آخر است.
منزل به مزارگاه و
خطها همه بر دجله میروند.
منصوره ... هی منصوره!
زيرِ اين آسمانِ بیپرسش
همه چيزی در گذر است:
نی از بيشه و شب از باد و
مرگ از مهلتِ زندگی ...
همه چيزی در گذر است:
پياله، ماه، پروانه، و گُرگ!
چه خوابی ديده اين شرحهی نی
به همين هفتبند شکسته، ها ...!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#1,100
Posted: 22 Feb 2014 19:15
اشعار کتاب : منم کوروش، شهريار روشنايیها
نام: کوروش شهريار روشنايیها
تاليف: سيد علی صالحی
تاريخ چاپ: چاپ اول - ۱۳۸۲
تيراژ: ۲۲۰۰ جلد
تعداد صفحات: ۱۵۴ صفحه
کوروش هخامنش
منم
شهريارِ روشنايیها
(مُلهم از کتيبههای کهن)
کوروش خواهد آمد
و مرا نجات خواهد داد.
دانيالِ نبی
اشاره
مطمئن نبودم بعد از يک ربع قرن، روزی دوباره به کار و کلامِ "بازسرايی" بازگردم. در واقع بعد از بازسرايیِ اَوِستا و کتابِ مقدس، از چنين خيال و همت و حوصلهای فاصله گرفته بودم، تا اوايل سال هزار و سيصد و هشتاد و يک خورشيدی که علاقه و ميل و فروزهای درونی مرا به سوی دوبارهخوانیِ الواح و کتيبههای کهن، به ويژه سنگنبشتههای سلسلهی هخامنشی هدايت کرد. در آغازِ کار جز همان مطالعهی هميشگی، هدف ديگری پيش رو نداشتم، و ابدا فکر نمیکردم نيروی نهفته و رازآلودِ اين يادگارهای گرامی، مرا به جانب بازسرايیِ مجدد فرا بخواند، اما زمانی متوجه اين اتفاقِ عجيب شدم که گفتارِ کوروش کبير - بنيانگذارِ نخستين جامعهی مدنی و مولف و موسس منشور حقوقِ بشر - را بازسروده بودم، هم از سرِ عشق و شوريدگی، هم از منظر و باور خويش.
و گفتم آنگونه که نيچه با ذهن و زبانِ خويش، زرتشتِ بزرگ ما را در مقامِ مخاطب و مانوس خود برگزيد، راقم اين کلمات نيز مصلحترين و داناترين رهبرِ عصرِ ايرانِ باستان را به گفتوگو طلب کند، با سه صدای مستقل، يکی صدای شاعر، دوم صدای آن خردمندِ بیهمتا، و سوم صدای "زمان"! و چنين شد و نيز به انجام رسيد به چهارده ماه. به هر انجام اين بازسرايیِ آزاد، مولودِ تعبيرِ من از حيات و حضور و عظمتِ انسانی است که ستمستيز بود، مصلح بود، عدالتطلب بود، و آزادیخواه. و او پسر ماندانا و کمبوجيه، جز شکوه و سرافرازیِ مردم و ميهن و مدنيتِ جهانِ خويش، دغدغهی ديگری نداشت.
و گفتم به رويا و ريشهها بازگردم و بلوغِ بیهمتایِ فرهنگِ ملیِ اين ديارِ بیخلل را به رُخ بیخويشتنانِ منکر بکشانم، زيرا به قول دُرُستِ کورشِ هخامنش، او که هويتِ نخستين و ريشههای استوارِ خويش را بازنشناسد، آيندهای استوار نخواهد داشت، و انسان بیآينده، سرانجام به هر يوغی گردن خواهد نهاد.
سيدعلی صالحی
بهار ۱۳۸۲ - تهران
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ویرایش شده توسط: Alijigartala