ارسالها: 6561
#1,141
Posted: 14 Mar 2014 22:19
۲
ستارهی سَحَری که از رَدِ شب به آسمان بازآيد
سپاهيانِ بیشمارِ من
از تنگههای تاريک و صخرهزار بزرگ برخواهند گذشت
گُماشتگانِ روشنايی در پيش و فَرَهمندانِ پیافکن در پی
سرانجام به دامنهی دريا خواهيم رسيد.
اين خيلِ بیپايان
به تدبير من از تنگههای تاريک و
صخرهزارِ بزرگ برخواهد گذشت.
ما در نخستينِ بارُژِ خورشيد
به بلندیهای البرز خواهيم رسيد
اَذرمَزدایِ مهربان ياریامان خواهد کرد
روزِ فروزههایِ نيک و آزادیِ بیمثال
به راهِ ماست.
من اين گيتی و اين گهواره را
بسيار آزمودهام
بيناتر از هميشه
شنواتر از هميشه
هشيارتر از هميشه.
من سربازِ مردمِ خويشم
و خواستهام تا خوشیها فراوان شوند
و آزادی و عدالت نيز.
من به ياریِ مردمانِ خويش آمدهام
چارهسازِ بیچراغنشستگان ... منم
دلسوزِ خستگان و
رهايیبخشِ بردگان منم
من تندرستیِ تمام را برای شما آرزو کردهام.
پس پيروزی بر پيمانشکنان را
جشن خواهيم گرفت،
چندان که زندگان در آرامش و
مُردگانمان به آمرزشِ تمام.
اَيدون باد!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#1,142
Posted: 14 Mar 2014 22:19
۳
من پيامآورِ رهايی و
رازدارِ روشنايیام.
من زندهام و زندگانی را دوست میدارم
و شادمانی را طلب میکنم
هم برای خويش و هم برای شما.
من سوارهای از سلالهی هخامنشم
پيادهای از پهنههای زمين
زبانآوری از نطفهی اعتماد
و ياوری که به ياری يقين آمده است.
سربازانِ من
دههزار ديدهبانِ بيدارِ مناند
برادرانِ مناند
دانا و توانايند.
سربازانِ من
به گاهِ آسودنِ مردمان، بيدارند
به گاهِ بيداریِ مردمان، بيدارند
شيرانِ روز و بينايانِ شباهنگامند.
سربازانِ من هزارانند
دههزار هزار ... هزارانند
ديوانو دشمنان را به هزار تيرِ کرکس و
سوفارِ ستاره خستهاند.
اهريمن و دروغ را دَر هَم شکستهاند
و سرشاری و شکوه را به شهرها بازآوردهاند
زيرا پدر و پيشوای آنان منم.
پس ای پروردگارِ بزرگ
نيايشِ مرا بشنو
دردهای ملتم را درياب
خوبی و خرمی نازل کن
شادکامی به بار آور
راستی و دُرُستی، تندرستی به بار آور
جهان را خوشبو کن
و بیخبران را بگو
کوروش برای جهالت و دشمنی
برای کينهتوزی و کُشتار نيامده است
من پيامآورِ رهايی و
رازدارِ روشنايیام.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#1,143
Posted: 14 Mar 2014 22:20
۴
زنانِ ميهن من بزرگ و برازندهاند
خانومانِ ملتِ من، شادمان و سترگ است
پدرانمان دانا و
فرزندانمان دليرند
بدين دليل هرگز شکست نخواهيم خورد
بدين دليل هرگز فريفته نخواهيم شد.
جبارانِ تباهنده بدانند
جهان ... خانهی من است
و او که به ويرانکردنِ اين کاشانه برخيزد
کَمَرش را خواهم شکست
کيشبانانِ تباهنده بدانند
که آسوده نخواهند زيست
و کيشبانانِ مردمدوست بدانند
تنها به عدالت سخن بگويند
زيرا مردم، يعنی مردمانِ من
مُوَکِلِ زمين و مونسِ آسمانِ مناند.
بدانديشان بدانند
تا من هستم، آزاردهندگان و زورگويان
به آرامش نخواهند رسيد
تا من هستم
زنآزارانِ تاريکیپَرَست
به پندارِ خويش نخواهند رسيد
زيرا زنان
هستیبخشِ جهانند
و هستیبخشِ جهان
عشق را آفريد
و از عشق، سرشتِ آدمی را آفريد
و از آدمی، سرشتِ آزادی را.
جهان آينهی آزمونِ آدمیست
نبرد نور و تاريکی ابدیست
نبرد پاکی و پلشتی ابدیست
نبرد دانايی و جهالت ابدیست.
و من روزگاری را به ياد میآورم
که شبانِ رَمهی ديگران بودم
روزگاری که رستگاری بر من نازل شد
روزگاری که دانايی بر من نازل شد
روزگاری که آموختم
گياهانِ زنده، همسايگانِ آدمیاند
و همسايه يکی از خداوندانِ آدمیست.
من خشنودی جهان را
از پاکان و ستودگان خواستهام.
من چنين بودهام به ايام چوپانی
و چنين آموختهام به ايامِ چوپانی
و نيک میدانم
او که در دلِ مردمان جا گرفته است
بیگول و بیگزند خواهد زيست.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#1,144
Posted: 14 Mar 2014 22:20
۵
نخستين اميرِ عدالت منم
نخستين اميرِ آزادیِ آدمی.
و من دانايی را در اين ديار بشارت دادم
سرما را من از ميهنِ شما زدوده، رانده، رماندهام
شب و ظلمت و بيداد را من زدوده، رانده، رماندهام
و اين درفش
درفشِ هخامنش است در دو دستِ من،
فَرازيدهی فَر ايزدی
و سايهبانی بلند که عدالت را پناه داده است
و خيمهای سترگ که آزادی را پناه داده است.
من کلمات را
از آفتِ دشنام و هَرزهدَری نجات دادهام
دهانها را به عطرِ دعا شُستهام
من کِشتزارهای عظيم را
از آفتِ اهريمن نجات دادهام
من خستگی و خشونت را
از سريرِ سياهی به زير کشيدهام
ظلمت را به نور خوانده، نور و نيايش را به سلطنت.
من عزت و آزادی را به خواب و
به خانهی شما آوردهام،
آبادانیِ بیخلل از من است و
سرود و سلطنت از من است
من شهريارِ شادمانیهای مردمِ خويشم.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#1,145
Posted: 14 Mar 2014 22:21
۶
من کوروشم
شاه شاهانِ شما
و من اين کتيبه را به نوترين خطِ خداوند نوشتهام
نوشتهام تا قانون بر قبيلهی آدمی
فرمان براند.
پس پشيمانشدگان و خطاکاران را گفتم
خيال و گفتار و کردارِ خويش را در سيحون بشوييد
و به مردمان گفتم از گُواژه دوری کنيد
و به اميران گفتم
اين جهان، ستورگاهِ ستمگران نخواهد بود.
پس به دانايی سوگند
که فريبِ افسونکاران را نخواهم خورد
زيرا برای دَرهَم شکستنِ شرارت و زور آمدهام
من بشارتدهندهی دانايیام
برای نجاتِ فرجامين آمدهام
و عدالت و آزادی را
هرگز فراموش نخواهم کرد،
چه بر پشتِ زين و چه بر زمين
چه ژرفاژرفِ درهها و
چه بر بلندیهای بیبديل
چه هنگامِ خواب و چه وقتِ هجوم.
من به نوترين خطِ دُرُست اين کتيبه را نوشتهام:
جهان میميرد و باز از نو زاده میشود
شب میميرد و باز از نو زاده میشود
نور میميرد و باز از نو زاده میشود
و آدمی، آرزو، و آزادی نيز.
زنهار ... زندگانِ زمين
از مرگ مهراسيد،
تنها از بدی و بیباوری بترسيد
از تنآسايی و تسليم بترسيد
تنها خِرَد ... شفابخشِ اولين و شفابخشِ آخرينِ شماست.
تباهی سرانجام در تباهی به تباهی خواهد رسيد
اين سخنِ من است
من
کوروشِ هخامنش
پسرِ ماندانا و کمبوجيه،
که آفريدگار بزرگ
بدين مرتبهام رسانده است.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#1,146
Posted: 14 Mar 2014 22:21
۷
پروردگارِ زمين و آسمان
گواهِ گفتارِ من است
که هرگز با ديوان و ستمگران همداستان نبودهام
و در زندگی
جز خرسندیِ مردمان هيچ نخواستهام
و در زندگی
جز شادمانیِ مردمان هيچ نخواستهام
روشنايی سِپَند و ستارگانِ سهی
گواهِ گفتارِ مناند.
من نيز روزی
تَن اندر اين خاکِ خسته خواهم کشيد.
به راستی چه میماند از آدمی
جز چراغی روشن به راه آيندگان؟
پس بدانيد که راستی بر دروغ
چيره خواهد شد
نيکی بر بدی چيره خواهد شد
پاکی بر پليدی چيره خواهد شد
بخشايش بر انتقام چيره خواهد شد
آشتی بر جنگ چيره خواهد شد
خِرَد بر جنون چيره خواهد شد
دُرستی بر بیراهه چيره خواهد شد
و راستی بر دروغ
و راستی بر دروغ
و راستی بر دروغ چيره خواهد شد.
هشدار
که آيندگان بر ما قضاوت خواهند کرد
و شما نيز
چون من
روزی تَن اَندر اين خاکِ خسته خواهيد کشيد.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#1,147
Posted: 14 Mar 2014 22:21
۸
ستارهی باران را ستايش میکنم
زيرا نان و نطفهی ميهنِ من است.
من روشنايیِ روز را دعا میکنم
آرامشِ آدمی را دعا میکنم
درماندگان و مايوسان را دعا میکنم.
ستارهی باران را ستايش میکنم
زيرا نان و نطفهی ميهن من است.
من آبهای شيرين را دعا میکنم
شبهای پُرستاره را دعا میکنم
عقاب و پروانه و آهو را دعا میکنم
دستها، کار، کلمه و کوشايی را دعا میکنم
درياها، دامنهها و دشتها را دعا میکنم
پيروزی و پاکی
بهار و بلوغ را دعا میکنم.
ستارهی باران را ستايش میکنم
زيرا نان و نطفهی ميهنِ من است.
من جهان و حوصله و هوا را دعا میکنم
آزادیِ دُرُست و عدالتِ بیزوال را دعا میکنم
دوستدارِ دانايی و خواهندهی دعا را دعا میکنم
دعاکننده را دعا میکنم
دعا را دعا میکنم.
من کوروش
پسرِ ماندانا و کمبوجيه
مادران و پدرانِ سرزمينِ خويش را دعا میکنم،
و آدمی را آيينی از اين دست باد،
که جز اين
منزلتی بر خاکستانِ خداوند نخواهد يافت.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#1,148
Posted: 14 Mar 2014 22:22
۹
برآ و رودهای روياخيز را باور کن
زنان و زيبايیِ زمين را باور کن
خوشی و خنياگری را باور کن
آرامش، علاقه و آشتی را باور کن.
و من
ترا به بیشماریِ باران باور کردهام
بيا و خواستههای مرا برآر و باور کن
بيا و آرزوهای ملتِ مرا برآر و باور کن
بيا و آزادیِ زنان را نگهبان باش
بيا و کاستیها را بشکن و کاهلیها را بشکن!
وای بر من
اگر دردمندی به ميهنم
مويه کند.
وای بر من
اگر گرسنهای به ميهنم
مُرده باشد
وای بر من
اگر بیشرفی را حمايت کنم
وای بر من
اگر مردمانم به آزادی سخن نگويند
وای بر من
اگر بيدادی باشد و
من به خوابِ خوش رفته باشم.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#1,149
Posted: 14 Mar 2014 22:22
۱۰
بزرگ، بخشنده و بیبديل باشيد
زيرا من که پيشوایِ دانايیام
چنين خواستهام.
دانايی و دليری
سَرمشقِ من است
شادمانی و شعور
سَرمشقِ من است.
چون من بينا باشيد
چون من شنوا باشيد
چون من به جهان بنگريد
همه چيزی در اين جهان
خبر از شادمانیِ بیزوال میدهد.
اَبرهای صف به صف
مژدهبخشِ باراناند
دوستشان دارم.
خروسان خوشالحان
مژدهبخشِ خراميدنِ خورشيدند
دوستشان دارم.
سبزينههای نوخيز
مژدهبخشِ لذتِ نورند
دوستشان دارم.
هَزارانِ خوشخوان
مژدهبخشِ ملايکاند
دوستشان دارم.
کوههای سرفراز
مژدهبخشِ پايداریِ آدمیاند
دوستشان دارم.
پس تا تو زادرودِ پاکانِ منی
جاودانو پُرجلال خواهی زيست
سرزمينِ من!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#1,150
Posted: 14 Mar 2014 22:23
۱۱
با شما سخن میگويم
پاکيزه و بیپرده سخن میگويم:
چون به آگاهی و دانايی دست يابيد
پاکیها نيز پديدار شوند
چون به آزادی و عدالت دست يابيد
برکتها بسيار شوند
چون به عزت و آسودگی دست يابيد
شکوه و فراوانی بسيار شود
چون به عشق و مُدارا دست يابيد
نور و ترانه تابندهتر شود.
پس به گاهِ اَندرماه
دانايی را دعا کنيد
آزادی و عدالت را دعا کنيد
عزت و آسودگی را دعا کنيد
عشق، مُدارا و آگاهی را دعا کنيد.
دانايی
درمانبخشِ نخستين و
درمانبخشِ آخرين است.
زبانِ خِرَد
مِهر است و زندگیست
و تنها سخنِ سِپَند
سايهگستر است.
پس ای پروردگارِ دانايی
ستودگانِ درمانبخش را باز رسان
برادرانِ بينا و خواهرانِ خوبیها را باز رسان
ياریدهندگانِ نيکسرشت را باز رسان
باران و آفرين و اميد را باز رسان
راستی، رسانندگی، روشنايی را باز رسان.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "