ارسالها: 6561
#1,191
Posted: 30 Mar 2014 19:43
دفتر چهارم: مکاشفات يوحَنّا - باب هفتم
ديدم
چهار چهره ديدم
چهار کنج و کمانه از اين گوی و
از اين زمين،
چهار فرشته
چهار فرشته بر چهار کنج و کمانهی اين گوی و
اين زمين،
برآمدند
تا آب و سبزينه و خاک را
بیهيچ سلامی از سيلانِ نسيم
کُشته ببينند.
پس
پنجمين فرشته اما
خود از مطلع خورشيد
مرصع به مُهرِ ايزدِ زندگان
برآمد و آواز داد:
آرامتر اينک ای ملايک!
اين خاک و آب و سبزينه
هم از پيش
در عقدِ عاشقانیست
که نشان مرا
بر جبينِ کشيدهی خويششان
ديدهاند.
ديدم
پس ديدم
بس که کرور کرور
عاشق از همه سو،
سينه به سنگ سپرده و
سر به سر،
حلقه به حلقهاند.
ديدم
پس ديدم
بس که کرور کرور
سپيدهپوش و شاخه به شاخه،
در دستشان
همه نور است و نخل است و نماز.
و اين همه همگان را
که غلامانی به دربارند.
و اين همه همگان را
که غلامانی به درگاهِ گوسپند ...
و اين همه همگان را
رازی و آوازی يکسره میشنوم.
- درود بر تو ای بزرگِ پاکيزه،
- درود بر تو ای پاکيزهی بزرگ،
- پيشوا!
- ای گوسپند!
پس اين همه همگان و
چوپانان و
پيران و
فرشتگان،
سينه به سينه
سواد خداوندگار خويش را خواندند،
- که ای باشندگانِ زمين!
"آمين!"
پس
پيری از پسِ اين همه
پرسان شد:
- اينان و اين سپيدهپوشان
مگر کيانند و از کجای؟
و گفتمش:
- خداوندا!
تو میدانی.
پس مرا گفت:
- اينان و اين سپيدهپوشان
کسانیاند که از عجز و از عذاب
بدر آمدهاند،
- اينان و اين سپيدهپوشان
باری که جامهی خويش را
هم به خون اين بَرهی مقدس
سپيد کردهاند.
و ازيراست که اينانی اينچنين،
بندگانی برهنه از بيم و
بیبلايانند.
و آن تختنشينِ مقدس نيز
خيمهی خويش را بر ايشان برآراسته است،
چرا که همينان به هيکل اوی دَرَند و
هم اوی را
غلامانی به درگاه بیبديل،
و نه ديگران که نان و
نه آب،
نه رنج و نه دوزخ،
خسی نبوده و نيست
که در خوابشان خليده شود.
شگفتا
که اين بَرهی مقدس
به شبانیِ اينان برآمده است،
و اينان را به سرچشمهی جليل حيات خواهد رساند.
و جان کلام که
ديگر هيچ ...!
ديگر هيچ اَندُهی را
چراغدارِ خانهی اينان
بنَخواهی ديد.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#1,192
Posted: 30 Mar 2014 19:44
دفتر چهارم: مکاشفات يوحَنّا - باب هشتم
و چون از هفتمين نشانه
پرده بيفتاد،
خاموشی
همه در آسمان گرفت.
هفت فرشته به بارگاهِ کبريا
هفت فرشته و هفت کرنا
و مَلَکی ديگر و
مذبحی ديگر،
مَلَک به بارگاهِ مذبح او،
مَلَک با بخور و مجمری از دعا و زرينه،
تا مقدسينِ ميهمان را
پاسخ به دعايی بايد.
پس هُرم نفسها و بخارِ بخور،
و مجری از آتشِ مذبح
فرو شده از فرق
تا به ناخنِ خاک.
و چون اينچنين پرده بيفتاد،
ديدم
که هفت فرشته
در هفت کرنای کَرکمانهی خويش
صوت و ستاره دميدند،
فرشتهی اول،
کرنای اولين:
- خون از خشابِ آتش و
آتش به خيمهی خون.
- گياه به گهواره و
گهواره در کفرِ لاامان.
فرشتهی دوم،
کرنای دومين:
- شعله به شمالِ کوه،
کوه همه در دوزخ و سراب
کشتی شکسته و
آتش
به روی آب.
فرشتهی سوم،
کرنای سومين:
- ستاره به گرگر،
چراغ و چارهی تلخ،
- آسمانی بیطاق و
مردمانی مريض.
فرشتهی چهارم،
کرنای چهارمين:
- آفتابی نشسته در پی و
ماهی گريسته به خواب،
- ستاره و سوسو
نه،
بینور و بیهنوزه
بلی،
- نه روز و نه شب،
- نه صبح و نه شام.
پس ديدم،
من عقابی ديدم،
بال همه در بال
بر پهنههای بلند،
شيونِ شومش
همه از کرانه تا به کران:
- دردا!
ای ساکنان زمين!
تا چون آن سه ديگر اگر به کرنای کَرکمانهی خويش
صوت و ستاره دردمند،
شمايان را چه مصيبتی،
چه مصيبتیست!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#1,193
Posted: 30 Mar 2014 19:44
دفتر چهارم: مکاشفات يوحَنّا - باب نهم
پس پنجمين ستاره نواخت:
سقوط ستارهای بر شانههای زمين،
ستارهای و کليدی،
- کليد چاه. -
و چون چاره از چاهِ "هاويه" گشود،
فوارهی تيرهای چنان ديدم
که خاموشی
همه در آسمان گرفت.
پس به فوارهی تيرهای چنان
کرور کرور ملخ از آبوارهی قوس
قوس در قوس
همه رو به جانبِ اين جهانِ پريشان!
شدند.
نه مرگ درخت و
نه خوابِ گياه،
تنها و تنها
به کُشتن آنانی
که بینمازانند،
هم تا بدانجای
که خود اين زندگانِ ذليل
به خواهشِ خوابی از پسِ مرگ
سينه بسايند و
مرگشان اما، نه!
مَلَخانی کُلالهتاج
ملخانی به هيأت اسب
ملخانی به هيأت ديو
ملخانی به هيأت عذاب،
عقرب،
درنده و
آدمی.
قوسْ قوسْ
بال در بال
از آهن و اصوات
از نيش و از نمک،
زهر و
زمين و
زخم.
(تازه
وايی گذشته اينک،
دو وایِ ديگرتان در پی.)
و چون ششمين فرشته
شيهه به کرنا دميد،
آوازی از ميانِ شاخشاخِ مذبح زرينه
برآمد:
که ای ششمين مَلَک!
اينک آن چهار فرشته را
از سلاسل رود فرات
بخواه و بياب،
تا به کُشتنِ ای شبطلبان
طيرانی دوباره طلب کنيم!
آه ای اسبها!
ای سواران!
و اسبانی که به رويا ديدم،
اسبانی به هيأت شير،
شيرانی از دهانِ دوزخ و زهر،
شيرانی يلهيال و دُمزنده و
آزارزای،
همه پيچ در پيچ،
لوليده در ملال و
آشفته از اوقات خويش.
تا زندگانی چند
روی از روايتِ رنج و
پرده از رازِ سينه گشودند،
که اينک
اينانيم:
توبهپذير و توبهطلب!
وه ...
شکسته باد ...!
شکسته بادا بُت و بلای اکنونی.
وه که بميری!
بميری ای جادو!
ای جنون و
ای کفتار!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#1,194
Posted: 30 Mar 2014 19:46
اشعار کتاب : اين منم زرتشت ارابهران خورشيد (بازسرايی يشتهای اوستا)
نام: اين منم زرتشت ارابهران خورشيد
شاعر: سيد علی صالحی
تاريخ چاپ: چاپ سوم - ۱۳۸۱
تيراژ: ۲۰۰۰ جلد
تعداد صفحات: ۳۰۶ صفحه
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#1,195
Posted: 30 Mar 2014 19:47
دفتر اول
۱
زرتشت
رسولِ رازداران زمين
اينگونه با سنگ و ستاره سخن گفت:
- آه که از حضورِ اين همه رنج
دامنی کجاست تا مهربانتر از اينم طلب کند!؟
کجاست؟
روشنترين روياهای آدمی؟
آن خوابِ آسوده، آن هستیِ يکسره کجاست؟
به راستی
تواناترين بيدارِ اين سياره کدام است
و عاشقانِ بزرگ
آن ايل از آب آمده کيانند!؟
۲
تا پيامبر شيدايی باز از آوازهای آسمان بازآيد
به يادم آور
آن اسمِ اعظم وُ
آن آبروی عريان را به يادم بياور!
نامی که فزونتر است و برتر است
نامی که چارهسازترينِ به سايهنشستگانِ ماست
آه ای علاقهزای عظيم، ای آزادی!
۳
مردمانت چه بسيار که تنهايند
بیچراغ و بیگهواره مگذارشان!
هی سروشِ خاموشِ آبها و گياهانِ باکره!
بخشايندهی رمههای بسيار
پاداشدهنده، درمانبخش درماندگان
مردمانت که چه بسيار ...!
چه بسيار که از اندوهِ غفلتِ خويش
خواهند گريست!
۴
او که سرودِ ميهنِ لايزالِ مرا خوانده است
سرانجام برخواهد خواست
چه وقتِ سکوت و چه وقتِ نشستن
او که سرودِ مخفیِ ملتِ مرا خوانده است
سرانجام برخواهد خواست
به چنين کسی که برخيزد
سنگهای فلاخن نخواهد رسيد
۵
چوپانِ ترانهخوانِ من
رسولِ روياها
شوريدهی رهايی، زرتشت
با شما چنين گفته است:
اردیبهشتِ بزرگِ بيداران فرا خواهد رسيد
ماه مبارکِ بانوانِ بوسه، بانوانِ بزرگ فرا خواهد رسيد
موسمِ ستارهبارانِ روشنی، آفرينه، آدمی ... فرا خواهد رسيد
هزار درمان
دههزار درمان
درمان درمان فرا خواهد رسيد
آه که اگر آن راستينِ رويانويسِ ما
بر تلخیِ اين روزگار چيره شود!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#1,196
Posted: 30 Mar 2014 19:49
۶
ارابهرانِ رازآلودِ هزارهها
منم: زرتشت!
من از برای آسايشِ آزادگان آمدهام
آمدهام تا ديگر
هيچ ظلمتپرستی
در کمينِ صلح و سپيده ننشيند!
آمدهام تا شرابِ آفرينش را
به آوازِ خستهی آدميان ببخشايم.
بايد بارانها بيايد
صلح بيايد
آواز، علاقه، بهشت ...!
۷
اهريمنِ نابکار را براندازيم
خشم و سلاح و سکوت را براندازيم
ديوان و ددان را براندازيم
چراغها خواهيم افروخت
فرشتهها را ياوری خواهيم داد
نيکان را به آرزو
و عاشقان را به روشنترين روياها برآوريم
سعادتِ بیپايانِ عشق
تنها از آنِ کسانی است که خواستار حقيقتاند!
۸
او که حقيقت را ستوده است
خوشیها و روشنايیها خواهد آورد
اين رازِ آخرين آوازِ من است.
چرا که مروتِ غمخوارانِ آدمی و
آوازِ اهلِ علاقه را ستودهام
دارندهی دشتها و درياها را ستودهام
اردیبهشتِ عزيز و همزادانِ آبها را ستودهام
گَلهها، گلها، درهها و سنگها را ستودهام
او که حقيقت را ستوده است
خوشیها و روشنايیها خواهد آورد
۹
جادوگران و ديوها را
هلاکی بیپايان برساد ... ای زرتشت،
که اين همه میکُشند و
تشنگیهاشان به پايان نمیرسد.
هر دروغی را
هلاکی بیپايان برساد
هم به خاطرِ مردمی که عاشقترين مردمانند.
۱۰
نظر به روزهای رهايی
میخواهَمَت ای دانا
که رواتَرَم به آسايشِ آدميان بازرسانی
من سرايندهی رنجهای اين قبيلهی بيدارم.
هی خجستهترين توانای مطمئن
مردمانی از اين دست
پندار نيکشان، بسيار ديدهايم
کردار نيکشان، بسيار ديدهايم.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#1,197
Posted: 30 Mar 2014 19:50
۱۱
رويندگان و راستیها فراوانند
روشنايیها و روياها فراوانند
فراوانیها فراوانند
چشمهها، رودها، سرودها
چنين است که زنان و چوپانان را دوست میدارم
دريا و دامنه را ...
اين همه از مَنِشهای نيکِ ماست
که پا به جايیِ جهان را
اميد دوباره عطا خواهيم کرد.
۱۲
آن گونه که شمايان به نيکی در انديشهايد
آن گونه که شمايان
واژگان رهايی را به سرايش آوردهايد
و آن گونه که شمايان
خود را پايدار و بیپيرايه داشتهايد
ما نيز از برای شما
نثار و نوازش آوردهايم،
تا اين چنين چراغدارِ ايرانزمينِ من باشيد
تا اين چنين برازندهی بارانها و برادریهای هم باشيد
تنها در همسايگیِ راستی و روشنايی است
که خلوص به جلوه میآيد و سلوکِ شما
سرآغازِ ثمرهای بسيار و بودگانیِ بسيارتر خواهد شد.
۱۳
هی جانانِ امنِ من
تو نيک اين سزاوار، اين آرزو، اين آدمی را
که رواست، به جای آور!
به جای آور وُ
شبِ تاريک را از حولِ اين يکسره، پريشان کن!
هی مُقررِ معلومِ من
از انجام و سرانجامِ اين همه همهمه بياگاهانم!
۱۴
آه ... ارابهرانِ رهايی
آه ... انديشهزادِ آزاد
چنان کن
که خوشخوردگان نيز
به راستی باور آورند
به روشنايی باور آورند.
چنان کن
که دهقانانِ سرزمينِ من از برای آزادی
همدست و همآرزو شوند
همدست و همصدا
چنان کن
که ما نيز اينسويه را هوايی تازهتر مگر ...!
۱۵
بشود که آموزگاران نيز
عاشقان و علاقهمندانِ به رهايی نيز
و ما نيز از شما شويم
از شما شويم و پاکی و راستی را از نهان به در آوريم
بشود عشق، بشود علاقه، بشود آزادی!
تا چراغی که اين خانه را سزاست.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#1,198
Posted: 30 Mar 2014 19:51
۱۶
خواستاريم که پناهِ طولانی تو را
بازيافته
تا خويش را سزاوارِ آوازِ آدمی!
خواستاريم که از پرتوِ اين دستها
دريا را به خانه بياوريم
توانايی و کار، کلمه و سعادت را منتشر کنيم.
آه ای تو در ميانِ اين همه خوب، خداوندِ من!
آه ای تو در ميانِ اين همه ماه، محبوبِ من!
پناهِ بیپايان تو کجاست؟
۱۷
ما بر گذرگاهِ آبهای زلال درود میفرستيم
بر کردار نيک و گفتارِ عشق و پندارِ دانايی درود میفرستيم
به شکوهِ کوه و آرامش درهها درود میفرستيم
مزارع و ماه
گندم و گياه
شکوفه، شهريور و آفريدگار درود میفرستيم.
و بر عاشقترين رسولِ نور
نمازخوانِ بیبديلِ رهايی
تَرازِ علاقه و آدمی، او، زرتشتِ ترانهبارِ درياها درود میفرستيم.
۱۸
زمين نوآباد و آزادیِ آدمی را درود میفرستيم
ظهورِ عدالت و روز را
آبیترين رودها و لبالبِ البرز را درود میفرستيم
آدمی، پرنده، علف، ستاره و سنگ را درود میفرستيم
فَراخکَرْت و فرشتگانِ زمين را و
دور دارندهی مرگ را درود میفرستيم
به بازگشتِ عاشقان و هَر او
که جويای راستیست و
جويای جهان است و
جويای روشنايی و راه ... درود میفرستيم.
۱۹
خُرم و خشنودتان خواستهام ای مردمان صبور
من، زرتشتِ ترانهخوان شما
شب و مرگ و بلاهت را به گور خواهم سپرد
من ستايندهی راستیها و رهايیها
ارابهران خورشيد و
خداوندِ خوبیها به ياوریِ شما برخواهم خاست.
رهروانِ حقيقت
هرگز از هولِ ددان و دشنامِ ديوان
فرو نمیافتند!
ما مبشرِ کلامِ راستی و رازدارِ دلدادگانِ زمينيم!
۲۰
به وقت،
مرا و علاقه را همی خوانند
که گاه آرامشِ اِمْشاسْپندان از سرشتِ نيکیهاست
اين ارادهی آسمان و آوازِ بیپايان زمين ماست.
زائرانِ تماشای عشق
اين گونه برخواهند خواست:
خِرَدهای خبيث برانداخته شود
ديوان و ددان ... پراکنده
جنون و جادو نيز!
تنها يکی سخن!
کلامی که به غايت
کلامِ کامل ايزدِ عاشقان و
تلفظِ فرشته و آدمیست.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#1,199
Posted: 30 Mar 2014 19:51
۲۱
بگريز، از ما دور شو!
دور شو ای شبِ نادان
دور شو ای ناخوشیهای شبگذر
دور شو ای اهريمن، ای مرگ، ای پتياره
دور شو ای شرير، ستمگر، ای آموزگار دروغ
دور شو، دور شو از آيينِ ما، از عاشقانه، از آواز!
۲۲
شما ای اژدهاصفتان بگريزيد
شما ای گرگصفتان بگريزيد
شما ای تهمتزنندگان، ای آشوب وُ
ای شبطلبان بگريزيد.
دروغزنان بگريزيد
ای هرزگانِ هولآور بگريزيد
بيماری نباشد
بيم و بلا نباشد
دروغ و ديو نباشد
ددمنشِ موذی و گناه نباشد
عشق باشد، آرامش آدمی
سواد و سرودِ تو ای زرتشت
ترانه و طلوع تو ای زرتشت
ما خستهايم، خسته ...!
۲۳
بَدا بر بَدان و پتيارگان
که بیخبر از پيروزیِ آن حقيقتِ لايزالند
که ما ناخوشیها را برخواهيم انداخت
ددمنشان و دروغزنان را برخواهيم انداخت
راویِ دشمنْآيينِ بیرويا را برخواهيم انداخت
ستمگران و سليطگان را
سياهی و سکوت، ستيزه و سنگانداز را
برخواهيم انداخت.
۲۴
من او را، پاکی و پندار نيک را
من اردیبهشتِ عريان را و علاقه را
به زيباترين زبانِ فرشتگان سرودهام
لبْريختهی شراب و بوسههای بسيار،
همنمازی ظريف از زمزمهی آب و گياه
و ستايشی از دهانِ خوشبوترين باران.
من شاعرترينِ شما در اين شبِ خستهام!
ای شما ... نوترين ترانههای نور
سرانجام از شبانههای هلاک درخواهيد گذشت!
اَشَمْ وَهو و اَشَم وَشا!
۲۵
من از برای مردمانم
اين گونه به امدادِ عشق برخواهم خاست
رستگاریها خواهم آورد
سرود و سعادت، باران و اردیبهشت
تب و ذلالت و شب را خواهم زدود
ما بیمرگ و ماندگار خواهيم ماند
حالا بگو برساد
هزار درمان در هزار درمان برساد
عشق برساد و عدالت برساد
اين درفشِ برافراشتهی سپيدهدمانِ من است.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#1,200
Posted: 30 Mar 2014 19:52
۲۶
چنين چراغی اگر در اين خانه افروخته شود
تاريکی به تنهايی فرو خواهد مُرد
و نور خواهد آمد.
چنين کسی اگر در ميان شما به پا خاسته شود
خواسته خواهد شد
با عاشقانِ فراوانش از فرشته و آدمی!
زمزمهخوانِ سرودِ آزادی هرگز از پای نخواهد نشست!
۲۷
ما ... هوادارانِ مکتبِ علاقهايم
آوازخوانِ صلح و باران و بهشت!
هم هرچه هست برای تو ای کرامتِ آدمی
ما بیبَدی برآمدگانِ همين گهوارهی بزرگيم
بیکلام و کتابمان نگذار
راستیها بياور و روشنايیها بيفروز
راستیها
ای آينهگسترِ خوشگُمانِ ما، اَشو!
اَشَمْ وَشا و اَشَم وَشو!
۲۸
تمام کلام من از اوست
برای اوست
تنها برای اوست.
درودِ بسيارت باد ای خُردادزادهی بزرگ
رَوَنده، ای بيدار، رودِ مقدسِ من
ای موکلِ مهربانِ آبها
دلاورِ دانايی، زرتشت!
۲۹
دشمنِ بدسگالِ بیدرمان
پراکنده خواهد شد
آبها فزونی خواهند گرفت
عاشقان فزونی خواهند گرفت
آوازهای بیآلايش آدمی
فزونی خواهند گرفت
و نور خواهد آمد
و آرامش، و آزادی خواهد آمد
او، و او خواهد آمد
تا نطفهی صلح را و سرود را
از خواب و از خلل بپالايد
او که پاکيزهگردانِ مشيمهی زنانِ باردار و
دريا و علاقه است.
۳۰
برومندِ برکتآوری که فراخیِ آبها را
برآورده است
هم آبرویِ ملت من است
آبرویِ آبها و خوشیها
که روانه از کلالهی کوه
به جانبِ هفت دريای فراخْکَرْت خواهد آمد.
سبزه بر سايهسارِ فَلَق
پرنده بر بلندی باد
و ناهيدِ فَرَهمند از فرازِ خوابگاه فرشتگان
به زير خواهد آمد
خوشیها خواهد آورد
خوبیها خواهد آورد.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "