ارسالها: 6561
#1,211
Posted: 31 Mar 2014 13:42
۲۶
نه سنگ، نه سلاح
نه مرگ و نه درنگ
تنها ترانه برای تو
تنها بوسه برای من.
سپرها را به سايه میبرند
نيزهها را به گور،
و کاميابی بسيار ... بر سرزمين من
و دانايی بسيار ... بر سرزمين من
و شادمانی، و شعر، و زن
و زندگی ...!
۲۷
من اين رازها را
برای يکايکِ آيندگان سرودهام
ساليانی بسيار میآيند و
ساليانی بسيار میروند
اما ترانههای خرسندِ من از خوابِ خداوند
خواهند گذشت
من زرتشتم
ارابهرانِ روياهای فرودستان و خستگان!
۲۸
شما بازماندگانِ زرتشت و زرْوانِ هميشهايد،
سرزمين شما را بیخلل آفريدهايم
تا ديوی هست
هميشه نجاتبخشِ برکتآوری در راهست.
رای و رازِ مرا
تنها منتشرانِ سواد و ستاره میدانند
همين است
که از بدیها خواهيم گذشت
ديوها تارانده میشوند
و شب، شبِ اين همه شب
سرانجام به سپيدهدم خواهد رسيد.
۲۹
آنگاه
اَرَدويْسورْ ناهيد
همچون مادهای برومند از بالای دماوند فرود میآيد
راستْبالا، پا بر رکاب هر هفت فلک
با چشمههای جوشان و
رودهای روندهاش در پيش،
خواهد آمد آن خواهرِ خوشی!
۳۰
در دلِ هر خاموشی
نوری،
در دلِ هر برزيگری
خورشيدی،
و در دلِ تو
ترانهها ارزانی خواهم کرد.
چوپانان و گلهها را ياوری خواهم داد
گرگها را از ميهنِ مهربانِ تو خواهم تاراند
و دشتها
لالهخيز و پُرخيزران خواهد شد.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#1,212
Posted: 31 Mar 2014 13:43
۳۱
هرچه مراست از محبتِ توست
هرچه مراست از دست و دهان تو
هرچه مراست مگر ماه بفهمد
تاريکی نشستگان از شريرهی شب چه کشيدهاند
و تو هرگز خطا نخواهی کرد ای رسولِ بخشايش!
آوارگان را به خانه بازخواهی رساند
سرمازدگان را به سامان خواهی رساند
و مرا ديگرباره شاعری که تنها ...
تنها تو میدانی.
۳۲
زرتشت، وسعتِ واژههای من است
من اين آينهها از او برگرفتهام
رودرروی آفتاب،
زرتشت، وسعتِ روشنِ واژههای من است.
پس تو ای وزيدنِ روح
ستايش بیکرانِ ملت خويش را بشنو
تو بالندهی آوازها و گريهها
فرودآی و بر اين ديده دريا شو!
شو، اَشویِ من ای شبشکن!
۳۳
از تو ای دلير
دليران بسياری برخاسته خواهد شد
ديگر دستی برآر
زنانمان را از رنج زايمان به امانِ آينه بازآور!
از تو ای دلير، ای دايه، بانو
موکلِ مهربانانِ سرزمينِ من
اَرَدويْسور ناهيدِ نازنين
ای ذاتِ روشنِ آدمی!
۳۴
میدانمت ای دانا
چه در سکوت و
چه به گفت و گو!
قانونگذارِ ناگزيرِ من، اَشو!
ترا به توتيای دو ديده بازخواهم سرود
تو آموزگار بزرگِ بیخللْزادگان
نگهبانِ بلوغِ آب
مصلحِ مهربانِ من، ای فروغ، جاودانهی هر دو جهان
جانِ تو وُ
جانِ اين ملتِ صبور!
۳۵
زمين و زايش آفتاب را
آينهدارانت نگهبانِ گهوارهاند،
هی زمزمهخوانِ تمامِ خوبیها
زن، ای اولادِ آبهای رونده
رسولِ مادينهی درياتبار!
میخواهمت که از گذرگاهِ خورشيد
به جانبِ ميهن آرياييان بازآيی.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#1,213
Posted: 31 Mar 2014 13:44
۴۱
زرتشت را حتی
نه از برای کلام روشن و نه آبروی بلندش
تنها به خاطر رنجها و روياهايش ستودهام
او را رفتگان و نيامدگان در ستايشاند
او را آب و آفتاب، آدمی و آيينه
او راستی را و درستی را ...!
۴۲
تنها از برای تو از برای بهاران
تنها از برای آدمی و اندوهاش
رودها را به نماز بازخواهم خواند
شيرهی هوم و شرابِ علاقه حلالت باد
که هر هزار درياچه از آن توست
که هرچه دريا و دشتهای بیکرانه
از آن توست
يقين توست
يقين تو و تکلم نور ...!
۴۳
منزلگاه آموزگار ما
اميد زائرانِ خستهی آفتاب است
او به جلالِ تمامی رودها
بر سرزمين من از واژهها جاریست
همو که رنج را از برای کسی نخواسته است
حتی ددان و دروغزنان!
همو که عشق را و آگاهی را
به عدالت آواز داده است
همو، ارابهرانِ خورشيد و ستاره و من
که کلماتش را بر من باريده است.
۴۴
امروز و هنوز نيز
شاعرترين رسولِ رهايی
به نجاتِ دربندماندگانِ خسته میانديشد.
خواناست او
با آبشارِ نسيمْنشينِ طرههاش در باد
که از درياها گذشته است.
۴۵
پدر، ای کوه
کمالِ بلندِ اعتمادِ من!
رودها از خواب تو به بيداری دريا رسيده است
دانای بیبديل صبوری
دانای پابسته به بند
دماوند!
پدر، ای کوه!
اکنون اين رسول ماست
که از کلالهی روشنت
به جانبِ زمين میآيد.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#1,214
Posted: 31 Mar 2014 13:44
۴۶
زرتشتِ ترانهخوانِ ما
برآمده با دستانِ برافشاندهاش
با گامی بلند و گفت و گويی از آفتاب
که برکتِ باد و باران و بنفشه است.
اکنون ای آرياويجِ آزاد من
اَرَس
رازهای تو پردهپوشِ هفت دريا و
هفت راهِ رويازایِ زمين است.
۴۷
ای زبانِ خِرَد
خنکای کلماتت، شفای شب است
کامياب و مهياتر
مرا در ستايش زرتشت بازخواهی سرود
اين روشنترين اشاره به آدمیست،
و دگرانديشان از درياها خواهند گذشت
از داغها، درفشها، و دشنامها خواهند گذشت.
۴۸
مرا حضور و شکيبايی ... ارزانی بدار ای زرتشت
مرا که در توالیِ اين ترانهها
ستاره ديدهام به راه،
مرا تو ای زلالْزادهی جوشنْپوش
پریوارِ درياها ديدهاند
که اين گونه آتش به خوابِ کلمات درافکندهام.
پس کی خواهی آمد ای کمربستهی روشنايی
رازدارِ عظيمِ راستیها! ای زرير!
پس کی اين دشنهها از دستِ ددان
خواهی ستاند؟
دی از تو میخواهم ای خوابگزارِ بیتایِ ترانههای من
که رستخيزی مگر
ورنه در سايهْ سرودن و مردن
هم عبادتِ اندک شبتابکی
بيش نبوده، نيست!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#1,215
Posted: 31 Mar 2014 13:45
دفتر سوم
۱
از دروغ و دروغزن بيزارم
از سايهنشينِ تنبل و
از ستمگرِ آگاه بيزارم،
بايد نغمههای راستی را
شعور و تکلم را
عشق را به آواز بلند بخوانيم
ايرانِ آفتابیِ ما را
سربلند کن ای اهورامزدا!
مردمان روشنِ ما را
به سرمنزلِ صلح و سعادت
بازرسان ای اهورامزدا!
۲
آنان که به کشتار کبوتر و آدمی آمدهاند
خواهند گريخت
آنان که به غارتِ اميد و آينه آمدهاند
خواهند گريخت
و آنان که آرامشِ ملت مرا نخواهند
به خوابِ اَبَد میميرند.
تنها اولادِ عشق
تنها سخاوت و سلوکِ اهورا
تنها طلوع بوسه و آشتی
ای آزادی!
۳
کسی که دست از دِنائت شُست و
از شب به جانبِ سپيدهدمان آمد
او را نيلوفری شکفته و
شعری از اهورامزدا خواهم بخشيد!
او در امانِ علاقهی ماست.
به خوابرفتگان را ببخشاييد
خستگان را ياوری دهيد
خائنان را ببخشاييد.
ابلهانِ بیعقل و آينهاند
اين آزاردهندگانِ بیدانش!
تنها او را خواهم ستود
که خواستار ترانه و صبح است
او که ياور مردمان من است
اويی که منش در نمازِ آب و علاقه و آزادی
خواهم سرود.
۴
دامن به دامن ماه و ياسمن
ماه و مريمی
حلقههای زرينِ ازدواج
خانه، خوشیها، نان و آرامش!
دخترانِ ميهن من از مويههای مايوسان خستهاند
دخترانِ ميهن من از گندم و آفتاب، آوازها خواندهاند
من پيامبر همين پروانگانِ بهاریام.
۵
از برای من ای زرتشت
او را که ناهيدِ بانوانِ پُرباران است
باز آورش به بوسه و بلوغ،
ناهيدِ نازکآرای من
که برخواهد خاست
و تا کرانههای فراخْکَرت خواهد راند
گلهها را پُرشير خواهد کرد
آسمان را ابرآلود و
زمين را بارور از سرود و سبزينه.
او محبوبترينِ ماست
که ديو و ددمنش را از ما درو خواهد کرد.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#1,216
Posted: 31 Mar 2014 13:46
۶
آه ای نيک
تواناترين
اَرَدويْسور ناهيدِ بزرگ
دختر آبهای زلال، بازآ
به ميهن مويهنشينِ من بازآ
مرا در ميانِ موذيانِ پروانهکُش و
دروغزنانِ بیدين
چگونه بازخواهی نهاد؟
من آبروی آرياييان و آرامشم.
۷
آسوده از حضورِ مرگ و
آسوده از فتنهی اهريمن،
آوازها به شادمانیِ بسيار خواهيم خواند
رسولِ سادهی ما از نورِ بوسه میآيد
بانوی خجستهی بارانها
هَمازادگانِ لطيف ترانهخوان
بالابلندانِ بیدريغ خواهند آمد
عزيزانِ آينه بازمیآيند
نینوازانِ خداوَشِ من بازمیآيند
رَدِ ريا از کنارهی اين کشور بزرگ زدوده خواهد شد
بيگانه بر باد است
بدیها بر باد است.
۸
من، زرتشتِ زَريران
به خاطرِ مردمانم بازمیآيم
بازمیآيم برای آموزههای عشق
بازمیآيم به ياوری رنجديدگان
بازمیآيم به گونهی شاعری بزرگ
که شما را از شبِ اندوه عبور خواهد داد
من ستايندهی آزادی از دستِ آلودگان زمينم.
۹
هماکنون بازمیآيد
برادرِ برکتانگيزِ ما بازمیآيد
خواهرِ خوشیها و آرامش بازمیآيد
تا بر ارابهای
که در قفای ستاره و باران میگذرد
بيرق آشتی را عَلَم کنند!
آه ای بخششِ بزرگ!
وحدتِ آخرين واژگانِ پراکنده!
هديهی بیپايان ترا
بر ديدگانِ دريا مگر ...!
۱۰
او به گستردگیِ گل است و تمام آبهايی
که سرتاسر اين سرزمينِ ستارهخيز جاریاند
و من، شاعر شاعران زمين
در ستايش گامها و گفتار روشنش
به نماز و به نيلوفر
قَسَم خوردهام.
من به رويا و به رستاخيزش
قَسَم خوردهام.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#1,217
Posted: 31 Mar 2014 13:47
۱۱
و اهورامزدا، با من چنين گفته است
برخيز و به خاطرِ ملت خويش بنويس
تا ستيغ دماوند را ستارهباران کنم
تا ميهنت را مامنِ ماه و نور و عشق،
عشق ... ای عزيزِ رهايی!
مردمان برخواهند خاست
در آرامشِ تمام با آينه سخن خواهند گفت
و صلح بر شما باريدن خواهد گرفت
عدالت باريدن خواهد گرفت
و تو با ترانههای بیپايانِ خويش
به خوابی خوش درخواهی نشست.
۱۲
تنها از شبْگذشتگان
مشتاقِ شنيدناند
پس ای اندوهِ آدمآزار دور شو!
ای رنجهای بیثمر، ای سکوت ... دور شو!
دور شويد ای شريران
اين خانه، خانهی مبارکزادِ زرتشت است
و ما بر اين سريم تا صلح و سعادت را
بر سريرِ ستاره بنشانيم
خرّمیِ از اين دست
خوابهای ما را رقم خواهد زد.
۱۳
از برای ملتم ای زرتشت
سرور بياور، باران و بوسه بياور
شادمانی و آسايش، آواز و علاقه بياور
از برای ملتم ای زرتشت
لبخند و ترانه و رهايی بياور
میخواهم باز شبِ ميهنم را
در آن سپيدهدمانِ دانا نظاره کنم.
۱۴
او را از دهانِ کدامِ شما
خواهم شنيد
نام او را
از دهانِ کدامِ شما؟
مرا به جانبِ کدام حقيقتِ بیپرده میبريد
چنين که به راستی
ساحرانه و زيبا
گشادهروی و روياخيز ...!؟
بگو بيايد او
زنِ آبها و آسمانیِ من
با گوشوارانی از ستاره و
سينهريزی از شکوفهی سپيدهدمان،
او که مطبوع، مهربان و مهياست.
۱۵
آراستهی آزادگان است او
با بيرقِ برافراشتهی ميهنش در دست
و گردونهای
با صد ستارهی رخشان
و گُلتاجی زرين و هشتگوشه از ستاره و ماه،
دلپذير و بزرگ و بوسيدنی
دختری از بهار و افسانه
از فلاح و نماز
که زيباترين زايندهی زمين است.
میآيد او
او میآيد و جهان را
از پلشتیِ پتيارگان، پاک خواهد کرد.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#1,218
Posted: 31 Mar 2014 13:49
۲۱
به وقت که خورشيد برمیآيد
بلوغ برآمده است
دانايی برآمده است
نور برآمده است
او چوپان زمين و ستارگانِ ماست
رمهدارِ روياها
رفيقِ چشمهسارانِ بیزوال و
برادرِ برکههای بزرگ،
و همچنين آفرينش من و
خواهرانِ هر هفت آسمان بلند.
۲۲
بگو زيستن در ذلالت تا کی؟
با ديوان و ددان و هزارسرانِ سياه
سپيدْپيچ پتياره، ضحاک و ذلالت تا کی؟
من زرتشتم و ترا به بيداریِ بهاران فراخواندهام
برخيز ای خداوَشِ واژهها، ای شاعر!
نيکان به کناره مُردهاند و
خوبانِ ما که بیخانمان!
۲۳
او که از خِرَد و عطرِ خداوند آمده است
بر اسبی از نور و شکوهش خواهی ديد
آمده است تا طومارِ تيرگی را
به هم بغلتاند
تا بر زوالِ تبسم و ترانه ظفر يابد
تا بر چندچهرگانِ حرامی چيره شود
او را بخوان
که تو گويی آب را و آغاز آفرينش را خواندهای.
۲۴
او مِهرآورِ روزیرسانِ ماست
حراميانِ حولآور و بیدين را پريشان خواهد کرد
روز را نور و شبانه را روشن خواهد کرد
او سپيدی صبح است به شامگاهِ مايوسان
دارينوشِ خستهترينِ زخمها
خِرَدزای زمين است او،
يَتا اَهو
سلامت باد باران
يَتا اَهو
سلامت باد پروردگار نور.
۲۵
ماه آبستن از نطفهی فانوسِ خانهی ماست
هنگامهی نور و نوازش است اين
گيسو گشودهای از ايل آسمان،
بگو نظربازیِ ماه را به چند و
خاموشیِ عطش کدام!؟
شگفتا از اين قرصِ عظيم
که گاه در افزايش است و
گاه به کاهشِ تمام!
يک پی به پانزدهم در افزايش است و
يک پی به پانزدهم در خواب
نيمی به زايش و نيمی به مرگ.
هی اهورای رويانويسِ من
بگو از کيست اين و از چيست چنين؟!
گاه که برافروزد ماه و
گاه که در آسايشِ تمام!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#1,219
Posted: 31 Mar 2014 13:49
۲۶
دريای دُرزبان منم
آبستنِ بلوغِ برهنه تويی
که مَنت به عاشقانهترين ترانهها ستودهام
به تماشات راز را و به خندههات خدا را مگر
و فريشتگانت به رويای روشنان
برزيگرانند!
۲۷
بتاب شکوفهی ماه، بتاب!
ستايندهی بیزوال تو منم
بتاب بر شبترين شبانهی چوپانان
گلهها به دامنهها آرميدهاند
آدميان به ماوای تو،
و من تنها برای تو برآمدهام
ای تو از سلالهی شبانان و پيامبران!
تو ای مادرِ از ياد رفتهترين ستاره
ستاره من
آفريدهی بیمثالِ ماه!
۲۸
ترا جلالِ کلمات من
به جانب بارانها بدرقه خواهد کرد
ترا کلماتِ روشنِ آخرين رسولِ ايرانيان
به جانبِ بوسههای بسيار بدرقه خواهد کرد
من اولادِ حضرت اويَم
زرتشت در قفای من است.
۲۹
شکوهِ ديرسال سرزمينت را
هرگز به بيگانگان مسپار
تِشتَرِ بارانزایِ عزيز به راهِ تو میآيد
صبوری کن!
آرامش ديرسال ميهنت به راهست
صبوری کن!
تشتر ترانهخوان ما بر ديو و دروغزن ظفر خواهد يافت
درماندهندهی غايبِ آدمی به راهست
صبوری کن!
۳۰
رَخشندهی روياها به راهست
رودها بر اين ديار تشنه روان خواهد شد
من او را به خوابی از حقيقتِ علاقه ديدهام
نطفهی نور در بَرِ اوست
بينای ناديدنی از آن سوی درياها میآيد
او خواهرِ حلالِ تمام آبیها و آينههاست
من حقيقتم
عينِ حقيقتم
که خواب را در تشنگی
از خويش رماندهام.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#1,220
Posted: 31 Mar 2014 13:50
۳۱
پس ای دورماندهی بينا
با ما و ملتِ ما بگو
کی از کمانهی آسمان بازخواهی گشت؟
پس ای نجاتدهنده، ای دانا
با ما و ملتِ ما بگو
کی از کوچههای خاموشِ ما خواهی گذشت؟
چه وقت و کدام
چه ساعت آن سرچشمههای روان
از رويای سرزمين من عبور خواهند کرد؟
نه مگر اين منم که در ستايشِ تو برخاستهام!؟
۳۲
با رعدی روشن به سينه و
يالی از مرمرِ آب
فرو میشود او از قوسِ لاجورد،
با کمانِ کيهانگذرش در دست
آرشِ آزدهی جهانِ ماست او،
که از دهانِ دماوند
به جانبِ دورماندهترين جوزِ جوان مینگرد،
رها کن خدنگِ خداوند را ...
جيحون چشم به راهِ رويای توست.
۳۳
طلايهدارِ جلالِ گُل است و
آرامشِ گهوارههای ما،
ميترا ... دخترِ آب و سنگ
که علف را و آدمی را نفخهای شگفت بخشيده است.
۳۴
سری ميان فلک
فرودی به جانبِ خاک،
خنياگرانِ آريايی با آوازهايشان میآيند
آوازهای عزيزشان همه از علاقه و آشتیست
با ايزدِ عاشقانِ بزرگ
که حتی ناپاکانِ پتياره را نيز خواهد بخشيد.
۳۵
با من اگر بوده باشيد
من هم به خاطرِ شما برخواهم خاست
خوبان را ياوریها خواهم رساند
رستگاران را ياوریها خواهم رساند
با من اگر بوده باشيد
خوشهی پروين تا هفتمين اورنگ را
به شما خواهم سپرد.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "