انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 126 از 132:  « پیشین  1  ...  125  126  127  ...  131  132  پسین »

Ali salehi|علی صالحی


مرد

 
اشعار کتاب : زرتشت و ترانه‌های شادمانی (بازسرايی گات‌های اوستا)

انسان بزرگ ايرانی


گشت وتماشا و تفکر و کنکاش در معارف قومی و فرهنگ باستانی اين ميهن مقدس، هميشه و همواره، شور و طرب و خروش و جنبش ديگری در پی داشته است، به ويژه اگر که عاشق مردم و شيفته‌ی ميهنت باشی، شيدای فرهنگ و آيين و زبان و ادبيات و فلسفه و عرفانش.

باری در اين کلام اندک، صحبت، صحبت "زرتشت" است. اويی که نه راز است و نه شگفت‌انگيز، بلکه پديده‌ی خاص روزگار خود بود.

اويی که شوق به زندگی، ريشه در کار، و اتکاء به نيروی لايزال اراده و انسان داشت. انسانی بيدار، که شعور و نور و راستی و رهايی را سلاح کار و چراغ راه خود و مردمانش قرار داد، و به خاطر وحدت و آشتی و سعادت خانواده‌ی بزرگ انسان‌ها، عليه خصلت‌های اهريمنی و قوانين ظلمت‌زا و روابط خوف‌انگيز حکومت پتيارگان قيام کرد و بی‌آن‌که خود گرفتار آن شيخوخيت کور و نخوت راهبانه‌ی خويشتن شود، سربلند و منزه از آزمون بزرگ تقديرش سر به‌در آورد و مانا شد.

غنای زبان و انديشه‌ی اَشو زرتشت در "گاثاهای اوستا" به طرز غريبی وَخشورانه و پيامبرانه است، و راقم اين سطور، سعی بر آن داشته تا در توان و جاذبه و انديشه و آرمان و اصول عاشقانه‌ی آن پيامبر، تحريفی رخ ندهد، و فتوری اتفاق نيفتد. و اگر هم، نه! صرفا به اين انگيزه پنداريد که مردم روزگار ما، مردم زمانه‌ی زرتشت نيستند. ايرانيان اين قرن، طرحی نو، زبانی نو، و انديشه‌ای عنان به عنان خواسته‌هاشان طلب می‌کنند.

اينجا و اکنون، احياء و بازآفرينی "گاثاهای اوستا" که کهن‌ترين ترانه‌های ملت بزرگ ايران، و نغزترين سرودهای پيامبر ايران باستان است، خود تلاشی‌ست که پاسخ گوشه‌ای از آن خواست و آرزوی انسان صلح‌دوست ايرانی است که وديعه‌ی آن را در بر و به سينه دارد.

سيدعلی صالحی - ۱۳۶۰ خورشيدی


خط اول - حرفِ سوم
(به بهانه سومين چاپ اين دفتر)



دفتر حاضر که همان بازسرايیِ گاثه‌های اَوِستاست، حاصلِ کار و کلام من در اواخر دهه‌ی پنجاه خورشيدی است که سال ۱۳۶۰ به چاپ سپرده شد و ناشر گرامی آن روزگار، دوازده ماه بعد قول داد که ماه آينده، چاپ دوم را روانه‌ی بازار خواهد کرد. اين "ماه آينده" مکرر شد به قول، و من صد و هشت ماهِ تمام صبوری کردم و از خيرِ حق‌القلم اوليه هم گذشتم، اما خبری نشد! ناشر گرامی دوم، سال ۱۳۶۹ به تجديد چاپ اين دفتر همت گماشت، همان سال کتاب ناياب شد، اما ناشر سرگرم کار ديگری بود، او قول داد که به زودی سرم خلوت می‌شود، "به روی چشم!" و باز خبری از حق‌القلم نشد، من هم ناديده گرفتم. هر چند ماه يکبار می‌شنيدم که به روی چشم! دومين دوره‌ی فراموشی "زرتشت ..." آغاز شده بود، اين بار برای اين دفتر ۱۳۲ ماه حبس بريدند! چرا؟! اين دفتر هم پرفروش بود و هم سودآور!

به هر حال صبوری کردم بنا به سلوکِ خويش، اما سکوت و شکيبايی هم حدی دارد. اگر هم قرارداد مکتوبی در ميان بود، می‌بايست ناديده می‌گرفتم، و ناديده گرفتم همان حرف و قرارِ شفاهی را، که هيچ سند مکتوبی هم در ميان نبود. فکر می‌کنم در ظلمی که بر اين دفتر روا داشته‌شد، خود هم بی‌تقصير نبوده‌ام. حالا تمامِ تبعات و عواقب اين نافرمانی را به عهده می‌گيرم. ديگر هر "به روی چشمی" را باور نمی‌کنم: خط اول همين است به حرفِ سوم.

سيد علی صالحی - ۱۳۸۱ خورشيدی


نام: زرتشت و ترانه‌های شادمانی

تاليف: سيد علی صالحی

تاريخ چاپ: چاپ سوم - ۱۳۸۱

تيراژ: ۳۰۰۰ جلد

تعداد صفحات: ۱۴۹ صفحه
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 

اَهْنَوَدْگات


يَسنا، هات ۲۸


۱
در ستايش دست‌ها
اين نخستين نماز آفرينش نيست،
آرامشی را در انديشه‌ام
که از راستی و روشنايی
روايت کند.
و اين که ای ارديبهشت سرود ساز!
خشنودی خِرَد را بر اين برهنگان تشنه بباران،
که يکسره چَشمْپایِ روزان و رَوَندگانند،
اينان
خداوندگارانند.


۲
شما را در ستايشم ای مردمان!
همه روی را و آبروی را!
اکنون
به نيکی برآوريد،
که گشايش هر شعری
از حضور اين مَنِش‌های ملال‌اِشکَن است.
و ارديبهشت که ببارد
به جان شماست که دو دنيا را به اشاره‌ای می‌توان سرود.
و بی‌شک آن اشاره‌ی انسان بر علاقه‌ی عشق است.


۳
هم،
همه را در سرود و ستايشم،
نه همهمه را.
به روشن‌ترين سخن،
که تا بهاران مانا را
بر شمايان
بِبالانَم.
و ديگر هيچ هنگام نخواهم مُرد،
و هر هنگام هم که ببارمم
اندک‌ترين آواز جانم را
از دهان نوازندگان بشنويد.


۴
ترا می‌سِپُرم که ياورِ پريشانان اين جهان باشی
مبادا
که چراغی را پيش از دميدنِ راستی بيالايند.
چه ای بسا
که بر پريشانی اين جهان جوَنده بسيار گذشته‌ام،
و ديگرم هيچ رازی را سربسته نخواهد سرود،
گو
تا توشه‌ام را بياورند
من ايمان به انتشار تو يافته‌ام
ای عزيزه‌ی آزاد،
انسان،
ای ستاره‌ی سوسو سَر.


۵
بازَت نداشته‌اند از قولی که اين غزل را سروده‌ام
ترا به تماشای دانش و انسان فرا خوانده‌اند
تا در گروگانِ راستی درآيی و
دريا شوی.
باری برآ و دری را درآ ...
که دست و دلت را
بی‌بهانه ببُرانند،
يعنی که اين‌چنين است
بهای بيداری.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 

۶
بر بَد کُنِش ستيزی نمی‌رود
مگر که تو
خويشتنت را به ستايش و راستی برآوری.
و بگذر از آنانی
که به سنگسارت
هزار دستِ فرازنده می‌لرزانند.
اما
ای آنی که به دانش از سر ستيزه می‌آيی!
مردمانِ مرا
به هيچ پچپچه‌ای پريشان نخواهی ديد.


۷
آه ... ای ادريبهشت عريان!
رواترين شادمانی را
بر آنان و
رنج‌ها را بگذار
تا من از راز روايت‌شان
ترانه برگيرم و
بميرم.
دردا!
اينجا بر بهشتِ دست‌ها و کتاب‌ها
مردوديان به اُردو نشسته‌اند،
پس ای ارديبهشتِ برهنه
رواترين شادمانی را بر عاشقان افسرده بباران.


۸
رهايی از رنج اين رازهای رونده را
از تو خواستارم ای روزبهِ زنده روز!
به بی‌مرگی اين رگ رَوَنده بيارايم
که ناکسانِ بسيارم را
پراکنده بر های و هوی اين بی‌راهه نبينم.
باری به فراخورِ اين خلاصه‌ی ميرا برخيزيم و
نوشندگان يگانگی باشيم.


۹
در اين پی‌آمدانِ پی در پی
هيچ رفتی
بی‌آمدن نبوده است،
و هيچ آمدنی نيست
که رفتنی را در پی نياورد.
اين است هر آنچه را که رفته است و هر آنچه را که بايد به باشی ...
ای بهترين بوده‌ی روزگار!
پس بخوان و بباوران جهانی را که ايزدوَشانَش همه
نوازندگانِ زمين‌اند.


۱۰
دانايانی که سلاح صلح بر می‌گيرند،
جهان و هر چه را
که در اوست
دوست می‌دارند.
پس اينان
خواهشگرانِ انقلاب انسانند ...
که نمازشان را من بر بَيانِ فرشته می‌بَرَم،
و چه ای بسا
که با لکنتِ اَندَکانْ نيز،
گاثه‌ها به سرايش نخواهد رفت.


۱۱
تا چون مرا و راستی را بيابند
شما هم آن خردمند خوخدای را خبر کنيد
که دهان را جز از برای زيبا سرودن
نفرسايد،
خود را بياگاهان و مردمان را
اکنون
به نام نخستين کسی
که نخستين سرود را زمزمه کرد.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 

يَسنا، هات ۲۹


۱
فرشته‌ی زندگان را گلايه‌ای در سر است:
چه کسی چنينم کرد،
کدام دهانی مرا سروده است!؟
اينجا ...
پريشان از هر آنچه‌ام که از راستی
سخن نگويد.
و مرا ای زندگان بيدار،
ديگر هيچ تسلايی نيست
مگر که روی و آبرويی
که شمايان را در خور است.
پس کار و علاقه و ايمان
را بر زمينيان ارزانی داريد.


۲
ای که از خشم و دروغم باز می‌داری،
آه ای برآوردن،
ای بهانه‌ی بيداری،
اريبهشتِ منتظر اکنون به درگاهِ پاسخ است،
که از کی اين جانور
به ترنم و ترانه
درآمده است؟
ترتيبِ اين دمادم را
چگونه می‌توان شمرد؟


۳
چون ارديبهشت چنين به سرايش برانگيزد
پاسخی نيست جز اينکه هر مَرکَبی را
سواری از سواد ستاره می‌بايد.
تا پنهان کسی را نفرسايند،
در ميان اين همه اما
قَوی‌دست‌تر آن است
که آزادی را به جامه درآيد.


۴
چون ارديبهشت چنين به سرايش درآيد
پاسخی نيست
جز اينکه هر سخنی را
به نيکوترين تلفظ و معنا درآوريم.
چه اين راز را هر ديوی
به دانش نخواهد سرود.
پس چه خواهيم ورزيد
جز را
اگر
بر آن نباشيم که حق را منتشر کنيم.


۵
بر اين اگر نيستيد،
من بر آنم
که شبانان را
گزندی نيايد.
آنان را،
زحمت‌کشان را با دست‌های برازنده بدرقه کنيد،
مبادا
ستايندگان شب از راه فرا رسند و
اين آفرينه‌ی خوانا را
خلل زنند.
اِيدون بر آنيم
تا روانِ جهان را به عطر علاقه
عاشق شويم.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 

۶
فرزانه‌ترين سخن را کدام پرده نِيوشيده است،
اينجا
هر دستی را افزار کاری بر کف است،
سرداری اگر يافت نمی‌شود
داری که سر به بهای رهايی
بَرَش برافرازی فراوان است.


۷
از ميان اين طبقات
آن را
که نگهبان پاکی شود، کيست
کدام است اين فرزانه‌ی فراوان؟
بگذار
واژه‌ها
افزون‌تر از اين شوند،
تا ديگر عشق را تنها
به يک سخن نسنجيم.


۸
تو را
گفتار دلپذيری در پی است
چرا که مُبَلغ مهر و ميمنت بودی.
و تو آشناترين انسانِ اين حدودی ...
اما مجالی که انديشه‌ی راستين باشد
توانی به کف‌آوردن نيست.
و تو يگانه‌ترين رونده‌ای
که اين آواز را می‌شنوی!


۹
پرده‌ها را بلرزان ...
می‌شنوی!؟
آواز خشنودیِ آن فرشته است که مردمان را
بر همه چيزش
عزيز‌تر می‌شُمُرَد.
پرده‌ها را بلرزان ...
می‌شنوی!؟
صدای صبح و ستاره است،
و کیْ
خواهد بود آن هنگام که انسان را
آراسته از سواد و سعادت
نظاره کنيم.


۱۰
زرتشت اين‌گونه سخن به سرود آورده است:
شما ای نياکان!
ای ارديبهشت!
ای خِرد‌زایِ لايزال!
به رزمندگانِ راه رهايیِ انسان
قيام و برآمدن بياموزيد!
تا اين‌چنين به راستی رسيدن را
به تمامی از بَر کنند.


۱۱
ايستاده‌ايم
حتی اگر که شب نيز از اين پيشترش
به فراسو درآيد.
اما
کجايند آنانی که آشنایِ اين برگذشتن باشند،
پس ای مردمان
بخوانيد آنانی را که در سرزمين صلح
آراسته می‌روند.
پس اين شيوه را
تا شراعِ صبح‌های نيامده
نگهبان باشيد.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
يَسنا، هات ۳۰


۱
اينک سخن می‌دارم از برای آنانی
که خواستار شيندن‌اند،
پس اين دانش برهنه را به ياد بسپريد ای برهنگانِ دانا!
آن‌کس که مسلح به راستی و روشنايی شود
شعور و شادمانی را به ارمغان داد.
درود خوشبوترين دهان ستاره بر او و بر آنان باد.


۲
پرهيز تو از دشنه و دشنام است
مشنو آن‌چه را
که به زشتی رقم می‌زنند،
که همه چيزی هم چون نيست
همچنان
همه چيزی را
يکسره‌ای يگانه و مانا.
پس:
پيش از فرارسيدنِ انجام،
غزلی از بَر کنيد
که آن نيز شايسته‌ی من و انسان باشد.


۳
تا چون اين دو گوهرِ همزاد به هم رسند
خيزش به نو درافکندنِ هر ترانه‌ای
آسان است.
و آن‌گاه تو هيچ تلفيقی را مهيا
نخواهی ديد،
مرزها مشخص و
رازها به تمامی آشکارند.
بر تو درودِ فراوان باد
ای انسان روشنايی‌ها!


۴
آن‌که به فراخنای، استوارتر است
با جامه‌ای ارزان و خلقتی آرام
از هر طوفانی بدر آيد،
و چون شادمانه به کردار پاکيزه آشکار شود
ديگر اوست
که پيش از طلوع نور
به رستگاریِ روشنايان می‌رسد.


۵
اما ميان آن دو گوهر همزاد هم ديديم
که ديوها
نيز
بی‌نماز و نيايش برآمدند.
چه هنگامی که
با هم در گفت و شنود بودند
فريب به آنان فرا رسيد.
آن چنان که در خشوع خشم
هنوزه هم
سنگواره سانانند.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 

۶-۷
و چون هنگامه‌ی کيفر فرا رسد،
پس آن‌گاه ای مردمان
حدود رايت خويش را به تدبير و بيداری برانند.
مبادا که فرشته‌ای را بی‌سبب از حضور حيثيت
فرو افکنند،
آن گاهتان را ديگر هيچ عذری پذيرا نيست.
ديوانند
که فتح بر فرشته را ترانه می‌سازند،
پس پرهيزتان باد از هر آن چه که به نيکی نرفته است
پس اين خشم را از خود بگردانيد
پس اين تباهیِ انبوه را از خود بگردانيد.


۸
و خواستاريم از آنانی باشيم
که زندگی
تازه گردانند.
آه ... مردمانِ خجسته‌پی
همراهی‌تان را
ارزانی داريد،
آن‌چنان هَم‌انديشه
که هيچ غنچه‌ای را
پريشان نبينم.


۹
کسانی در پيوندند،
که علمدار پيمانِ مردمان باشند،
ورنه چون آن رسمِ ريشه‌سوز از پی فرا رسد
تو خود آن را
به تماشا
نشسته درخواهی يافت
که دست برفرازنده کدام است و
انسان بی‌آبرو کدام!


۱۰
باری
شما را اگر توانِ دريافتن اين رنج است
به نو شناختنِ شعری قيام کنيد
که هر سويش را
هزار معنیِ مبارک به اندورن باشد.
آه ... ای زيان‌باره‌ی دير پايا!
ديری نمی‌پايد که از توامان اين دو رسم قديم
تنها
يکی راه ... را به قاعده پی خواهيم ريخت،
و از آن دو راه
هرچه را که تو به انکاری ...
روايتِ رنجش نيست
تنها سرود و سعادت است
که هميشه‌ی مانا و پابه‌جاست.
می‌گويی اگر
نه!
همين مردمان
گواه من‌اند.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 

يَسنا، هات ۳۱


۱
نوخيزان را بياگاهان!
از ابزار کار
تا سخنانی که روشن‌اند.
و بغلتان تو آن طوماری را
که به ترديد،
راستی را
تباه کند.
و هرچه هست به عشق و
بر شما باد،
ای رازدارانِ سرزمين من!


۲
آن‌چنان که مرا از آن سلسله
بازم شناخته‌ايد
می‌آيم و روشن به رمز هر واژه‌ای
قيام می‌کنم،
چرا که شاعران، رويانويسِ روشنايی‌اند
تنها ميان تو و سنگ.
پس از اين‌رو مرا بی پرس و جو مخوانيد
پس ای بسا، که شايد به لغزشِ اندکی فرو افتم،
ليکن تا چون به داوری برخيزم
لاجرم بر ايزد آشتی نيز به داوری برخيزند.


۳
اکنون سرودی که برگزيدگان را
آموزشی است
بر همگانِ برهنه نيز بياموزان،
چرا که در تيرگی
سرای هر خِرَدی
خاموشی نيست
نيکانند آنانی که آگاهند
برای که برآمده و از چه خواهند نشست.


۴
بالنده بِزی و
بالنده
بمير
که تو هرگز نخواهی مرد
ای عاشقانه‌سرای مَردم‌دوست!
هر آن‌گاه که راستی را بخوانند
ترا خوانده‌اند،
و هر آن‌گاه که تو باشی
آرام‌ترين اشاره به بَدکُنِشان
چيره می‌شود.


۵
تا من اين شيوه را بشکافم و بميرم،
دريابم و به ياد سپرم
که اينان چرا از من، بر اين ضميرِ زلزله‌زا
رشکشان چيره می‌شود،
علی‌الخصوص هر آن‌چه را که نخواهی شد و
از آن‌چه که بايدی در قفا دارد.
پس آنان را بياگاهان
که مرا هيچ کينه‌ای
معنا نمی‌طلبد.
بازم شناسان بر آن‌چه که هستم،
نه آن‌چنانم که ديده‌اند.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 

۶
آشکارا سخن از رسمِ رهايی انسان است
و اين غزل‌نامه از تو باد
ای دستی که بيرقِ راستين را عَلَم می‌کنی،
آشکارا سخن از نوترين نماز انسان است،
که از بامدادان تا به هميشه‌ی نوازادنش
سر در سرودِ صلح و تلاش سعادت است،
اما نه از برای آنان که بر دروغ از ستاره می‌گذرند.
با جمع جهان و جانانم،
که عزت اتحادشان
حضور بهار و برکت بيداری‌ست.


۷
آنان که در آغاز به راستی بينديشيدند
کسانی‌اند
که از خردِ خويش
روشنايی را مُبَشرند.
پس اکنون ای مردمانِ من،
جان شما و جان اين بيرق برافراشته!
نگذاريد حتی
ستاره نيز
به کينه
سنگی بيفشاند.


۸
همان در مَنِشِ خويش
به تو انديشيديم ای شاعر بزرگ
که تويی
نخستين و پسينِ اين هستی و
هر چه را که در اوست.
و در آن تماشا
که گاهِ رمز و رازی نبوده‌اش
باش تا ترا به جلوه‌ی جانم پذيرا شوم
ای تو
دادار مکتب ماهان!


۹
آن‌که می‌کارد،
نمی‌گذارند که کشته‌ی خويش را بدرود
مگر
که زمينش از آنِ همدلان باشد.
و آن‌گاه که آزادی را
خانه به خانه نشانی دهند،
نه اين می‌ماند و نه آنی ...،
اينان همه آنند که آيندگانشان نمی‌بينند.


۱۰
چه می‌کنيد
که چنينم به سرودن آوريده‌ايد!
و تا کی داور اين رای را
نهان می‌توان نمود،
که شمايان
شگفتیِ اين خاک خونْ خيزيد!
آه ای تمامِ من
اين سلاح را
برگير و زمين را
از نو بکار.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 

۱۱
آن‌گاه که تو در آغاز،
از منشِ خويشت برای سود و بهار
خِرد بخشيدی ...
تن را به جان و زبان را که به راستی
برآمديم تا در اين گستره‌ی ستاره‌خيز
شب را برای آرامشِ انسان مهيا کنيم.


۱۲
آموزگار آشتی
پی در پی
در پرسش است،
با روان کسی که هنوز سراندر گريبان گمگشتگی‌ست،
تا همان گاه آواز دروغ‌زن و فريشتگان را
توامان به پرده نيفکنند.


۱۳
هر آن، آشکار يا به نهان
که در بازخواست، پرسندمان،
يا از پی خطاست،
يا
خِردی که رهايی را به آرايش آورده است.
پس با ديدگانِ روشن
دلواپسِ آنانی باشيد که نمی‌دانند
از چه و برای که می‌ميرند.


۱۴
اين از تو می‌پرسم ای آموزگار!
از آن‌چه رفت و از آن‌چه خواهد آمد،
از آن تاوانی
که به بايد و مزدی ...
که انسان و ددان را رواست.
ای آموزگار محبوب!
چگونه خواهد بود اين شيوه،
که در شمار پسين می‌آيد؟!


۱۵
پرسنده‌ی اين سَرَم
ای آموزگار عشق!
که کدام کيفرِ مهيا در پی است
از برای آنی که پيام‌آورِ زشتی‌هاست؟
از برای آنی که به آزارِ کارگران و برزيگران
ظهور می‌کند.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
صفحه  صفحه 126 از 132:  « پیشین  1  ...  125  126  127  ...  131  132  پسین » 
شعر و ادبیات

Ali salehi|علی صالحی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA