ارسالها: 6561
#1,271
Posted: 3 Apr 2014 12:29
اَشْتَوَدْگات
يَسنا، هات ۴۳
۱
به فصل پايداری رسيدن و
به راستی داشتن
اين را به من ببخشای،
شِکوه چگونه مردن را،
نه زيستنی که خود آن را رقم خواهم زد،
چرا که به تمامی
خواستار سعادت از برای مسکينانم،
۲
و از آنِ آنان باد،
هر آن چه را که به نيکی سرايندش.
و آنکه را
آرزوی عشق و سلامت است،
بايد کهاش
ارزانی داشت با همان شادمانی
که زيستنِ ديرپای را طلب میکند.
۳
انسان که راه راستِ سواد را بياموزاند
در اين جهان
آموزگاری شناسا و پاکيزه است،
و اوست که به روشنترين سخن
آفريدهای از برای آرامش است و آزادی است.
۴
و تو را
توانا و پاک شناختهام ای آموزگار!
آنگاه که آن
اجرتِ عظيم را
به دست برگرفته
میآيی،
منم که از آذرخش اهورايی
يگانه به کردار و به کار میآيم.
۵
و تو را
توانا و پاک دريافتهام ای آموزگار!
آنگاه که
نخست ترا در آفرينش اين زندگی به تماشا نشستهام
تا که چگونه کردارها و گفتارها را
پاسخی بايد!
پاداش بد
به بد و
نيک را به نيک،
آن هم در انتهای اين گلگشت.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#1,272
Posted: 3 Apr 2014 12:29
۶
در آن سرانجام
تو با نيکترين خِرد
به در خواهی آمد،
با جهانی از عدالت و جاودانگی
که از کردارهای شگفت
راستی را بر افزايشِ خويش
تماشا کنيم.
پس اين خرد را ديگر هيچ کس توان فريفتن نيست،
چرا که فرشتگان را
از ددان باز خواهيم شناخت.
۷
و تو را توانا و پاک دريافتهام ای سرودساز زندگی!
آنگاه که مردمان به سوی من آيند
و بپرسندم که کيستی و از کدام کسی
و با کدام نشان در ايام بازخواست
خود را خواهی شناساند.
۸
آنگاه خواهم سرود
که اينک منم بزرگشاعر عاشقان، زرتشت.
و زرتشت هرچند که بتواند، به ابلهان هم سرود راستی را
خواهد آموخت.
و تا درختِ دروغ را از ريشه
برنيفکند
از پای
نخواهد نشست.
اين است سرود و ستايشی
که تا دمانِ مرگ به زمزمه داريم.
۹
و تو را
توانا و پاک دريافتهام ای اتحادِ عظيم
آنگاه که مردمان به سوی من میآيند و بپرسندم:
از چه چيز برخواهی خاست تا بگويی
که اين منم!؟
اين راستْرَوَنده خواهد سرود:
تا هنگامی که بتوانم به راستی برخواهم خاست
تا هر چه را که نور و شعور است
به نمازی جاودانه بسرايم و بميرم.
۱۰
آموزگارِ دانا چنين میگويد:
بنگريد مرا
که چگونه "اتحاد" را فرا میخوانم
اکنون به گرد هم آييد ای مردمان،
و پاسخ اين کشف را طلب کنيد
که نيرومندان از کجا به نيرو رسيدهاند.
و توانايان از کدام راه؟
پس بنگريد ای شکافتن را و
بازشناسيد
تمامی رازها را ...
که فرود و فراز منظومه را
تنها در اتحاد يکسرهای میتوان به چرخش گرفت.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#1,273
Posted: 3 Apr 2014 12:30
۱۱
و تو را
توانا و پاک دريافتهام
آنگاه که مردمان به سوی من آيند
تا از ترانههای عشق سراسر شوند.
و آيا دلدادگی به انجام کار مسکينان
رنجهای فراوان به بار خواهد آورد؟
و اگر چنين است ...
بگذار که رنجها همه بر من و
سرودِ سعادت از آنِ آنان باشد.
۱۲
سود و زيان اين همه، به گُردهگاهِ من است،
من از برای آموختهشدن به سوی راستی درآمدهام
و با همين يقينِ يافته نيز برخواهم خاست
تا پيش از آنکه سروشی تازهتر بدر آيد
من اين فاصله را
به آذرِ جانانم از تيرگی بشويانم.
۱۳
و تو را ای توانا و پاک دريافتهام، پس آنگاه که محرومان
از برای شناختن و دادخواهی خويشتنشان، به سوی من آيند
آن رسم را که رهايی انسان است و سرزمين او،
بر من ارزانی دار.
آن زيستن جاودانه را که هيچ کس بر آن شدن،
ناگزيرم نتواند کرد.
۱۴
پس اين چنين برخيزم از برای برابر شدن،
و اگر
پناه تو مهربان و دانا باشد
همه را به سوی خويشتنت بازخواهی يافت،
و اين آيين حضرتِ نور است،
پس اين چنين از برای برابر شدن برخيزيد.
۱۵
و تو را توانا و پاک دريافتهام،
آنگاه که محرومان به سوی من آيند
از برای آگاهی سپردن و آموختن و افشاندن،
تا مبادا که خوشنودی پيروان دروغ را
مهيا کنيم،
و يا راستیپرستان را برآشفته از راه علاقه و آدمی!
۱۶
پاداش دهاد
مردمانت
به تو ای
برگزيدهی انسان،
ای انسان روشنايیها
پس به نيرو بر آی
تا اين زيستن مهيا را
به صبح بخوانی،
و به نور و شعور و نماز و نيايش
بخوانی و خوانا شوی.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#1,274
Posted: 3 Apr 2014 12:31
يَسنا، هات ۴۴
۱
اين همه را يگانه منم که پُرسانم،
با من بگو اين چگونه رفتن را
آه ای هواداران ارديبهشتِ آزادی!
به نماز نيکی اگر میايستيد،
بی هيچ ترديدی
میبايدمان
که از شب گذشت و رفت.
۲
اين از تو میپرسم
با من بگو چگونه در آغاز برآئيم،
که راستی را آنسان که میبايدمان در سينه و بر دستها به امانت داريم.
آری ای راستروندگان!
با هم برآييد که اين
درمانِ تمامی دردهاست.
۳
اين از تو میپرسم ای آموزگار نخستين!
کيست که به خورشيد و ستارگان
راه گردش داد؟
از کيست که ماه میفزايد و دگرباره میکاهد؟
اين را از تو میرسم که دانش دنيا را
کجا بجويَم.
۴
اين از تو میپرسم
با من بگو چه کس اين خاک را بارور میکند؟
چه کس آب را روان و گياه را
پيراسته میکند؟
چه کس به بادها و ابرهای
تندی آموخته است؟
با من بگو،
با من بگوی و تمامم کن.
۵
اين از تو میپرسم
با من بگو چه کس اين روشنای را
بر شب و شبانه چيره میکند؟
چه کسی آرامش و اضطراب را
مهيا میکند؟
چه کسی بامدادان و نيمروز را و
شب را
به ياد
آورنده است؟
چه کس؟
چه کسانی!؟
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#1,275
Posted: 3 Apr 2014 12:31
۶
اين از تو میپرسم، با من بگو پس آيا به درستی
همان است که نويد خواهم داد؟!
ارديبهشت با کردارش ياوری خواهد داد؟
و اين همه رنج را
آيا خرمی و روشنايی در پی است!؟
اين از تو میپرسم، با من بگو،
چه کسی به شهريورانِ شهيد
شکفتن و فرازمندی آفريده است؟
چه کسی فرزانگان را پيام میدهد؟
همانا
من میکوشم ای آموزگار،
تا غافلان را بر اين خِرد بياگاهانم.
که همه چيز را میبايدمان فرا شناخت.
۷
اين از تو میپرسم، با من بگو،
دانای پيشرونده!
من آموزش ترا به ياد خواهم سپرد!؟
و اين دانايی را
از ارديبهشت و بهمن
همی پرسم ...
تا چگونه روانها را به شادمانی برانگيزانم.
۸
اين از تو میپرسم، با من بگو چگونه به راستی در آرايم؟
و چگونه من اين دروس را
رساتر سازم؟
اما نه از برای اندکان،
که جهان و هرچه در اوست را
به سوی سعادت ببالانم.
۹
اين از تو میپرسم، با من بگو کدام مکتب است
که جهانيان را
فزونی دهد؟
آنان آيا به نيکی اندر اين کردار
برمیآيند؟
کيش کدام قبيله
رهايی را
نويد میدهد؟
۱۰
اين از تو میپرسم، با من بگو
بر خامشان بيداری خواهد گراييد؟
منم آنکه از روشنان،
برای تدريسِ مکتب عشق
برگزيده شدم.
همهی ديگران را مژده دهيد که خِردهای شبشکن
در راهند.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#1,276
Posted: 3 Apr 2014 12:31
۱۱
اين از تو میپرسم: با من بگو،
کيست پيرو راستی
ميان آنانی که من سخنشان
میدارم؟
راستی
کدام يکيشان دشمن است؟!
آن دروغپرست که از برای دانش شما
با من ستيزه میکند؟!
از چه اينچنين!؟
نبايد آيا
او دشمن پنداشته شود!؟
۱۲
اين از تو میپرسم، با من بگو
چگونه میتوانيم دروغ را از خويشتن برانيم؟
پس
درود بر آنانی
که از زشتی به راستی و نور درآمدند،
و نه ديگر هيچ آرزويی ندارند
مگر که رهايی انسان را،
که بر اين دغدغه پيچان است.
۱۳
اين از تو میپرسم، با من بگو،
چگونه دروغ را به دستهای راستی توانم کشت ...!؟
تا اين که مردمان ميهنم،
شب همه شب را برافکنند.
تا اين دروغپرستان را شکستی سترگ درآيد،
تا اين که به آنان رنجها و ستيزها آورده گردانيم.
۱۴
اين از تو میپرسم، با من بگو،
آنگاه که دو لشکر ناسازگار بهم رسند،
آيا میشود که مرا
به راستی
پناهی دهيد!؟
و تنها بر اين يقين که پيمان استوار کنم
تا تماشا شود که ترانهی فتح را
چه کسی خواهد سرود!؟
۱۵
اين از تو میپرسم، با من بگو،
کيست آن ظفرنمونی که بر آيين عشق، مردمان را پناه دهد!؟
آشکارا بياگاهانم بر اين برگماشتنها ...
تا آنان که خواستار درستیاند
درمانهای فراوان يابند.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#1,277
Posted: 3 Apr 2014 12:32
۱۶
اين از تو میپرسم، با من بگو،
چگونه خردهايی از تکاپو بياموزم!؟
از ترانهی گفتاری که کارساز شود ...
آيا از سر آن پيمان است
که انديشه و عشق درهم آميخته میشوند؟
۱۷
اين از تو میپرسم، با من بگو،
چگونه ارديبهشت را بر آنان
ببارانم!؟
مرکّبها و آبها و گياهان را
آن هم به آنچنانی
که ديگر هيچ ستيزی
بر اين زمين ريشهور نگردد.
۱۸
اين از تو میپرسم، با من بگو،
کسی که انسانی را به بردگی بَرد،
چگونه سزايی از برای او نخست خواهد بود.
آيا نبايد که بردگان را
به آن قيامی فراخوانيم که پيمان تاريخ است؟
و من
چه نيکو بر آينده آگهم.
۱۹
به کشت و ورز برآييد ای مردمان
که هرگز
ديوهای درنده را
خداوندگار
نخواهيد ديد.
و من اين را اينک دانسته میگويم:
مبادا
که دستهای پرورنده را به خوف و خشم
برافزاييد.
دستها
از برای گشايشند،
نه دشنه و دشنام و درندگی.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#1,278
Posted: 3 Apr 2014 12:32
يَسنا، هات ۴۵
۱
ايدون سخن میدارم:
اکنون گوش فرا دهيد مظلومان!
اکنون بشنويد ای کسانی که از فرودستها
خواستارِ آزادیِ انسانيد.
اکنون اين خطابه را به خاطرِ خويشتن بسپاريد،
مبادا که ناکسی ديگرباره برآيد!
۲
ايدون سخن میدارم:
از آن دو گوهر که در آغاز زندگی بودند،
از آن دو، نيکی را بر پلشتی چيره خواهيد يافت،
و شما نيز خواهيد شنيد که از آن دو،
سازشی در کار نخواهد بود.
نه منش، نه آموزش، نه خرد، نه کيش،
نه گفتار، نه کردار، و نه پندار،
هيچ کدام به زشتی درآميخته نخواهند شد.
۳
ايدون سخن میدارم:
از آن چه که دانایِ دلسوزم آموخته است،
اين دو جبهه تا نابودی بدی در ستيزهاند،
يکی که حيثيت انسان و چرخندهی جهان است
و آن ديگر که خورندهی بیبازدهاش نامند.
۴
ايدون سخن میدارم:
از آن چه برای جهان بهتر است،
و اين سواد، مرا بر آزموده است ...
که ديگر هيچ فريبی اين خاکِ خوب را
نگران نخواهد کرد.
۵
ايدون سخن میدارم:
از آن چه آن پاکترين بر من سپرده است:
شعری که شنيدنش
از برای مردمانِ روی زمين نيکتر است،
و کسانی که از برای آزادی آدمی
به شعر و ترانه میرسند.
آری اين چنين است
که من شاعر بزرگ مردمان محرومم.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#1,279
Posted: 3 Apr 2014 12:33
۶
ايدون سخن میدارم:
از آن همه فداکارتر است،
او را ستايندهام ای راستی!
آن کس که نيکخواهِ زندگانِ روی زمين است ...،
او از روانِ پاکش، آن سرود را خواهد شنيد،
که من از رنج خويشتن سرودهام!
از رنجی زاينده که بر زمين تو جاریست
ای انسانِ من!
۷
از سود و زيانی که از دستهای تو برآمده است
همهی آنانی که در راهند
در خواهند يافت،
که از کدام لشکرِ انسانی!
و آن کس که دروغپرست است
از رنج خويشتنش رهايی نخواهد يافت،
و اين را جز او
کسی هم نيافريده است،
او را بياگاهانيد،
انسان کمتر از اهورا نيست.
۸
مردمانِ مرا
تو از برای نخستين سرود آزادی در ستايشی
ای ارجمند!
و اکنون آن را با چشمِ خويش به تماشايی،
و اين راه، روشن از آن سه نصيحت مبارک است:
پندار بياموز، کردار بياموز، گفتار بياموز،
و همه را يکسره از نيکی و نيايش بيارای ...
تا ايدون همه بر بارگاهت، دل و ديده نثار کنيم
ای تو
توامانِ رنج و رهايی!
انسان!
۹
ياران!
ای ياوران،
تهی دستان را از برای رنجهايم
خشنود کنيد.
به آنان
زمين و کشت و کار و کتاب بياموزانيد،
آنان
خداوندانِ اين زمين جنبندهاند.
به آنان
گشايش دهد
تا اين که خود آن راه را دريابند و
قيام کنند.
۱۰
آن کس را که هموارهاش به ياوری خواننند
تويی
که هيچ خللی
بر خِردههایِ خالصت فرو نمیآيد.
و تو
ای سرايندهی سرودها ...
اينک مرا به تازهترين ترانه دعوت کن،
تا از اين تيرهی طولانی
بیترديد و با يقين بگذرم.
۱۱
پس اين چنين کسانی که در آينده بر ديوها ظفر يابند،
از هماکنون به انديشهاند
تا
مبادا که گامهای لغزنده بردارند!
آنان
کودکانِ همين مادران مناند،
و جز آنان،
آيا
رهانندگان،
کيانند؟!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#1,280
Posted: 3 Apr 2014 12:34
يَسنا، هات ۴۶
۱
به کدام زمين روی آورم؟
از کجای اين شب ديوانه بگذرم؟
از آزادگان و نيکانم
دور داشتهاند،
پس شما را چگونه برآيم،
که خشنود شويد ای همرهان گرسنه.
۲
میدانم از چه چنينم،
از آن است
که ياران من
اندکاند،
و من به تو سخت شِکوه میبرم ای آموزگارِ نخست!
زبانی ديگرم بياموزان
تا همزبان آنانِ بیخانه و خانمان شوم،
همانانی که اگر بهم در رسند
طومار هر چه را که زشتی ست
درهم بغلتانند.
۳
کی آن بامداد بیغروب فرا میرسد!؟
کی اين جهان را به نيکی خواهيم سپرد؟
کيانند
آنانی که سختکوش و سختميرند؟
همانانِ رهاننده،
همانانی که شاعران را هوادار خود کردهاند.
۴
آنی را به بدنامیاش میکوشند
فراياب تا چه بينی و چه را بشنوی!
بنگر که دشنامدهندگان کيانند.
بنگر از زبان که اين دشنام و
از دست کدام اين دشنه فرو میآيد.
آنی که پيشروندهی انسان است
هميشه دشمنانش فراوانند.
۵
آنان را با اين خِرَد از گزندها بازداريد،
دانا
کسیست که نادانی را بياگاهاند،
ورنه
اين سرنوشت را سرودن
پيمان نيست.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "