ارسالها: 6561
#211
Posted: 28 Oct 2013 10:24
هجاهای سردر گُم
پذيرفتنی از نازکای قصيده
کنار ماه بنشينی و
غزلواره سرود کنی.
باری که از بلندای اين دريغ
دو دست ستاره
گُل نخواهد کرد و گل نخواهد باريد.
بشارتی
که جاودانه خواهم شد!
از نيمهی گياهیام
پلکی به موسم علف بيدار میشود
که ماه را به چوگان و
زمين را به چرخشی معکوس ...
گرد تا گرد ستاره
بر مدار آبی و آسيمه
نيلوفرانی بر پيشانیِ شب است،
بال میگشايم تا به سفرهی حاتم.
علف در حضور کبود و
در گردشِ سپيده صبح ...
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#212
Posted: 28 Oct 2013 10:25
هر چه داشتم رو کردم
وقتی که آمديم
سه چهار تا غزل بود که در کتف آينه
میرفت
دستهامان بنفشِ هوا را میگريست
و ما از تلاوت آبها گذشته بوديم
که لفظِ لطيف خواب را جارو زدند.
کنار گيسوی آب بودی
لبِ رباعی
جفتِ همين ستارهی کودک،
جهان را تکانديم
گوشهی آسمان را گرفتيم
دل از رنگ عاطفه افتاده بود.
حيف!
من چه کنم!؟
خواستيم خانهتکانی بکنيم.
بگذار ...، آبها از آسياب میافتد
باد هم راه خود را خواهد رفت.
هر چه داشتم رو کردم
سمت خورشيد ... نه، جانب من رو کردی!
مرا به خوابِ خود خواندی
پرندهای دلتنگ شد
ستاره هم سنگ پراند
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#213
Posted: 28 Oct 2013 10:25
خانهی هفتم
اينجا در هر سلول نور
هزار منظومهی شگفت
ديوانه میدوند.
"ستارگان محبوس، ستارگان محبوس!"
فرو که میشوی از چهار جانب جهان
فرزانهتر از هميشه
با ستارهای به کاکل و
کتابی در دست،
انگشت شهادتت
بشارت توحيدست.
"ستارگان محبوس، ستارگان محبوس!"
اکنون برخيز!
برخيز که در اين تلاوت خونين
طريق روزگار را
به خانهی هفتم رساندهايم
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#214
Posted: 28 Oct 2013 10:25
رمه
نديدهام هنوز را
کشف خواب ترا و ستارهی نيمسوز را
همهی روز را ...
که اينجا انتشار شب از حضور دلمردگیست.
ای به تاج و کاکلیِ اَبرينه
اين رايت آخر است،
در امتداد هيچ بشارتی
بو بر کف ستاره نخواهد ماند.
حنظل بر آتش است.
آه ميزبان يکسرهی آبها ...!
ديگر مجال اين رجعت نيست،
جان تو
جان اين رَمهی غريب!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#215
Posted: 28 Oct 2013 10:26
چندان که بگذری ای پشيمان!
اکنون که مرگ
پنهانم میکند
در آستين همهمه،
يالهای تهديد را
شلال سينه میکنم و میگذرم،
که اين منتظران سپيد
(کفن کردگان من و آسمان بلند)
آتش از کلالهی آبها نخواهند گذشت.
چندان که بگذری
فردا را در خواهی يافت
که ستارگان را
يکیيکی مینامم و میميرم.
بر دستهای ثريا
ارقامی از کلام هندسه میگذرد،
و اين معماریِ خشت
ديریست که کج میرود
از بالين
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#216
Posted: 28 Oct 2013 10:26
هلاهل هفت سر
میبينم در اين هلاهل هفت سر
غريبی به ختم نماز
میگريد.
جادويی از دو شانهی قَسَم
میافتد.
و با شکستن علفی
در قيام نور،
باد و باران در برابرم به رکوع میايستد.
دريايی
بر پيشانیی دل است،
(دريای خون و قَهقهایِ جغد کبود.)
و غافل از رمهای که
آسيمه
بر مدار کوه می چرخد.
میبينم
در آستانهی آفتاب
چوپانی سربريده میگريد
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#217
Posted: 28 Oct 2013 10:26
از چراغ اول
چه سادهايم! چه ساده!
لبخند آمرانهای کافیست
تا هر جا و هر کجا
سفرهی يکرنگ دل را
حراج کنيم، حراج ...!
ديدی!؟
ديدی چه ساده از شب و ستاره
سخن گفتيم؟!
ديدی چراغ معرکه تا صبح نپاييد!
حالا ديده بيار و
دريا ببر ...!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#218
Posted: 28 Oct 2013 10:26
مجالی نيست
مجالی نيست!
در گفتگوی ابر و باد
يکدستیِ باران
کاری نمیکند.
بايد نشست به گردهی اسبی و
شبانه گريخت،
يا
تا فتح آن سرودِ سرخ
ايستاد و مزامير زندگی را
بلند بلند خواند و مرد.
اين است همان که به وحشتی
جانَ پرتقلايم
در ملاقاتِ با اتفاق دارد.
نمازی نه از اين قرار
که توجيه ترسم باشد،
بی دغدغه اين را پذيرشیست
که بر کلالهی آتش
سبز از زبان سرخ نخواهيم گذشت.
و آن رمه رفته است
که از گسترهی شب تا ستيغ کوه،
گرگ گرسنهای
در زوزههای ماه
دندان بر دندانِ تهی میسايد.
شبیست
شبیست عظيم و گرفته و خاموش
که هيچ سوش را سوسوی چشمی نيست.
و ترا مجال تردد و ترديدی!؟
کنار پنجره بايست
رودی اکنون از خروشِ مکرر من جاریست
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#219
Posted: 28 Oct 2013 10:27
رنجوارهای
به جستجوی اتفاقی در سطح
خسته، مکرر و بیرنگ ... پير میشويم
پير میشويم و حل شدن در لهلهِ کبودِ بودن
کافیست
تا رنجوارهای مگر که تير خلاص را
آرامتر خلاصه کند.
و آن لحظه نيز چندان که حوصله داريم
دور نيست!
سندباد
در موسيقی مکدر موجها گم نخواهد شد.
در تيغهی بلند اين عطسهی شگفت
بادی که خيال کجش در سر نيست
گلدان همين چند شقايق و شکوفه را نيز
تا شنگفرش کوچه
هدايت خواهد کرد،
و صدای شکستن جانت را ...
که در مجال تماشای اين جهان
نمیگنجد
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#220
Posted: 28 Oct 2013 10:27
راز
میآمدند
میخواندند
میگريستند
زائران ديرينه
زائران راه
راه به راه و
بی راهِ راه.
سفر کرده را
جز اين جهان
مقصدی کجاست؟
پَرِ عقاب است اين،
مرغ خانگی!
بيا
بخوان
گريه کن.
به اسم، به اسمِ من است
روشنايیِ روزگار!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "